eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
537 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _بله کمی به چهرم نگاه کرد با حسی که نمی فهمیدمش گفت _خوبی؟ _ممنون اب د
❣زبان عشق❣ یاد یه شعر افتادم ک زیر لب شروع به خوندن کردم _که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته همه شاحه های وجودم به خشم طبیعت شکسته تکون های دست مامان عصبیم کرد _چی میگی _یکم اروم تر بخون داریم حرف می زنیم _من که اروم میخونم _نه داری بلند میخونی _خوشت نمیاد بزار برم بالا _بالا نمی شه بری گلدون رو از روی میز برداشتم و پرت کردم سمت دیوار بدون نگاه کردن به کسی دستم رو روی سرم گداشتم روی مبل دراز کشیم چشم هام رو بستم با احساس سوزش دستم بهش نگاه کردم پانسمان شده کی اینو پانسمان کرد من اصلا نفهمیدم انگار کسی دستم رو گرفت و من رو از اون حالت بیرون اورد زن عمو گفت _از کی اینطوری شده؟ _از ظهر که اومد خونه مثل اینکه میره شرکت اونجام اقا رضا می گه باید با امیر برگرده سر راه میرن یه لباس و یه کفش میخرن بعد که اومد اینجوری بود _یعنی باز امیر ناراحتش کرده _چی بگم به خدا با باباش هم که تلفنی حرف زد گفت پول امیر رو پس بده _چه پولی؟ _پول همون لباس ها که براش خریده بود _چرا امیر وظیفشه برای دنیا خرج کنه هر چند دست بچم خیلی خالیه چند شب پیش علی به باباش اعتراض کرد که بابا حقوق ما رو ببر بالا اونم گفت شما با بقیه ی اعضا شرکت هیچ فرقی ندارید من گفتم خب باید پسر هاتو حمایت مالی کنی گفت مگه اقاجون ما رو حمایت کرد تو این خونه فقط به مریم خونه داد ما خودمون اینجا رو خریدیم باید یاد بگیرن رو پای خودشون بایستن _خدا از سر تقصیرات اقاجون بگذره کار های خوب یاد بچه هاش نداده همیشه سخت گیری میکرد الانم ناتوان شده وگرنه حرفش سر همه ی حرف ها بود _بچم امیر چند طرفه تحت فشاره دفاعش رو نمی کنم خیلی رفتارش با دنیا بد بوده ولی از این ور دنیا رفته از اون ور باباش هر شب یه برنامه ای درست می کنه باهاش دعوا میکنه از یه طرف دیگم اقا رضا تو شرکت بهش سختگیری میکنه من تا دیشب نمی دونستم همه که میخابیم میره تو اتاق پریسا میخوابه _امیر خیلی دنیا رو اذیت کرده .فریبا، بچم اصلا تعادل رفتار نداره گاهی میخنده گاهی گریه می کنه گاهی هم به دیوار خیره میشه می ترسم از حالش... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 هیچ‌کس حرف نمی‌زد. همه به خاله که چشم‌هایش رو بسته بود و آهسته اشک‌ می‌ریخت نگاه می‌کردیم. میلاد با غصه کنار مادرش دراز کشید. هق‌هق کنون خودش رو بیشتر به مادرش نزدیک‌ کرد. خاله دستش رو گرفت. این تنها کاری بود که می‌تونست توی این حال برای آرامش پسر کوچکش بکنه. صدای بسته شدن دَر حیاط باعث شد تا زهره و میلاد از خاله فاصله بگیرند و سمت دیوار بایستن. با اینکه از دعوا بیزارم اما دلم‌ می‌خواد الان هردوشون رو که باعث این حالِ بد خاله شدن به شدت دعوا کنه. این اشک خاله هم علی رو بیشتر عصبی می‌کنه. علی با عجله و نگران دَر رو باز کرد و داخل اومد. این اولین باره که با لباس کارش خونه میاد. بدون اینکه به کسی نگاه کنه یا حرفی بزنه، کنار خاله نشست. _ مامان خوبی؟ خاله از شنیدن صدای علی لبخند زد. _ مادر کی به تو خبر داد؟ _ پاشو بریم دکتر. _ نمی‌خواد هیچی نیست. فشارم افتاده. علی رو به من گفت: _ من به تو نگفتم بیدار شد به من خبر بده؟ _ همین‌ الان بیدار شد.‌ نگاهش روم‌ طولانی شد. _ من‌ نفسم بند اومد تا اینجا رسیدم! سرم‌ رو پایین‌ انداختم. _ ببخشید، ناراحت‌ بودم‌ یادم رفت. _ آب‌ قند بهش دادی؟ _ الان درست می‌کنم. نگاهی به رضا و زهره انداخت. خیلی آروم که حال خاله رو خراب‌تر نکنه گفت: _ همین رو می‌خواستید؟ رضا گفت: _ من بی‌تقصیرم. به زهره اشاره کرد. _ این بیشعور رفته تو اتاق من... نگاهش تیز شد و باعث شد تا رضا ساکت بشه.‌ عصبی گفت: _ گمشید تو اتاق‌هاتون تا تکلیف‌تون‌ رو مشخص کنم! تا همین الان هم به خاطر حال خاله هیچی بهشون نگفته. اما دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه.‌ هر دو بی‌حرف و شرمنده پله‌ها رو بالا رفتن. حضور علی حال خاله رو بهتر کرد. آب قندش رو خورد و با کمک علی نشست. خاله به میلاد نگاه کرد. _ الهی بمیرم، بچه‌م از ترس خوابش برده.‌ با صدای گریه‌ی میلاد بیدار شدم. دستی به سرش کشید.‌ _ علی‌جان می‌بری بذاریش روی تخت؟ میلاد رو بغل کرد و به اتاق خاله برد. _ خاله‌ خیلی ترسیدم. _ ببخش عزیزم.‌ نفهمیدم‌ چی شد خوابم رفت. _ خواب نبودید، بیهوش بودید. خیلی صداتون کردیم، جواب نمی‌دادید.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀