eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
527 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ چی شده بابا؟ دوست ندارم‌ بحث به محمد کشیده بشه. _ هیچی؛ خودم تنها اومدم، علی ناراحت شده. _ مادر خب چرا تنها اومدی! اشتباه کردی دیگه، نگران شدن.‌ صبر می‌کردی عموت می‌رسید. دوباره صدای تلفن خونه بلند شد. گوشی رو برداشتم. _ بله. خاله دلخور و مضطرب گفت: _ رویا این چه کاریِ تو کردی! _ خاله عمو نیومد دنبال من... _ عموت زنگ زده به علی که رویا دم مدرسه نیست؛ ببین رفته خونه! علی اومده خونه به من گفت. الان دو ساعت و نیمه هیچ کس نمی‌دونه تو کجایی! _ به خدا یادم رفت زنگ بزنم. عمو نیومده بود دنبالم. وقتی اومدم اینجا، آقاجون حالش بد بود زنگ زدم اورژانس، یادم رفت زنگ بزنم بهتون بگم‌‌. _ علی‌جان صبر کن منم بیام. تماس رو قطع کرد. گوشی رو سر جاش گذاشتم‌ و نگاهم رو بهشون دادم. لبخند ظاهری زدم تا ناراحت‌شون نکنم.‌ _ علی داره میاد دنبالم. _ بیا بشین حرفام رو بهت بزنم. روبروش نشستم. _ می‌دونی چرا امروز گفتم بیای اینجا؟ درمونده نگاهش کردم. آقاجون فکر می‌کنه درموندگی من برای حرفشِ، اما برای اضطراب اومدن علیِ! _ نه آقاجون. _ من احساس می‌کنم تو اون جا آسایش نداری. _ دارم آقاجون! مهربون با لبخند نگاهم کرد. _ آسایش چیه بابا؟ سرم رو پایین انداختم. کاش بیخیال می‌شد! دلشوره آزارم می‌ده. سکوتم رو که دید، خودش ادامه داد. _ اینجا که باشی، هم ما از تنهایی درمیاییم، هم هر چی بخوای برات تهیه می‌کنیم. _ من همه چی دارم آقاجون! خاله هر چی بگم برام می‌خره.‌ _ نه منظورم‌ مثل مهشیدِ. اینجا برات اتاق مخصوص درست می‌کنیم... _ من اون جا اتاق دارم! خانم‌جون گفت: _ حاج‌آقا صد بار بهت گفتم، آدم اون جایی که خوشِ دوست داره بمونه. شکر خدا زهرا برای رویا کم از مادر نداره. منم دوست دارم رویا پیشمون بمونه ولی نظر خودش مهمه. _ یه سؤال دیگه هم ازت دارم. چرا به محمد جواب منفی دادی؟ کسی چیزی بهت گفته؟ _ نه کسی چیزی نگفته. اتفاقاً خاله... _ می‌دونم‌، زهرا موافقه.‌ منظورم از کسی، سوریِ. _نه؛ اصلاً زن‌عمو با من حرف نزده! صدای زنگ دَر خونه بلند شد. نگران ایستادم‌ و سمت دَر رفتم. _ با اف‌اف باز کن! _آخه تو حیاط کار هم‌ دارم! با عجله‌ کفش‌هام رو پوشیدم و سمت دَر رفتم. پشت دَر ایستادم.‌ خاله داشت التماس علی می‌کرد. _ تو رو روح بابات اینجا هیچی بهش نگو! _کجا بهش بگم؟ این جا می‌گید نگم که آقاجون نفهمه.‌خونه‌ی خودمون می‌گی هیچی نگو، امانته. _ حالا بچه‌س، اشتباه کرده! _ هر اشتباهی یه تاوانی داره مادر من! _ من خودم دعواش می‌کنم.‌ _ مامان بذار کار خودم رو بکنم! دوباره زنگ رو فشار داد.‌ نباید بذارم آقاجون متوجه بشه. دست لرزونم رو سمت قفل دَر بردم و بازش کردم.‌ خاله آهسته برگشت سمتم و نگاهم به نگاه پر از خشم علی گره خورد.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀