🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت186
🍀منتهای عشق💞
تو درگاه آشپزخونه ایستادم. انگار نه انگار همه ناهار خوردن. همگی مشغول آش خوردن بودن و رضا و زهره سَرِ کشک دعواشون شده بود.
_ فکر میکنی همیشه همه کشکها رو تو باید بخوری!؟
_ زهره تو چرا سرت تو بشقابِ منِ؟
_ تو همه کشکها رو برمیداری، به من کشک نمیرسه. آش تو سفیدِ، مال من هیچی نداره.
خاله از تو یخچال شیشه کشک رو درآورد و گفت:
_ بیا اینم کشک! دعوا نکنید.
_ مامان این کشکش سفته؛ خوش مزه نیست.
_ ادا در نیار زهره! بخور.
نگاهی به من کرد و دلخور گفت:
_ بیا تو هم بخور.
_ اشتها ندارم.
_ آش سفره حضرت ابوالفضلِ. بیا بخور نذریه.
_ نمیخوام.
به ظرفهای غذای گوشه آشپزخونه نگاه کردم. چقدر هم زیاد فرستادن. انقدر از اقدسخانم و مریم بدم میاد که حتی یک قاشق از این غذا رو هم نمیخورم.
_ دایی من حاضرم.
خاله گفت:
_ الان که زوده!
_ نه باید زود برگردم برم جایی کار دارم. علی گفت دستش بنده، رویا رو ببرم امامزاده؛ وگرنه نمیاومدم.
_ دستت درد نکنه، الهی قربونت برم. علی سرش خیلی شلوغه، به رویا هم قول داده بود. صبح گفت شاید نتونه بیاد. خودم میخواستم ببرمش.
_ خودت هم حاضر شو بیا بریم.
_ نه من کار دارم. ببین بچهها نمیخوان بیان.
قبل از اینکه کسی حرفی بزنه دایی گقت:
_ ولش کن فقط رویا رو میبرم. میخواد با خودش خلوت کنه.
زهره شاکی گفت:
_ ما هم خواهرزادههاتیم مثلاً!
_ تو یه خواهرزاده غرغرویی که هیچ وقت راضی نیست.
سمتم اومد، دستم رو گرفت. هر دو از خونه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم. به جهت مخالف دایی نشستم و از شیشه بیرون رو نگاه کردم.
_ چرا لباس گرم نپوشیدی؟
_ گرمه.
_ کجا گرمه! هوا خیلی سرده.
_ من گرممِ، دیگه دایی ول کن.
_ تو چرا پشتت رو کردی به من؟
صاف نشستم.
_ بیا الان خوبه؟
_ تو همی، اعصابم خورده.
_ مدلم این جوریه.
نچی کرد و گوشیش رو درآورد. چند لحظه بعد گفت:
_ سلام علی.
با شنیدن اسمش ته دلم خالی شد.
_ دارم میبرمش.
_ قهر کرده انگار.
_ دوست داشته با تو بره.
_ نمیدونم چی بگم... یه لحظه گوشی با خودش حرف بزن.
گوشی رو سمتم گرفت.
_ با تو کار داره.
صورتم رو ازش برگردوندم و به حالت قهر گفتم:
_ من کار ندارم.
دایی با صدای بلند خندید و گوشی رو سمت گوشش گرفت.
_ داره ناز میکنه. حرف نداره باهات.
_ چه میدونم این جوری میگه.
_ باشه خیالت راحت.
_ نه حواسم هست. کی کارت تموم میشه؟
باشه خداحافظ.
تماس رو قطع کرد و گفت:
_ درگیرِ نمیتونه، وگرنه پای قولهاش هست.
جوابی ندادم. تا امامزاده نه من حرف زدم، نه دایی.
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀