eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
537 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ چرا مسیر رو عوض کردی!؟ _ چون ترجیح می‌دم برم توی خونه تا بلندشم برم اون‌ جا دعوا راه‌ بندازی. _ توهین نکنه تا توهین نشنوه. چپ‌چپ نگاهم کرد. _ تو خیلی بیجا می‌کنی به بزرگتر از خودت بی‌احترامی کنی! هر چی گفت‌ فقط نگاش می‌کنی. سکوت کردم‌. _ اگر قول می‌دی، دور بزنم برگردم.‌ اگر نه که بریم خونه. اگر قرار نبود رضا امروز از عمه انتقام بگیره و استکان چای داغ رو روش خالی نکنه، کوتاه نمی‌اومدم. خونه می‌رفتم اما زیر بار این حرف نمی‌رفتم.‌ الان‌ اگر گوش نکنم و یک چَشم الکی نگم، تمام برنامه‌هام برای گرفتن انتقام از عمه به هم می‌ریزه. با دلخوری تمام گفتم: _ خیلی خب باشه؛ قول می‌دم جواب ندم. خونسرد دوباره راهنما رو زد و مسیری که برگشته بودیم را به سمت خونه عمه دوباره طی کرد. ماشین رو جلوی دَر خونه عمه پارک کرد و پیاده شدیم. روبروم ایستاد. _ پس چی شد؟ _ خیلی خب دیگه، جوابش رو نمی‌دم. ابروهاش رو بالا انداخت. _ چرا این‌ جوری حرف می‌زنی!؟ _ چه جوری حرف می‌زنم؟ ازم می‌خوای رفتیم اون جا بهم ظلم شد، سکوت کنم.‌ تهدید می‌کنی که نمی‌بریم و برمی‌گردونیم.‌ بایدم ناراحت و شاکی باشم. تو چشم‌هام خیره شد. . _ خوب گوش‌هات رو باز کن‌ رویا! اگر می‌خوای با من باشی و یه زندگی آروم داشته باشیم، باید دست از این رفتارت برداری. آب دهنم رو قورت دادم. _ مگه من چی کار کردم! ابروهاش رو بالا داد و تأکیدی گفت: _ همین که من هر چی می‌گم‌، صد تا می‌ذاری روش جواب می‌دی! من از این رفتارها اصلاً خوشم نمیاد.‌ پس خیلی زود رفتارت رو عوض کن. _ یعنی دوست داری من تو سری خور باشم!؟ با چشم‌های براق نگاهم کرد. _ نه نمی‌خوام تو سری خور باشی، اما دوست دارم مثل زهره هر کی هر چی می‌گه صبر کنی ببینی مامان چی‌کار می‌کنه. پشت چشمی نازک کردم و نگاهم رو ازش گرفتم. با دلخوری گفتم: _ چشم. _ آفرین دختر خوب. پشت دَر ایستاد و زنگ‌ رو فشار داد. دَر باز شد و دنبالش راه افتادم. با دیدن کفش‌هایی که پشت دَر خونه آقاجون بود گفت: _ یه کاری کن پیش محمد نباشی. _ باشه چشم، حواسم هست. کفشم رو درآوردم و وارد خونه شدیم. سلام کلی گفتم. نگاهم افتاد به عمه. دستش رو گچ گرفته بود و به گردنش آویزون بود. دلم خنک شد. همون دستی که باهاش به من سیلی زد، شکسته و آویزونه گردنشه. _ چقدر دیر کردید؟ به عمو که مخاطبش علی بود نگاه کردم. _ ماشین خراب شده بود. نگاه عمو بین من و علی جابجا شد. خانم‌جون گفت: _ رویا بیا اینجا ببینمت مادر! نیم‌نگاهی به خاله انداختم و سمتشون رفتم.‌ هر دو رو بوسیدم‌ و کنارشون نشستم.‌ توجهی به عمه نکردم.‌ دختراش بدتر از خودش چشم از من برنمی‌داشتن.‌ مهشید با سینی چایی جلوم‌ ایستاد. لباس پوشیدنش کم از کت‌وشلوار رضا نداره. با این که مشکی پوشیده ولی بیشتر شبیه لباس مجلسیه. چایی برداشتم و تشکر کردم.‌ همه گرم صحبت شدن. دلم‌ می‌خواد برم‌ پیش خاله بشینم اما خانم‌جون دستم رو گرفته و آروم‌ ماساژ می‌ده.‌ آقاجون سرفه‌ای کرد و گفت: _ با اجازه‌ی زهرا، مریم می‌خواد با رویا تو اتاق حرف بزنه. خاله نفس سنگینی کشید. _ چی بگم آقاجون، هر کار صلاح می‌دونید بکنید. بازم من مهم نیستم و کسی نظرم رو نپرسید. _ من حرف ندارم. آقا‌جون با لبخند گفت: _ عمه‌ت حرف داره دخترم. _ همین جا بگه؛ جلوی همه. خاله لبش رو به دندون گرفت. _ رویا‌جان، خاله! اخم‌هام تو هم رفت. _ من نمی‌رم. خانم‌جون گفت: _ دخترم این‌ دفعه فرق داره، پاشو برو... ایستادم و دستم رو آهسته از دست خانم‌جون کشیدم.‌ سمت علی رفتم و طوری که تو پنهاش باشم، کنارش نشستم. _ من نمی‌رم! همین جا بگه.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀