eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
538 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 آب دهنم خشک شده. کاش می‌تونستم کمی از این آب را بخورم، اما لرزش دستام کار دستم میده. پشت دَر اتاقش ایستادم و دَر زدم. با گفتن جمله بیا تو، دستگیره دَر رو پایین دادم و وارد اتاق شدم. با ورود به اتاقش، زیر نگاه عصبیش تاب نیاوردم و سرم رو پایین انداختم. چند قدم بهش نزدیک شدم.‌ بدون اینکه حرف بزنه، آب رو از دستم گرفت و روی میزش گذاشت. ناخواسته ازش فاصله گرفتم. روزنامه‌ای که روی میز بود رو برداشت و از حرص توی دستش فشار داد. _ من رو نگاه کن. سرم رو بالا گرفتم و تو چشم‌هاش خیره شدم. _ تو چرا به جای اینکه به من حرف بزنی، میری به مامان میگی؟ مگه بهت نگفتم به خودم بگو! _ آخه... مامان... ارتباط چشمیم رو باهاش قطع کردم. سرگردون به هر جایی جز چشمش نگاه کردم. روزنامه رو زیر چونه‌م گذاشت و صورتم رو بالا گرفت. خیره تو چشم‌هام، ریز سرش رو تکون داد. _ مگه بهت نگفتم حرفی شد به خودم‌ بگو؟ ریتم قلبم با نگاهش بهم ریخت.‌ انگار یه چیزی توی دلم پایین افتاد. روزنامه رو از زیر چونم برداشت. _ سؤال‌هام جواب نداره؟ آب دهنم رو به سختی قورت دادم. _ مامان گفت بهت نگم. _ نمی‌خواد ادا در بیاری، وقت‌هایی که عصبانی‌ام‌ بگی مامان. ازم‌ فاصله گرفت و روی زمین نشست. _ رویا دارم یه کارهایی می‌کنم که خودت داری خرابش می‌کنی.‌ کاش جرأت داشتم‌ و می‌پرسیدم‌ داری چی کار می‌کنی! _ برو تو اتاقتون تمام کتاب‌های زهره رو بیار اینجا. _ یعنی واقعاً دیگه نمی‌ذاری درس بخونه؟ _ تو به این کارها، کار نداشته باش. کاری که گفتم‌ رو انجام بده. سرم‌ رو پایین انداختم. _ می‌شه من این کار رو نکنم؟ طلبکار گفت: _ یعنی چی؟ _ به مامان بگی بهتره نیست! _ نه، می‌خوام به تو بگم. _ آخه چرا من! _ چون من از مامان‌ توقع ندارم به حرفم گوش کنه، ولی از تو دارم. علی داره با این حرف‌هاش من رو عذاب می‌ده. چرا بهم نمی‌گه تصمیمش چیه؟ _ برو انقدر حرف نبر. _ خب پس تا شب صبر کن. تهدیدوار گفت: _ همین الان رویا! _ آخه من الان اگر این کار رو بکنم، زهره... عصبی روزنامه‌ای که کنارش گذاشته بود رو دوباره برداشت. فوری حرفم رو عوض کردم و قدمی به عقب برداشتم. _ باشه، باشه الان میرم‌ میارم. منتظر نموندم و فوری از اتاقش بیرون رفتم. درمونده به دَر اتاق نگاه کردم.‌ من اگر این کار رو بکنم، زهره دوباره باهام لج می‌شه. خاله از پایین پله‌ها نگاهم کرد. با دست اشاره کردم تا بالا بیاد. روبروم ایستاد. دستم رو روی بینی‌م گذاشتم و به اتاق خودم و زهره اشاره کردم. خاله متوجه منظورم شد و بی‌حرف دنبالم اومد. تن صدام رو پایین آوردم و دست خاله رو گرفتم. خواستم حرف بزنم که خاله متعجب گفت: _ چرا اینقدر یخ کردی؟ _ عیب نداره. خاله علی به من گفت تمام کتاب‌های زهره رو ببرم اتاقش. خاله کلافه نچی کرد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت و زیر لب گفت: _ چه خاکی به سرم بریزم! _ من الان چی کار کنم! نبرم علی دعوام می‌کنه، ببرم زهره پوستم رو می‌کنه. نفس‌های عمیق و پشت سرهمش رو بیرون داد. _ الان باهاش حرف می‌زنم. فوری مانع شدم. _ نه خاله تو رو خدا نگو! به من می‌گه چرا هر چی بهت می‌گم میری به مامان میگی. الان تو اتاق کلی دعوام کرد. اخم کمرنگی وسط پیشونی خاله نشست. _ یعنی حرفت رو به من نزنی؟ _ حالا اینا رو ول کن؛ من چی کار کنم! نگاهی به وسایل زهره انداخت.‌ _ تا من بالام ببر بزار اتاقش، زهره نفهمه تو بردی. _ واقعاً نمی‌ذاره دیگه بیاد مدرسه!؟ _ نمی‌دونم به خدا، کی به تو گفت زنگ بزنی به دایی‌تون؟ _ خانم افشار. _ خدا الهی خیرش بده. نبود معلوم‌ نبود چه بلایی سر زهره می‌آورد. ببر این کتاب‌ها رو، شاید از عصبانیتش کم بشه.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀