ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_190 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_191
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
با رفتنش اندهو اشک از چشمانم جاری شدوبا ترس گفتم
_فرهاد.... من غلط کردم.
فرهاد نزدیکم امد نگاهش از صد ضربه کمربندش هم دردناک تر بود.
سرم را پایین انداختم سیلی محکم فرهاد مرا به دیوار کوباند.
دستم را روی سرم گذاشتم فرهاد موهایم را گرفت خودم را عقب کشیدم، روسری از سرم افتاد. نزدیکم شدو بافریاد گفت
_دروغ. مخفی کاری. پیچوندن من. سرخود بازی و از همه بدتر پا گذاشتن به این روستای لعنتی.
موهایم را گرفت یک دور دوردستش پیچیدو گفت
_بهت گفته بودم ، من همون فرهادم یادته؟
سر مثبت تکان دادم
_بهت گفته بودم از اعتماد من سواستفاده نکن ، اینم یادته؟
بازهم سر مثبت تکان دادم.
با فریاد گفت
_مگه نگفتم تو این مدت که من چینم حق نداری از خونه بیرون بیای؟
در پی سکوت من مرا محکم هل داد از پهلو به پیانوی عمه خوردم.
سریع برخاستم فرهاد نزدیکم امدو گفت
_لالی؟
_بله گفته بودی
_پس چرا گوش نکردی؟
به چشمانش که در خون شناور بود خیره ماندم و ارام گفتم
_معذرت میخوام.
_حرفمو گوش نکردی چون یه مدته کتک نخوردی. بشین و ببین چه عسلی ازت بسازم.
سپس دست به کمربندش برد ، من هینی کشیدم ان را باز کرد و گفت
_الان بلایی به سرت میارم که دیگه جرأت نکنی بدون اجازه پاتو از در خونه بزاری بیرون .
نگاهی به اطرافم انداختم در اتاق عمه باز بود، ارام ارام چند قدم از او فاصله گرفتم و دوان دوان به ان سمت اتاق فرار کردم، با کشیده شدن موهایم خواستم متوقف شوم اما فرهاد وحشیانه موهایم را کشیدو من تعادلم را از دست دادم. از پشت به فرهاد خوردم
موهایم را دور دستش پیچید مرا کشان کشان به اتاق عمه برد و گوشه اتاق پرتم کرد. جیغی کشیدم و ملتمسانه گفتم
_فرهاد غلط کردم، گ*ه خوردم.
فرهاد با فریاد گفت
_خفه شو کثافت دروغ گو.
سپس به سمتم حمله ور شداولین ضربه او به کتف و سینه ام خورد ضربه بعدی اش را با دستم مهار کردم که صورتم اسیب نبیند، صدای فریاد منیره خانم را شنیدم.
اقا فرهاد، اقا فرهاد
صدای تق تقش که به شیشه میکوبید فرهاد را آرام کرد.
_گلجان خانم ، چی شده؟
کمر بندش را به دیوار کوباندو گفت
_چند تا بتو مربوط نیست هم باید نثار این زنیکه کنم.
از اتاق که خارج شد، سراسیمه برخاستم، در را بستم، خوشبختانه اتاق عمه کلون داشت . کلون را انداختم و با گریه کنج دیوار ایستادم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطف و محبت
که وظیفه نیست ...!
🎙#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#همسرداری
#مردانی که روی اعصاب زنان هستند ؟!
۱. مردانی که با کار خود ازدواج کرده اند.
۲. مردانی که به مادرشان وابسته اند.
۳. مردان چشم چران و تنوع طلب
۴. مردانی که به ظاهر و نظافت شخصی خود اهمیت نمی دهند.
۵. مردانی که عشق و علاقه شان را نشان نمی دهند.
۶. مردانی که برای رابطه شان وقت نمی گذارند.
۷. مردانی که شما را با دختر قبلی زندگیشان مدام مقایسه می کنند.
۸. مردانی که بدون هدف و برنامه هستند و استقلال مالی ندارند.❤️🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند قادر است
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_191 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_192
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صدای فرهاد را می:شنیدم، اون کلیدو بده به من خانم، کلید داشتن شما به این معنی نیست که هر وقت دوست داشتی سرتو بندازی پایین راه بیفتی بیای اینجا.
صدای نا واضح منیره امدو فرهاد ادامه داد.
تشریف ببر بیرون تو زندگی خصوصی من دخالت نکن.
کمی مکث کردو گفت
بتو ربطی نداره زنیکه،زن خودمه، غلط اضافه کرده می خوام بزنمش.
سکوت کوتاهی حاکم شد، صدای گام هایش را می شنیدم که نزدیک اتاق می؛شد.دستگیره را بالا و پایین کردو با فریاد گفت
_درو باز کن عسل.
به در خیره ماندم، لگدی ب
ه در زدو گفت
_من که بالاخره دستم بتو میرسه، تو داری کار خودتو سخت تر میکنی.
اب دهانم را قورت دادم لگد های فرهاد به در استرس را در من تشدید کرد.
پشت در رفتم و گفتم
_فرهاد ابروی منو اینجا نبر، بیا بریم خونه خودمون هرکاری دوست داشتی بکن. عمه من یه عمر با ابرو حیثیت اینجا زندگی کرده.
فرهاد ارام شدو گفت
_میرم تو ماشین لباسهاتو بپوش بیا.
با رفتن فرهاد در را باز کردم مانتو و شالم را پوشیدم گوشی و کیفم را برداشتم در را قفل کردم ، فکری به ذهنم خطور کرد. کلید را داخل گلدان گذاشتم و از خانه خارج شدم.
منیره خانم نگاه نگرانی به من انداخت، ارام سوار ماشین فرهاد شدم.
حدود نیم ساعت در سکوت رانندگی کرد، خواستم از راه مهر و محبت اقدام به ارام کردنش کنم
ارام گفتم
_فرهاد
بلافاصله گفت
_خفه شو
مکثی کردم.
یاد حرف مرجان افتادم و ارام گفتم
_من نمیخواستم بیام اینجا ، مرجان باعث شد.
فرهاد با پشت دستش تو دهنی محکمی به من زد و گفت
_خفه شو، گناه خودتو تقصیر دیگران ننداز.
صورتم داغ شد دستم را به دهانم گرفتم
خون از بینی ام سرازیرشد، ارام دستمالی را از جلوی ماشین برداشتم، قصدفرهاد کتک زدن من بودو به هیچ عنوان هم نظرش عوض نمیشد.
اشکهایم مانند سیل روی گونه م روان بود ، فرهاد سیگاری روشن کردو گفت
_عسل
با احتیاط سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم
_بله
_حق گریه کردن نداری، از این به بعد یه قطره اشک از چشمت بیاد پشت بندش یه کتک مفصل داری. فهمیدی؟
دستمال برداشتم اشکهایم را پاک کردم ،،بغضم را فروخوردمو
سرم را به علامت تایید دادم
کامی از سیگارش گرفت و گفت
_دیگه،شرایطت مثل قبل نیست.
مکثی کرد، به من نگاه کردوگفت
_روزهای اول رو یادته؟ تا تکون اشتباه میخوردی میزدمت؟
من سکوت کردم ،باپشت دستش سیلی ارامی به صورتم زدو گفت
_خفه خون گرفتن و جواب ندادن هم کتک داره .
مکثی کردو ادامه داد
_یادته تا حرف میزدی یه چک میخوردی؟
سر مثبت تکان دادم
سیلی اش را تکرار کردو گفت
_جواب منو با کله پوکت نده
ارام و پر ترس گفتم
_اره یادمه
_از حالا به بعد، ازاون اوایل هم بدترم ، میدونی چرا؟
ارام گفتم
_نه
_چون لیاقت مهربونی منو نداشتی، من دوستت داشتم، الانم دوستت دارم، اما تو به من ثابت کردی باید کتک بخوری تا درست رفتار کنی.
مکث کردو سپس گفت
_پس یادت نره، گریه نباید بکنی، خفه خون هم نباید بگیری.
ارام گفتم
_چشم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از ریحانه 🌱
#همسرداری
#مردانی که روی اعصاب زنان هستند ؟!
۱. مردانی که با کار خود ازدواج کرده اند.
۲. مردانی که به مادرشان وابسته اند.
۳. مردان چشم چران و تنوع طلب
۴. مردانی که به ظاهر و نظافت شخصی خود اهمیت نمی دهند.
۵. مردانی که عشق و علاقه شان را نشان نمی دهند.
۶. مردانی که برای رابطه شان وقت نمی گذارند.
۷. مردانی که شما را با دختر قبلی زندگیشان مدام مقایسه می کنند.
۸. مردانی که بدون هدف و برنامه هستند و استقلال مالی ندارند.❤️🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانیکه حتی یک بار کتاب اسمانی را نخوندن🤔
#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_192 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_193
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سکوت بینمان حاکم شد، از گرسنگی ضعف کرده بودم، اما جرأت حرف زدن نداشتم.
دلم میخواست سایبان را پایین بیاورم و صورتم را ببینم، دوست داشتم گوشی ام را دربیاورم و پیامهایمم را چک کنم. ولی ترسم از واکنش او مانع از هرکاری میشد.
بوی تند سیگارش حالم را خراب کرده بود. پشت به پشت هم سیگار میکشید.
نزدیک خانه که شدیم استرسم چند برابر شد.
ماشین را داخل حیاط برد ، یاد اولین روزی که به اینجا امدم افتادم، حالم از ان روز هم خرابتر بود.
فرهاد از ماشین پیاده شد در را محکم کوبید.
کمی صبر کردم ، چاره ایی نداشتم باید پیاده میشدم.
خدا را دلم صدا زدم و پیاده شدم.
فرهاد حفاظ را باز کردو به سمتم چرخید، از همیشه عصبانی تر بود.
تیز از کنارش رد شدم ، راهرویی که اکثر دعواهایمان انجا بود را سریع گذراندم.
وارد خانه شدم، چشمم به خرس سفید صورتی بزرگی افتاد که روی کاناپه نشسته بود و دو چمدان که کنارش بود.
لبخندروی لبم نشست و چشمانم برق زد، لحظه ایی حس شرمندگی مرا احاطه کرد.
با صدای فرهاد لبخندم را جمع کردم.
_اونو با چه ذوقی مال تو بی لیاقت خریدم.
سپس نسبتا محکم پشت سرم کوبید .
سرم را پایین انداختم و به سمت اتاق خواب راه افتادم.
صدای فرهاد رعشه به جانم انداخت
_وایسا ببینم.
ایستادم مقابلم امدو گفت
_تو با این لباسها شمال بودی؟
نگاهی به سرو وضع خودم انداختم اخم فرهاد تشدید شدو گفت
_بهت نگفتم این ست سفید و ابی و وقتی با من نیستی نپوش؟
نگاهم را چرخاندم و ناخواسته به عقب رفتم.
فرهاد مرا از کتفم برگرداندو گفت
_موهاتم که باز از پشت بیرون ریختی عسل؟
حق به جانبانه گفتم
_من بیچاره که همش تو ماشین بودم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹