eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
537 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 وارد حیاط شدم. با صدای بلند پرسیدم: _ کیه؟ _ باز کن دیگه، منم. جلو رفتم و دَر رو باز کردم. حضور دایی الان تو خونه خیلی به موقع‌ست. _ سلام. _ سلام، چرا دَر رو باز نمی‌کنید؟ _ پیش خاله بودم. _ حالش چطوره؟ _ خوبه؛ فشارش افتاده بود. _ علی یه جوری زنگ زد به من که ترسیدم! _ آخه خاله رو هر چی صدا می‌کردیم جواب نمی‌داد! _ چرا این جوری شد؟ _ بهت می‌گم حالا. الان حرف بزنم یه چیزی بهم می‌گه ولی توی خونه جلوی خاله نمی‌تونه. وارد خونه شدیم. به خاله نگاه کرد و برای اینکه بهش روحیه بده با خنده گفت: _ آبجی زَوارِت در رفته دیگه ها! خاله لبخند زد. _ سلام عزیزم، کی به تو گفت؟ _ سلام. بچه‌ی هوچیت. کنارش نشست. _ گفتم بهت باید چکاب بدی، حرفم رو گوش نکردی. _ هیچیم نیست، مال اعصابه. بچه‌ها دعواشون شد نتونستم آروم‌شون کنم، حالم خراب شد. _ کدوماشون؟ _ ولش کن. رویا خاله، یکم میوه بیار. _ چشم. دایی گفت: _ میوه نمی‌خوام؛ اگر ناهار داری، ناهار بیار. خاله به ساعت نگاه کرد. _ تا الان ناهار نخوردی!؟ _ نه مأموریت بودیم. علی هم فکر نکنم خورده باشه. سرمون خیلی شلوغ بود. یه دفعه زنگ زد گفت مامانم حالش بده، من می‌رم تو به رئیس بگو. گفتم اما فایده نداشت. حالا امشب مراسم داریم تو اداره. _ الهی بمیرم برای بچه‌م! _ الان رفته بالا چی‌کار؟ دعوا؟ _ نمی‌دونم. بچه‌م یه لحظه هم آرامش نداره توی این خونه؛ برای همین اصرار دارم زن بگیره. هم سنش رفته بالا، هم زودتر از خونه بره به آرامش برسه. همش نگرانم که دیگه کی میاد زنش بشه با این سن و سال! دایی رو به من گفت: _ پاشو برو یه چایی بیار من بخورم. عین فضول‌ها داره گوش می‌کنه! _ وا... چی‌کار به من داری دایی!؟ خاله خندید: _ داره شوخی می‌کنه. یکم غذا گرم کن بیار بخورن. برای علی هم گرم‌ کن.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀