ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _بله کمی به چهرم نگاه کرد با حسی که نمی فهمیدمش گفت _خوبی؟ _ممنون اب د
#پارت371
❣زبان عشق❣
یاد یه شعر افتادم ک زیر لب شروع به خوندن کردم
_که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته همه شاحه های وجودم به خشم طبیعت شکسته
تکون های دست مامان عصبیم کرد
_چی میگی
_یکم اروم تر بخون داریم حرف می زنیم
_من که اروم میخونم
_نه داری بلند میخونی
_خوشت نمیاد بزار برم بالا
_بالا نمی شه بری
گلدون رو از روی میز برداشتم و پرت کردم سمت دیوار بدون نگاه کردن به کسی دستم رو روی سرم گداشتم روی مبل دراز کشیم چشم هام رو بستم
با احساس سوزش دستم بهش نگاه کردم پانسمان شده کی اینو پانسمان کرد من اصلا نفهمیدم انگار کسی دستم رو گرفت و من رو از اون حالت بیرون اورد
زن عمو گفت
_از کی اینطوری شده؟
_از ظهر که اومد خونه مثل اینکه میره شرکت اونجام اقا رضا می گه باید با امیر برگرده سر راه میرن یه لباس و یه کفش میخرن بعد که اومد اینجوری بود
_یعنی باز امیر ناراحتش کرده
_چی بگم به خدا با باباش هم که تلفنی حرف زد گفت پول امیر رو پس بده
_چه پولی؟
_پول همون لباس ها که براش خریده بود
_چرا امیر وظیفشه برای دنیا خرج کنه هر چند دست بچم خیلی خالیه چند شب پیش علی به باباش اعتراض کرد که بابا حقوق ما رو ببر بالا اونم گفت شما با بقیه ی اعضا شرکت هیچ فرقی ندارید
من گفتم خب باید پسر هاتو حمایت مالی کنی گفت مگه اقاجون ما رو حمایت کرد تو این خونه فقط به مریم خونه داد ما خودمون اینجا رو خریدیم باید یاد بگیرن رو پای خودشون بایستن
_خدا از سر تقصیرات اقاجون بگذره کار های خوب یاد بچه هاش نداده همیشه سخت گیری میکرد الانم ناتوان شده وگرنه حرفش سر همه ی حرف ها بود
_بچم امیر چند طرفه تحت فشاره دفاعش رو نمی کنم خیلی رفتارش با دنیا بد بوده ولی از این ور دنیا رفته از اون ور باباش هر شب یه برنامه ای درست می کنه باهاش دعوا میکنه از یه طرف دیگم اقا رضا تو شرکت بهش سختگیری میکنه من تا دیشب نمی دونستم همه که میخابیم میره تو اتاق پریسا میخوابه
_امیر خیلی دنیا رو اذیت کرده .فریبا، بچم اصلا تعادل رفتار نداره گاهی میخنده گاهی گریه می کنه گاهی هم به دیوار خیره میشه می ترسم از حالش...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_244 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_245
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس شلنگ قلیان را برداشت وگفت
_بدو برو فضولی کن.
کامی از قلیان گرفت و سکوت کرد.
صدای زنگ گوشی من بلند شد متعجب برخاستم، با دیدن شماره فرهاد گوشی ام را وصل کردم وگفتم
_بله
_عسل جان، لطف کن اون قلیون و از اون وسط جمعش کن.
_چشم.
به سراغ مرجان رفتم وگفتم
_میگه قلیون را جمع کن، مرجان شلنگ را انداخت قلیان را به اشپزخانه بردم.
شهرام و فرهاد وارد خانه شدند.
شهرام روی کاناپه لمید، فرهاد وارد اشپزخانه شدو گفت
_تو چرا رنگ و روت پریده؟
دستی به صورتم کشیدم وگفتم
_من خوبم.
_مرجان و با یه بهانه ایی ببر تو اتاق خواب.
تعللی کردم وگفتم
_خودت گفتی ها، بعد نگی چرا باهم صمیمی شدید.
_نه برو .
به اتاق خواب رفتم، مرجان را صدازدم وارد اتاق من شدو گفت
_بله
_بیا اینجا بشینیم.
مرجان روی تخت نشست وگفت
_تو زندگیت ارومه
_خداروشکر
_دیگه وحشی نشد؟رم کنه، جفتک بندازه؟
از لحن مرجان خنده م گرفت و گفتم
_نه
_اره، یه مدت که چین بود. بعدهم دعوا ، خودکشی تو ، کیش رفتنت ، فعلا یه مدت کاری باهات نداره و از در مهربونی میاد، سیر که شد دوباره همون فرهاده.
با حرف مرجان مضطرب شدم، مرجان ادامه داد
_من هم اگه رو بدهم شهرام از فرهاد بدتره. اینقدریه که من وا نمیدم.
لباس چینی ام را از داخل کمد در اوردم و با اشتیاق گفتم
_ببین چقدر قشنگه.
مرجان که حسابی عصبی بود گفت
_الان حوصله ندارم، بعدا نگاش میکنم، برو اون دهن لق فضول رو بیار اینجا الان هردوتامونو به باد میده.
لای در را باز کردم وگفتم
_ریتا جان بیا مامانت کارت داره
ریتا برخاست وارد اتاق خواب شدو گفت
_بله مامان
_بتمرگ همینجا، دهن لق فضول، همیشه کارت همینه که جمع های دورهمی و بپاچونی.
ریتا ارام روی صندلی ارایش من نشست.
مرجان ادامه داد
_تاوان کاری و که کردی پس میدی، منم میشم لنگه خودت، دست از پا خطا کنی میزارم کف دست بابات، حیف من که اون همه گند کاری هاتو ماست مالی کردم. تاچشم منو دور دیدی گند بالا اوردی،رفتارهایی که بابات باهات میکنه حقته، از این به بعد هر غلط بیجایی که کنی میزارم کف دستش.
چهره ریتا را ترس گرفت وگفت
_مامان ببخشید.
_عمل بینی هم کنسل شد ریتا خانم، عمرأ بابارو راضی کنم، اگر میتونی خودت برو راضیش کن.
من گنگ و مات گفتم
_عمل بینی دیگه چیه؟
_از دیروز تاحالا رفته تو مخ من بابارو راضی کن من بینی م را عمل کنم.
اخم کردم وگفتم
_چرا؟
_زیبایی عمل کنه.
اشک روی گونه ریتا لغزیدو گفت
_مامان غلط کردم.
_خفه شو...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت371 ❣زبان عشق❣ یاد یه شعر افتادم ک زیر لب شروع به خوندن کردم _که هستم من آن تک درختی که در
#پارت_
❣زبان_عشق❣
_من مثلا اومده بودم امروز باهاش حرف بزنم ولی حالش خیلی بده برم یه روز دیگه بیام
_ببخشید تو رو خدا من حواسم رفت به دنیا یه چایی بهت ندادم
_عیب نداره مگه من برای چایی اومدم راستی دیشب مریم زنگ زد گفت پنج شنبه عقد مهدیه گفت زنگ زده شما جواب ندادید
_به سلامتی . اره گوشیمون خراب شده صدای زنگش در نمیاد
_شاید دنیا بیاد جشن حالش خوب بشه
_امیر می زاره بیاد
_به امیر چه ربطی داره خودم می برمش
چشم هام رو باز کردم و نشستم
_سلام
_سلام عزیزم بیدار شدی
_اره
روبه زن عمو گفتم
_ببخشید دست خودم نبود
_ایراد نداره عزیزم لباس خریدی
_بله
_میشه بیاری نشونم بدی
نمی تونم اون همه پله رو برم بالا و دوباره برگردم رو به مامان گفتم
_میشه شما بری بیاری
_اره عزیزم
مامان بلند شد چند لحطه بعد با کفش لباسم پایین اومد
_به به چه لباس قشنگی بلند شو بپوش ببینم
_الان حوصله ندارم
_برای کی خریدی ؟
اگه میگفتم برای عقد مهدی تو خونه میگفت امیر شبونه می اومد لباسم رو پاره میکرد
_همینجوری برای خودم
_خب پنج شنبه همین رو بپوش
_نه برای پنج شنبه لباس دارم
صدای گوشی زن عمو باعث شد تا ساکت بشه و من از سین جین هاش نجات پیدا کنم گوشی رو از کیفش دراورد و بهش نگاه کرد با لبخند گفت
_امیرِ
دستش رو روی صفحه ی گوشی کشید کنار گوشش گذاشت
_سلام پسرم
_ممنون
_پیش دنیا
_چی شده
_پول چی مامان
زن عمو نگاهی به من انداخت و به رو به رو خیره شد
_عیب نداره حالا درست می شه تو خودت کلی اشتباه داری
_فکر نکنم بتونه حرف بزنه
_باشه یه لحظه صبر کن
به من نگاه کرد و گوشی گرفت سمتم
_میتونی حرف بزنی
چونم لرزید اشک ازچشم هام پایین ریخت گریم تبدیل به هق هق شد با صدای بلند گریه کردم
مامان اومد سمتم
_خب حرف نزن
زن عمو گفت
_حرف نزن عزیزم گریه نکن
گوشی رو کنار گوشش گذاشت
_امیر جان دنیا حالش خوب نیست مامان بعدا زنگ بزن
_حالا بهت میگم خداحافظ
گوشی قطع کردو به من نگاه کرد
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_245 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_246
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صدای تق وتق در امد دررا بروی فرهاد گشودم و گفتم
_بله
_بیایید بیرون اروم شده.
مرجان معترض گفت
_خوب اروم نشه، تو فکر کردی من امدم اینجا از دست شهرام قایم شدم؟
فرهاد وارد اتاق شدوگفت
_بس کن دیگه، چقدر تو پررویی
_چرا پرروام؟ چون از حق خودم دفاع میکنم؟
_کدوم حق مرجان، چرا سرجنگ داری؟
_کاری که ریتا کردو کتکی که شهرام بهش زد باعث شد من بدون اینکه شهرام بابت اون دوتا سیلی که به من زد، عذر خواهی کنه، برگشتم سر زندگیم. این مسئله باعث شده شهرام دور برداره، فکر کرده چه خبره. کار الانش هم نیست مدام داره واسه من قلدر بازی میکنه.
_خیلی خوب حالا تمومش کن، اصلا لباس بپوشید بریم بیرون.
مرجان رو برگرداندوگفت
_حوصله ندارم
فرهاد رو به من گفت
_اماده شو بریم بیرون.
_چشم
لباسهایم را پوشیدم وگفتم
_پاشو بریم بیرون
_من نمیام. من میرم خونه م، اصلا حوصله ندارم.
سپس برخاست و از اتاق خارج شد من هم بدنبال او رفتم، مستقیم سمت کاناپه ها رفت کیف و سوئیچش را برداشت، شهرام گفت
_کجا انشاالله؟
_میرم خونه، حوصله ندارم.
سپس خداحافظی سردی از جمع کردو خانه را ترک نمود.
شهرام هم برخاست وگفت
_ریتا جان
ریتا از اتاق خواب خارج شدو گفت
_بله
_بیا ماهم بریم.
فرهاد گفت
_حالا بشین،چه با عجله؟
شهرام کیفش را برداشت و گفت
_کلافه و بی حوصله شدم، باید برم خونه.
پس از رفتن انها خواستم مانتویم را در بیاورم که فرهاد گفت
_لباسهاتو در نیار بریم بیرون.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _من مثلا اومده بودم امروز باهاش حرف بزنم ولی حالش خیلی بده برم یه روز دیگه بیا
#پارت372
❣زبان عشق❣
دلم میخواد زن عمو بره برگردم اتاقم مامان کمک کرد تا روی مبل دراز بکشم
_ مامان
_جانم
_میشه گوشی و هنذفریت رو به من بدی
با لبخند گفت باشه
گوشی رو دستم داد هنذفریش رو توی گوشم گذاشتم و اهنگ رو تا اخر زیاد کردم تا صدای اطراف رو نشنوم پام رو روی دسته ی مبل گذاشتم و کامل دراز کشیدم متن و شعر اهنگ برام مهم نیست فقط صدای نزدیکانم رو نشونم کافیه
باتکون های دستی از افکارم بیرون اومدم حوصله ی باز کردن چشم هام رو نداشتم به لطف صدای بلند هنذفری توی گوشم صدایی هم نمیشنیدم یکی هنذفری رو از گوشم برداشت
_اینو چرا دادی بهش؟
صدای بابا بود
_خودش گفت
_خودش بگه تو باید گوش کنی
دوباره تکونم داد
_دنیا بیداری
_اوهوم
_پاشو کارت دارم
_اه بزار بخوابم دیگه
اروم ولی محکم به بازوم زد و عصبی گفت
_اه یعنی چی بلند شو بشین ببینم
چشمم رو باز کردم به بابای عصبیم نگاه کردم نشستم
_سلام
_علیک سلام، اه یعنی چی؟
_ببخشید حواسم نبود
_دیگه نشنوم ها
_چشم
_پاشو بیام شام بخور
بابا مثل مامان نبود ازش حساب می بردم و نمی تونم باهاش مخالفت کنم
بلند شدم سر میز نشستم
_برو یه اب به دست صورتت بزن بعد بیا
قیافم رو مشمعز کردم
_دنیا، درست رفتار کن.
صدای پر ابهت بابا باعث شد ته دلم خالی بشه بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و برگشتم سر میز به بشقابم که پر بود از استامبولی نگاه کردم
_بخور
چرا بابا امشب انقدر بهم دستور میده
قاشق رو برداشتم که گفت
_دستت چی شده ؟
مضطرب به مامان نگاه کردم اگه بگه بابا حسابی دعوام میگنه
مامان کمکم کرد و گفت
_میخواست انار بخوره چاقو خوردبه انگشتش برید منم پانسمان کردم
_بخیه نمیخواست
_فکر نکنم
_باشه بعد شام خورم نگاش میکنم
اگه ببینه میفهمه و حتما دعوام میکنه از همین اول غذا استرس به جونم افتاد
به بشقاب غذام نگاه کردم سیب زمینی های داخل برنج رو دراوردم دور بشقاب چیدم شروع به شمردن کردم بیست و هفت تا من از عدد فرد متنفرم با کمک چنگال کل بشقاب رو زیر رو کردم ولی دیگه سیب زمینی ندارم همونطور که حواسم به بشقابم بود گفتم
_مامان چرا سیب زمینی های من بیست و هفت ست یا یکیش رو بگیر یا یدونه به من بده
سرم رو بالا آوردم و به چشم های متعجب مامان و بابا نگاه کردم بابا لقمه ی تو دهنش رو اروم قورت داد و گفت
_بچه چرا بازی می کنی
_بازی نمی کنم سیب زمینی های من فردن باید زوج با....
بابا دستش رو روی میز کوبید و گفت
_بس کن غذات رو بخور
چرا عصبی شد من فقط یه سیب زمینی دیگه خواست بغض توی گلوم اومد و چونم لرزید اشک از گوشه ی چشمم پایین ریخت
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_246 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_×47
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت247
اخرهای شب به خانه باز گشتیم، شب خوبی بود فرهاد مرا به شهر بازی بردوخیلی خوش گذشت، انصافا این روی مهربان فرهاد بی نقص وایراد بود ، اما خدا نکند از در عصبانیت برخیزد.
صبح شد بی صبرانه منتظر معلم نقاشی ام بودم.زهره وارد خانه شدو مشغول اموزش من بود، بعد از اتمام کلاس روبه من گفت
_شماره موبایلتو بده، من میخوام برات یه سری فیلم وکلیپ اموزشی بفرستم.
نگاهی به چشمان زهره انداختم وگفتم
_تا شما ابمیوتو بخوری من برمیگردم.
به اتاق خواب رفتم، شماره فرهاد را گرفتم اما پاسخی نداد، شماره ش را مجدد گرفتم و بازهم پاسخی نداد از اتاق خواب خارج شدم و به اتاق نقاشی ام رفتم، زهره گوشی بدست گفت
_شماره ت را بگو
ارام و با تردید شماره م راگفتم.
زهره شماره م را گرفت ، گوشی ام زنگ خورد، سرگرم ذخیره کردن شماره ش بودم که گوشی ام زنگ خورد، از زهره عذر خواهی کردم و از اتاق خارج شدم صفحه را لمس کردم فرهاد گفت
_سلام.ببخشید عسل تو خط تولید بودم صدای زنگ گوشی و نشنیدم
مکثی کردم وگفتم
_فرهاد معلم نقاشیم میگه شمارتو بده من برات کلیپ های اموزشی بفرستم.
با قاطعیت گفت
_نه عسل، فلش من و از لپتاب در بیاربگو بریزه توی اون.
لبم را گزیدم وگفتم
_فرهاد
_جانم
_توگوشیتو جواب ندادی، معلمم هم
حرفم را بریدو گفت
_بهش شماره دادی اره؟
_فرهاد بخدا نمیدونستم باید چی بگم، تو رودر بایستی موندم.
فرهاد سکوت کردو گفت
_کاری نداری؟
_الان عصبانی شدی؟
_ ایراد نداره ، کاری نداری؟
_نه ، خداحافظ
گوشی را قطع کردم، زهره گفت
_چی شد عسل جان؟
_هیچی
_یکدفعه مضطرب شدی
_نه، طوری نیست.
_من میرم ، کارهایی که گفتم رو انجام بده
_باشه عزیزم، ممنون...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت372 ❣زبان عشق❣ دلم میخواد زن عمو بره برگردم اتاقم مامان کمک کرد تا روی مبل دراز بکشم _ ماما
رت373
❣زبان عشق❣
شام رو با تمام بی اشتهایی با وجود بغض توی گلوم خوردم از سر میز بلند شدم و به سمت پله ها رفتم که بابا گفت
_ همین پایین به خواب
جرات مخالفت نداشتم سمت مبل رفتم و روش دراز کشیدم چشمهام رو بستم و وانمود کردم که خوابم رفته از بوی بابا متوجه شدم که بالای سر من ایستاده روی مبل کناری من نشست من زیر چشمی نگاهش کردم حواسش به آشپزخونه بود رو به مامان گفت
_هانیه دو تا چایی بردار بیار
مامان چشمی گفت و چایی رو جلوی بابا گذاشت چای داغ رو از توی سینی برداشت و گفت
_ببین برای اینکه حرفش رو ثابت کنه چه جوری خودش رو به خل بازی زده. سیب زمینی می شمره
من از قصد این کار رو نکردم فقط دوست داشتم زوج بخورم
_الان میشه باهات حرف زد
_این چه حرفیه خب حرفت رو بزن
_من نزدیک سی ساله زن توام برای زدن یه حرف صد بار باید بالاو پایینش کنم تا بتونم بهت بگم
_چرا
_چون زود عصبی می شی
هر دو سکوت کردن که مامان ادامه داد
_نمیخوای برای دنیا کاری کنی؟
_اگه منظورت طلاقه نه
_بزار حرفم رو بزنم من فقط نظرم رو میدم هر کار صلاح میدونی بکن دنیا حالش خوب نیست آقا رضا داره افسرده میشه
_ اگه برگرده سر زندگیش حالش بهتر میشه کلا خوب میشه دلتنگ امیر شده به نظر من دنیا امیر رو دوست داره اومده قهر توش مونده صبر کن درست می شه
_ دنیا امیر رو دوست نداره تا اسم امیر میاد گریه میکنه
_ نمیتونم با طلاق کنار بیام
_ چرا ؟ خدا طلاق رو واسه یه همچین روزی گذاشته ما که از خدا بیشتر نمی فهمیم خدا گفته وقتی زن و مردی نمیتونن باهم زندگی کنند از هم جدا شن
_ طلاق به این راحتیها نیست
.اصلا چیزی نشده که طلاق بگیرن یکم فکر کن امیر اشتباه کرده من بابت استباهش صد بار باهاش برخورد کردم توبیخش کردم حالا اونم عصبی شده هولش داده باهاش صحبت کردم گفتم باید بتونه خودش رو بیشتر کنترلش کنه تا از این رفتارها از خودش نشون نده چند سال دیگه زندگی شون به آرامش میرسه طلاق برای مواقع خاصه خدای نکرده اگر امیر هیز بود هرز بود کاری نبود
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_×47 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_248
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
پشیمان از کرده خودم با استرس روی کاناپه ها نشستم.
ساعت دو اعظم خانم رفت و فرهاد وارد خانه شد به استقبالش رفتم و گفتم
_سلام
گرم و صمیمی پاسخم را گفت ،بعد از صرف نهار مرا اریشگاه بردو از انجا به اتلیه رفتیم، لحظاتمان شادو خوش بود . شام را بیرون خوردیم و به خانه بازگشتیم.
فرهاد روی کاناپه ها نشست و من گفتم
_باید یه کارهایی روی تابلو نقاشی م انجام میدادم ، وقت نشد.
_خوب الان برو انجام بده
_الان خوابم میاد.
_به کلاست اهمیت بده ها، ادم یا کاری و انجام نمیده یا اگر انجام میده درست و به موقع . صبح با من از خواب بیدار شو کارهاتو انجام بده.
خمیازه ایی کشیدم وگفتم
_چشم.
_اخر هفته اینده سه روز تعطیلی پشت همه. دوست داری کجا بریم؟
فکر کردم، من شمال را دوست داشتم، اما ترس ازفرهاد مانع از ابراز علاقه م میشد.
ادامه داد
_دوست داری کجا بریم؟
_نمیدونم ، هرجا تو بگی.
_خوب کجارو دوست داری؟
در پی سکوت من جدی تر گفت
_با تو ام نظر بده دیگه.
_اخه من جایی و بلد نیستم که.
_یعنی عمه ت هیچ وقت هیچ جا نمیرفت
_میرفت، اما من و نمیبرد.
فرهاد اخم کردو گفت
_چرا
شانه ایی بالا انداختم و گفتم
_نمیدونم.
_تورو تنها میگذاشت خودش میرفت؟
_ننه طوبا رو می اورد پیشم بمونه، خودش میرفت.
_کجا میرفت؟
_همه جا، مشهد ، اصفهان، شیراز، بعضی موقع ها ترکیه، ارمنستان.
_بعد تورو چرا نمیبرد؟
با کلافگی گفتم
_نمیدونم، در موردش صحبت نکن.
اهی کشیدو گفت
_این اخر نامردیه.
_اون من و از ناچاری نگه داشته بود.
_خوب چرا؟
اشک در چشمانم جمع شدو گفتم
_خوب چیکارم میکرد؟
فرهاد سرم را به سینه اش چسباندو گفت
_مهم اینه که الان کنار منی و من هم یه دنیا دوستت دارم. خودم همه جا میبرمت.
اشکهایم را پاک کردم وگفتم
_تو اگه عصبانی نشی ،خیلی خوبی فرهاد. خیلی هوای منو داری.
فرهاد دست نوازشی روی سرمن کشیدوگفت
_میخوای بریم رامسر
لبخندی زدم وگفتم
_اره...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
رت373 ❣زبان عشق❣ شام رو با تمام بی اشتهایی با وجود بغض توی گلوم خوردم از سر میز بلند شدم و به س
#پارت_
❣ زبان_عشق❣
_دست بزن که داره
_هانیه به یه سیلی نمیگن دست بزن
_ دنیا رو خل کرده با روح و روانش بازی کرده
_ هانیه جان..
_ آقا رضا دنیا داره خل میشه امروز اگه دیر رسیده بودم اتاقش دستش رو باتیغ بریده بود
بابا سکوت کرد که مامان ادامه داد
_ انگشتشو با تیغ بریده بود فکر کنم داشته امتحان می کرده که میتونه بزنه یا نه
_تو که گفتی انار خورده اونجوری شده
_ اینجوری گفتم دعواش نکنی اخه سر شام بودیم گفتم بعدا بهت بگم
اونجوری نگاه نکن آقا رضا اخلاقت خوب نیست همش باید دنبال یه وقتی باشم که تو آرامش باشی حرفام رو بهت بزنم
_یعنی میخواست خودش رو بکشه
_ نمیدونم قصد خودکشی داشت یا نه اخه میخندید ازش ترسیدم مثل جن زده ها بود لبخند می زد چشم هاش کاسه خون شده بود. گاهی میخنده گاهی گریه میکنه ساعت ها به دیوار خیره می شه با صداز بلند شعر میخونه وقتی صداش می کنم با پرخاش به من می گه که چرا جیغ میزنی جلوی فریبا گلدون رو برداشت پرت کرد به دیوار آقارضا دنیا حاضر جواب هست اما اصلا سر من داد نمیزد از صبح تا حالا صد بار سرم داد زده بعد که گریه کردم به لحظه پشیمون شد عذرخواهی کرد به نظر من اصلاً شرایط خوبی ندارد
_باید چکار کنیم؟
_ به نظر من باید ببریمش پیش روانپزشک ، اگر الان جلوشو بگیریم پیشرفت نمیکنه آقا رضای تو میگی هیچی نیست یه سیلی برای دنیا خیلی سنگین تموم شده الان نزدیک ده روزه دنیا اونده هنوز تو صورتش کبودی هست
چرا امیر باید انقد با بیرحمی بچه من رو بزنه
_دکتر سراغ داری؟
تا به اینجا می رسه بابا حرف رو عوض میکنه
_ نه سراغ ندارم ولی تو این درمانگاه نزدیک خونه باید باشه
_به نظرت بهتر نیست به امیر هم بگین بیاد شاید امیر هم نیاز به مشاوره داشته باشه
_ الان باید دنیا رو تنها ببریم. از امیر پرسیدی چی شده که دنیا
اینقدر به هم ریخته
_گفتم بهش، گفتن کاری نکردم پولش رو که پس دادم عصبانی شد شروع کرد به غر زدن که نمیدونم دنیا به حرفم گوش نمیکنه و چرا اومده شرکت، عمو تقصیر شماست نباید راهش میداد باید بیرونش می کردید و ازین حرفا
_ببین چی کار کرده که این بچه انقدربه هم ریخته
_حرف درست حسابی نزد نفهمیدم به نظرت ما داریم کوتاهی می کنیم
_شما خیلی
_ باید چیکار کنم؟...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹