eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
529 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 اصلاً اون طور که زهره می‌گه نیست. علی منتظر عذرخواهی از من نبود که اجازه مدرسه رفتن به زهره رو داده. این جوری گفته که مثلاً احترام من رو بالا ببره. صبح زهره شاد و خرم بعد از چند روز، بالاخره برای رفتن به مدرسه حاضر شد. خاله سفارش‌هایی که همیشه به زهره می‌کرد رو چند برابر کرد و تأکید کرد که با هدیه ارتباط نداشته باشه. زهره هم شرمنده از کارهای قبلش فقط چشم گفت. نمی‌دونم این شرمندگی واقعیه یا دوباره نقش بازی می‌کنه. بعد از خداحافظی هر دو با هم سمت مدرسه راه افتادیم. قرار بود برای ما سرویس بگیرن اما انقدر که کارهای خانوادگی به هم پیچید که دیگه خبری از سرویس هم نیست. بی‌صبرانه منتظر مهمونی بعدازظهر هستم. اگر رضا به قولش عمل نکنه، بی‌شک مهمونی رو به هم می‌ریزم.‌ نمی‌ذارم راحت به هدفش برسه. عمه خیلی بی‌تقصیر من رو زد.‌ شاید من مجبور به سکوت شدم اما یادم نمی‌ره. وارد حیاط مدرسه شدیم. صف تشکیل شده بود. بعد از خواندن قرآن پا روی پله‌ها گذاشتیم که صدای خانم ناظم متوقف‌مون کرد. _ معینی بالاخره راه گم کردی! زهره دستپاچه شد و فوری گفت: _ خانم مادرمون امروز میاد توضیح می‌ده. _ من کاری ندارم. مدیر سپرده اومدی بفرستم بری دفتر. مضطرب دستاش رو به هم مالید و انگشتش رو بالا گرفت. _ به خدا مادرمون قراره بیاد. _ می‌دونم؛ مادرت زنگ زد تلفنی با مدیر صحبت کرده‌، اما مدیر بالا کارت داره.‌ ببین چی کارت داره. زهره نگاهی بهم کرد و از من فاصله گرفت. گاهی وقتا آدم یه کاری انجام می‌ده که تا مدت‌ها باید پاسخگو باشه. وارد کلاس شدم و روی صندلی نشستم. نیم ساعتی از کلاس می‌گذشت و معلم در حال درس دادن بود ولی من تمام حواسم پیش زهره‌ست که هنوز سر کلاس نیومده. بالاخره چند ضربه به دَر خورد و زهره وارد شد. معلم که از اومدن زهره دلخور بود جواب سلامش رو با سردی داد و به میز اشاره کرد تا بشینه. زهره به جای اینکه سر جای خودش بشینه، راهش رو کج کرد و کنار من نشست. نمی‌دونم تصمیم خودشِ یا خانم مدیر و یا علی ازش خواسته. لبخند زدم و خودم رو کنار کشیدم. این که بعد از این همه سال زهره برای اولین بار توی مدرسه کنارم می‌شینه باعث خوشحالیمِ. همیشه دوست داشتم با زهره مثل خواهر باشم اما فرق‌ گذاری‌های خاله بین من و زهره باعث شده تا زهره حس حسادتش نسبت به من همیشه فعال باشه. حق هم داره؛ من هم اگر جای اون بودم از شخصی که تمام محبت مادرم رو به سمت خودش کشیده بود بدم می‌اومد. زنگ تفریح به صدا در اومد همه‌ی بچه‌ها از کلاس بیرون رفتن. لقمه‌ای که خاله برام گذاشته بود رو برداشتم و شروع به خوردن کردم. ‌نیم‌نگاهی به زهره انداختم. هنوز ازش می‌ترسم و محتاطانه باهاش حرف می‌زنم تا قاطی نکنه و باعث اختلاف نشم. _ خانم مدیر چی بهت گفت؟ لقمه رو قورت داد. _ هیچی، یه ساعت باهام حرف زد که با هدیه معاشرت نکنم؛ دختر خوبی باشم؛ اون به درد رفاقت نمی‌خوره. هر چی دیشب علی با تهدید گفت، امروز مدیر با یه لحن دیگه گفت.‌ انگار برای هم دیکته کرده بودن. _ خیلی خوشحالم برگشتی مدرسه. _ خودمم خوشحالم. دیگه داشتم‌ آماده می‌شدم تن به ازدواج بدم.‌ ناامید شده بودم. بازم دستت درد نکنه، تو گفتی که بیام عذرخواهی کنم. اگه اون حرفا رو اون روز به علی نمی‌زدم اونم پای حرفش می‌ایستاد و الان معلوم نبود که چه بلایی سرم می‌اومد. دیشب آخرش انقدر مهربون باهام حرف زد که شرمنده کارهام شدم. رویا علی از هیچی برامون کم نمی‌ذاره. یه مدته سرش شلوغ شده و کم بیرون می‌برمون.‌ قبلاً یادته هر روز پارک و تفریح و گردش بودیم؟ با اینکه ماشین نداشتیم ولی ما را همه جا می‌برد. یادته پارسال بردمون مشهد، بعد هر چی می‌خواستیم برامون خرید؟ مامان بهش اعتراض کرد که نخره ولی علی حرف گوش نکرد.‌ این مدت خیلی فکر کردم.‌ نمی‌دونم چرا رفتم سمت این کارها.‌ معلوم‌ نیست الان پشیمون شده یا داره فیلم‌ بازی می‌کنه. _ فرصت خوبیه برای جبران. سعی کن از دلش در بیاری. با دیدن هدیه که با لبخندی بر روی لب‌هاش به سمتمون می‌اومد سرفه کردم و زیر لب گفتم: _ داره میاد. زهره پرسید: _ کی!؟ سرش رو‌ چرخوند و با دیدن هدیه اخمش تو هم رفت. اما بیشتر از این که ناراحت اومدنش باشه، انگار درموندگی بهش فشار میاره.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀