eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
537 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 زهره دستش رو روی سرشونه‌ام گذاشت و آروم تکون داد. _ رویا بیدارشو. چشمم رو نیمه باز کردم. کش‌وقوسی به بدنم دادم و نگاهش کردم. _ چیه؟ _ می‌گم الان همه خوابن؛ می‌تونی زنگ بزنی به شقایق. پتو رو روی سرم کشیدم. _ یه حرفایی می‌زنی‌ها! علی خونه‌ست، چه جوری زنگ بزنم؟ _ من می‌رم گوشی رو بیارم بالا.‌ تو فقط شماره رو بگیر ببین شقایق چی می‌گه. دیشب از استرس خوابم نبرد به خدا! دلم برای استرسش سوخت و نشستم. دستی به چشمم مالیدم. _ اگر گوشی رو بیاری بالا، همزمان هم یکی بیاد داخل که آبرومون می‌ره! _ کسی که نمی‌دونه تو چی می‌خوای بگی. بگو دلم براش تنگ شده بود. _ باشه برو بیار زنگ می‌زنم. زهره بی‌صدا از اتاق بیرون رفت. می‌دونم این بزرگترین اشتباه زندگیمه، و اگر علی بفهمه، شرایط خیلی برام سخت می‌شه. این که تأکید داره یه دوستی ساده با برادر هدیه رو به خواستگار زهره بگه؛ اگر بدونه زهره با اون پسره مرز محرم و نامحرم رو هم رد کرده و با هم عکس انداختن و تفریح رفتن، دیگه هیچی! هم شرایط رو توی خونه برای زهره بد می‌کنه و هم مطمئناً این ازدواج رو به هم می‌زنه. زهره خیلی آهسته دستگیره‌ی اتاق رو پایین داد و داخل اومد. آهسته‌تر دَر رو بست و نفس راحتی کشید. سمتم اومد و گوشی رو توی دستم گذاشت. _ نامه رو کجا گذاشتی شمارش رو برداریم؟ دستم رو توی جیب لباسم کردم و کاغذ مچاله شده که هنوز اون جا بود رو بیرون آوردم. شماره شقایق رو گرفتم.‌ تا گوشی رو کنار گوشم گذاشتم، صدای دَر اتاق بلند شد. ترسیده تماس رو قطع کردم و گوشی رو روی زمین انداختم و به زهره نگاه کردم. زهره فوری توی رختخوابش خوابید و پتو رو روی سرش کشید. چقدر تو انجام این جور کارها مهارت داره. به اطراف نگاه کردم و گوشی رو زیر بالشتم گذاشتم. _ بله! صدای آهسته‌ی رضا اومد. _ رویا یاالله‌ی؟ _ صبر کن الان می‌گم. روسریم‌ رو که کنار بالشتم گذاشته بودم، روی سرم انداختم و گره‌اش رو مرتب کردم. _ بیا تو. دَر رو باز کرد و داخل اومد. همون جا جلو دَر نشست و زانوهاش رو بغل گرفت. _ چی شده؟ به زهره اشاره کرد و بی‌صدا لب زد: _ خوابیده؟ سرم رو بالا دادم. برای اینکه یه وقت حرفی از پول نزنه و زهره متوجه نشه، پتو رو از روی زهره کنار کشیدم. _ رضاست، پاشو. زهره نگاهی به برادرش کرد. سلامی گفت و نشست. _ مگه چی‌کار می‌کردید که خودت رو زدی به خواب؟ _ خودش رو نزده به خواب؛ از علی خجالت می‌کشه. چی شده رضا؟ سرش رو پایین انداخت. _ ناراحتم. _ از چی؟ _ از دست مهشید. پاش رو کرده تو یه کفش که عیدی رو که خودم انتخاب نکردم نمی‌خوام! باید خودم رو می‌بردید. زهره گفت: _ خب یه ذره که حق داره. فوری گفتم: _ نه چه حقی!؟ حالا صبر کن هدیه‌ت رو که دادن، خوشت نیومد برو بفروش یا عوض کن. یا نگهدار پول دست‌تون اومد یه بهترش رو بگیر. دیگه خاله همین از دستش برمی‌اومده! _ منم همین رو بهش گفتم؛ اما قبول نمی‌کنه، می‌گه نه. _ نگران نباش! نمی‌تونه جلوی باباش و خاله بگه نمی‌خوام.‌ صبر کن بریم اون جا، حرف نمی‌زنه. _ می‌ترسم دلخوری پیش بیاد یا چیزی بگه که باعث ناراحتی مامان بشه. _ نه مطمئن باش علی باشه نمی‌تونه حرف بزنه. صدای علی باعث شد تا هر سه به دَر نگاه کنیم. با تردید پرسید: _ رضا تو کجایی؟ آروم توی پیشونیش زد. _ همیشه باید بفهمه! ایستاد و دَر رو باز کرد. دَر که باز شد، نگاهش به من افتاد و خیلی جدی گفت: _ تو اتاق دخترا چی‌کار می‌کنی؟ _ می‌خواستم... _ بیا بیرون! نگاه تیزش انقدر طولانی شد تا رضا دَر را کاملاً باز کرد و بیرون رفت. تو دلم خدا‌ خدا می‌کردم که صدای تلفن از زیر بالشتم بلند‌ نشه که آبروم بره. _ رضا تو خجالت نمی‌کشی؟ صد بار بهت نگفتم اون جا نری؟ _ ببخشید به خدا سؤال داشتم. _ چه سؤالی؟ سرش رو پایین انداخت.‌ علی تن صداش رو پایین‌ آورد. _ من از مامان خجالت می‌کشم انقدر که توی این خونه صدامون رفته بالا. به پله‌ها اشاره کرد. _ بیا برو پایین. رضا حرفی نزد و راهش رو سمت پله‌ها کج کرد.‌ علی رو به من و زهره گفت: _ میلاد رو بیدار کنید، بیاید پایین.‌ منتظر جواب نشد و خودش هم رفت. زهره فوری گفت: _ الان بهترین وقته؛ زنگ بزن. _ الان زنگ نمی‌زنم؛ بفهمن‌ من رو دعوا می‌کنن.‌ گوشی رو ببر بذار سرجاش. _ رویا نامردی نکن دیگه! زنگ بزن. کاغذ رو جلوش گذاشتم. گوشی رو از زیر بالشت بیرون آوردم. _ این گوشی، اینم شماره‌. خودت زنگ بزن.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀