eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
530 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 آهسته لب زدم: _ الان زهره جلوی خاله به من‌ گیر داده که تازگی‌ها علی خیلی کارت داره. _ عجب! به اون چه ربطی داره!؟ _ نمی‌دونم. فقط فکر کردم باید بدونی. _ کار خوبی کردی گفتی. برو با مامان حرف می‌زنم به آقاجون بگه نه.‌ دیگه جرأت نکردم بگم شنبه مهنازخانم داره میاد و از اتاقش بیرون اومدم. به اتاق برگشتم و بعد کلی فکروخیال با شنیدن صدای دایی، پایین رفتم.‌ توی راه‌پله بودم که خاله گفت: _ کار خوبی کردی. _ فقط چون اعصابم بهم ریخته بود گفتم. ان شاالله یه هفته بعد عید قرار می‌ذارم بریم. اون پولم ربخته‌م به حسابت. _ به خدا راضی نبودم. _ چرا آبجی! تو خودت الان لازم داری. ان‌ شالله همه‌ش رو به شادی مصرف کنی. پام‌ رو روی آخرین پله گذاشتم و سلام کردم. جواب سلامم رو دادن. کنار دایی نشستم. _ راستی بابت مانتو دستت درد نکنه. دایی با دست آروم به کمرم زد. _ یه رویا که بیشتر نداریم.‌ رو به خاله ادامه داد: _ اون مانتو عیدش نیستا! عید هم باید براش بخری. _ عید که پدربزرگش می‌خواد ببرش. _ خاله من نمی‌خوام با اونا برم. دوست دارم‌ با شما باشم.‌ _ خاله‌جان آقاجونت رو نمی‌شناسی!؟ من هر چی گفتم نه، گفت امسال فرق داره؛ باید با من بیاد. _ اَه. چه گیری افتادیم. سرزنش‌وار گفت: _ رویا! اَه یعنی چی!؟ کلافه گفتم‌: _ خاله من نمی‌خوام با اونا برم... _ در هر صورت اَه نداریم. لب‌هام رو پایین دادم و نگاهم رو از خاله گرفتم. دایی گفت: _عقد اون پت‌ومت کی هست؟ _ کیا؟ _ رضا و زنش. _ آهان.‌ با عموش حرف زدم فردا می‌بریم محضر محرم بشن. هفتم عید هم عقدشون می‌کنن، از اون ور هم می‌ریم شمال. _ کسی رو نمی‌برید محضر؟ _ برای عقد چرا، برای صیغه‌شون نه. من و علی می‌ریم؛ از اونا هم مامان و باباش. دایی یاعلی گفت و ایستاد. _ من دیگه برم آبجی. خاله هم ناراحت ایستاد. _ کجا!؟ شام بمون. _ نه. فقط اومدم بهت بگم که فردا کنسل شده. _ لااقل صبر کن علی بیدار شه بعد! _ نه آبجی خیلی کار دارم. بنّا آوردم یه‌ کم خونه رو به‌ روز کنم. بالا سرشون نباشم، می‌ترسم خرابکاری کنن. سمت دَر رفت. _ حسین‌جان پول کم آوردی رودربایستی نکنی ها! هر چقدر خواستی هست. دایی دَر حیاط رو باز کرد. _ نه هست، نگران نباش.‌ فعلاً خداحافظ. _ خدا پشت و پناهت. با نگاه دایی رو بدرقه کرد و دَر رو بست. رو به من گفت: _ برو علی رو بیدار کن بگو بیاد. _ خاله بذار بخوابه، خسته‌ست. خاله نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. _ دیر شده‌! جایی کار داریم. برو بیدارش کن. _ بیدارم مامان. هر دو به بالای پله‌ها نگاه کردیم. _ خداروشکر مادرجان. حاضر شو بریم. _ یکم ضعف دارم. یه عصرونه بخوریم بعد. خاله رو به من گفت: _ یه نیمرو درست کن علی بخوره تا من برم حاضر شم. چشمی گفتم و وارد آشپزخونه شدم. _ علی‌جان، دایی‌تون پول رو ریخت به حساب. _ می‌خوای چی‌کارش کنی؟ _ خیلی کمه، ولی گذاشتم برای پول پیشِ خونه‌ی تو و رضا. _ بده‌ به رضا؛ حالا من یه فکری می‌کنم. اون واجب‌تره. _ برای من هر دوتون واجبید.‌ بعد هم من پول دست رضا نمی‌دم. خودم می‌رم براش قولنامه می‌کنم.‌ عقل درست و حسابی نداره. ظرف نیمرو رو توی سفره گذاشتم. _ آماده‌ست. سری تکون داد و وارد آشپزخونه شد. _ رویا من الان دارم با مامان‌ می‌رم جایی. نیام‌ ببینم‌ عمو اومده دنبالت، باهاش رفتیا!؟ _ نه نمی‌رم.‌ _ هیچ بهونه‌ای رو ازت قبول نمی‌کنما! _ مطمئن باش. _ پاشو برو بالا. ما که رفتیم، با زهره پایین رو تمیز کنید. چشمی گفتم و ایستادم. اگر عمو بیاد، خودم رو می‌زنم به مریضی.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان بصورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. لازم به ذکر هست که رمان تا آخر توی کانال ریحانه بارگذاری میشه فقط کسایی که میخوان زود بخونن میتونن پرداخت کنن مبلغ چهل هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6274121193965407 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین اگر اون‌کارت نشد به این کارت بریزید. 6037997239519771 فاطمه علی کرم بانک‌ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 @onix12    
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 خودش می لرزه ولی با بوسه میخواد اضطراب برادرش رو کم کنه... این نسل دنیا رو متحول میکنه / احمد قصری 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 خاله و علی رفتن. من و زهره شروع به نظافت کردیم. هر چند که از صبح تمیزش کردیم ولی به خاطر شب عید دوباره انجامش دادیم. زهره دو طرفه خوشحاله؛ هم برای اینکه از خواستگارش خوشش اومده، هم اینکه محاسباتمون اشتباه بود و مدرسه تعطیل شد و تا بعد از تعطیلات عید قرار نیست هدیه رو ببینه. فقط امیدوارم اون آتویی که هدیه داره و زهره ازش می‌ترسه، به زندگی و آینده‌ی زهره لطمه وارد نکنه. میلاد از ترس این که علی دعواش کنه، دیگه از اتاق بیرون نیومد. رضا هم حال همه رو بهم زد از بس که با تلفن حرف زد. طلبکار از پله‌ها پایین اومد. _ یه چی نیست من بخورم. زهره از بالای چشم نگاهش کرد. _ عشقتون سیرتون نکردن؟ _ تو هم برای من دُم درآوردی! یه چیزی درست کن من بخورم. مُردم از گرسنگی. _ تشریف ببرید خونه‌ی گنجی که پیدا کردی. اونا که بهت ماشین و پول دادن؛ بگو غذا هم بدن. رضا خیز برداشت سمت زهره. _ آخه به تو چه... زهره جیغ کشید و پشت من پناه گرفت. همزمان دَر خونه باز شد.‌ علی نیم‌نگاهی به رضا که دیگه ایستاده بود انداخت و داخل اومد. _ چه خبرته صدات رو انداختی تو گلوت!؟ _ من یا این زهره؟ دَر رو بست و کفشش رو داخل جاکفشی گذاشت. _ هر کی بود دیگه بسه! مامان داره جلوی دَر با کسی حرف می‌زنه. آبروریزی راه نندازید. _ شما کجا بودید؟ _ رفته بودیم برای مهشید عیدی بگیریم. سمت پله‌ها رفت و پاش رو روی اولین پله گذاشت. رضا طلبکار و حق به جانب گفت: _ رفتید برای زن من عیدی خریدید، بعد نه من بودم نه زنم!؟ علی مسیر رفته رو سمت رضا برگشت.‌ عصبی گفت: _ آره. رفتیم شما رو هم نبردیم. تو هم هر وقت دستت رفت توی جیب خودت، دست زنت رو بگیر ببر خرید.‌ با دست آروم به کتف رضا زد. _ حرفم رو بفهم. دستت توی جیب خودت، نه این و اون! این و اونی که می‌گم منظورم من و مامان نیست! جیب عمو و آقاجون هست. رضا تسلیم‌ شد. _ چشم داداش. علی نگاهش رو توی صورت رضا بالا و پایین کرد و سمت پله‌ها رفت. _ رویا یه لیوان آب بیار بالا. _ باشه الان میارم. وارد آشپزخونه شدم‌. رضا با صدای آرومی رو به زهره گفت: _حالا می‌مردی یه چیزی بدی من بخورم؟ برای اینکه دعواشون نشه گفتم: _ رضا بیا من برات درست کنم. با ناراحتی اومد تو آشپزخونه. _ خودمم می‌تونم‌ درست کنم. ولی رویا این رفتارهای زهره یادت بمونه.‌ اگر علی گفته بود با سر می‌رفت؛ ولی برای من ارزش قائل نیست.‌ _ اونم‌ خسته شده، از صبح داره کار می‌کنه.‌ _ علی می‌تونست آب بخوره بعد بره بالا، ولی گفت براش ببری. تو هم گوش کردی. _ خب تو هم کار داری به خودم‌ بگو. خیار و گوجه رو شستم و توی بشقاب گذشتم. _ خودت خرد می‌کنی؟ نشست و با اخم‌ شروع به خرد کردن کرد. پنیر و نون رو هم گذاشتم و با لیوان آب از پله‌ها بالا رفتم. دَر اتاقش باز بود. تک سرفه‌ای کردم و وارد شدم. وسط اتاق ایستاده بود.‌ لیوان‌ آب رو سمتش گرفتم. از من گرفت و به دَر اشاره کرد. _ ببندش. فوری دَر رو بستم و نگاهش کردم.‌ معذب دست توی جیبیش کرد. جعبه‌ی کوچیکی رو بیرون آورد و سمتم گرفت. _ این رو برای تو خریدم. ناباورانه اما ذوق زده نگاهش کردم. _ برای من! به چه مناسبت؟ سرش رو پایین‌ انداخت و دستی به گردنش کشید. _ مامان گفت دختری که نامزد می‌کنه و برای یکی نشونش می‌کنن، عیدای بزرگ براش عیدی می‌خرن.‌ خب تو هم... نامزد... منی دیگه! نگاه ناباورم سرشار از خوشحالی شد. دست دراز کردم و جعبه رو ازش گرفتم. _ وای... علی! من اصلاً انتظار نداشتم.‌ دَر جعبه رو باز کردم و با دیدن انگشتر ظریفی که نگین قرمز خیلی ریزی روش بود، لبخندم پهن‌تر شد و فوری دستم کردم. _ چقدر قشنگه! با لبخند به دستم‌ نگاه کرد. _ مبارکت باشه. نگاهم رو به چشم‌هاش دادم. _ حتماً که مبارکه. خیلی خوشحالم کردی.‌ اشک‌ شوق توی چشم‌هام جمع شد. _ دستت درد نکنه.‌ چهره‌ام‌ رو آویزون کردم. _ ولی من نمی‌تونم برای تو عیدی بخرم. _ تو همین که من هر چی می‌گم میگی چشم، برای من بهترین عیدیه. دستم رو جلوی صورتم گرفتم. _ خاله نگفت برای کی می‌خری؟ _ نذاشتم متوجه بشه. رویا این انگشتر مال توعه ولی درش بیار. می‌ذارم تو مدارکم، بعداً که به همه گفتیم دستت کن.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 ملتمسانه نگاهش کردم. _ توروخدا بذار دستم بمونه. _ نمی‌خوام‌ کسی بفهمه. _ قول می‌دم نذارم کسی ببینه. می‌ذارمش تو کیفم. _ می‌ترسم‌ زهره ببینه. سرم رو بالا دادم. _ نه، مطمئن باش نمی‌ذارم بفهمه. _ باشه، پس خیلی مراقب باش. ذوق زده نگاهم رو به انگشتر دادم و لب زدم: _ چشم. من برم پایین؟ _ انگشتر رو در بیار، بذار تو کیفت برو. به خودتم مسلط باش. تشکری کردم و از اتاقش بیرون اومدم و به اتاق خودمون رفتم. چقدر به نظرم دستم زیباتر شده. این قشنگ‌ترین هدیه‌اییِ که تو عمرم از کسی گرفتم. از نگاه کردن بهش سیر نمی‌شم.‌ دلم می‌خواد تمام کارهام رو کنار بذارم و فقط بهش نگاه کنم. صدای خاله که من رو صدا می‌زد رو شنیدم. _ رویا یه لحظه بیا پایین. فوری انگشتر رو توی کیفم پنهان کردم و پایین رفتم. میلاد کنار خاله ایستاده بود. _ بله خاله! _ تو هنوز با این‌ دختره شقایق در ارتباطی؟ _ نه خونشون رو که بردن، از مدرسه‌ی ما هم رفتن؛ دیگه ندیدمش. _ الان یکی اومده بود دم دَر با تو کار داشت؛ گفت از شقایق برات پیغام‌ داره. _ چه پیغامی! نگاه خیرش، خبر از باور نکردن حرف‌هام می‌داد. پاکت‌نامه‌ای که زیر چادرش بود رو سمتم گرفت.‌ _ این رو داد، گفت بدم به تو. دست دراز کردم تا نامه رو بگیرم‌ اما خاله کمی عقب کشید. _ رویا من قبلاً هم بهت گفتم این‌ دختر خوبی نیست. با تو چی کار داره؟ _ خاله من که نمی‌دونم‌ چی گفته! باید نامه رو بخونم بعد بگم.‌ دستش رو دراز کرد. اینبار نامه رو ازش گرفتم و فوری بازش کردم. خط اول نوشته بود: «سلام رویا. حتماً تنهایی بخون» الکی نگاهم رو توی نامه چرخوندم.‌ _ اینم خل شده. از اون ور شهر نامه داده، دلم برات تنگ شده! کاغد رو مچاله کردم. رضا ناخواسته به کمکم اومد. _ می‌شه اگر صلاح می‌دونید عیدی مهشید رو به منم‌ نشون بدید؟ منم حساب کنید؟ خاله چپ‌چپ نگاهش کرد. _ مگه تو گفتی پول از کجا آوردی براش خرید کردی یا مگه ما رو حساب کردی؟ از فرصت استفاده کردم و کاغذ ماچاله شده رو توی جیبم گذاشتم. _ مامان گیر دادیا! من که نمی‌خواستم خرید کنم؛ رفتیم بیرون گفت، منم دیدم زشته نخرم، خریدم. _ بخر؛ روزی صدبار ببرش خرید. مگه من می‌گم نخر؟ برای زنت خرج نکنی برای کی بکنی؟ من می‌گم‌ پول از کجا آوردی؟ رضا به نشونه‌ی اعتراض، برو بابایی گفت و به حیاط رفت. میلاد فوری گفت: _ مامان برم به داداش بگم‌ رضا باهات بد حرف زد؟ خاله نفس سنگینی کشید. _نه؛ آقامیلاد فضولی کار بدیه.‌ بمون تو خونه من الان میام. کیفش رو برداشت و رفت پیش رضا. زهره گفت: _ بخون ببینیم‌ شقایق چی گفته؟ _ ولش کن، مهم نیست. سمتم اومد. _ باز کن بخونیم دیگه! نیم‌نگاهی به میلاد انداختم.‌ _ برو پشت پنجره ببین اگر رضا با خاله بد حرف زد به علی بگیم. فوری رفت. کاغذ مچاله شده رو از جیبم بیرون آوردم. _ سلام رویا. حتماً تنهایی بخون. امیدوارم‌ متوجه منظورم‌ بشی. اون یه عکس‌هایی داره که دیروز دستش دیدم. می‌خواد ازشون استفاده کنه، ازش باج بگیره. مثل اینکه تو مدرسه باهاش حرف نزده. بگو مواظب باشه. به نظر من زودتر به خاله‌ت بگید. شماره‌م رو آخر نامه می‌نویسم. اگر نخواستید به خاله‌ت بگید، زنگ بزن من کمکتون می‌کنم عکس‌ها رو ازش بگیریم. به زهره نگاه کردم. لبش رنگ گچ دیوار شده. سرش گیج رفت. دستم رو گرفت تا زمین نیافته. _ چه عکس‌هایی ازت داره؟ _ باهاش رفته بودم کوه. نمی‌دونستم این جوری می‌شه! _ زهره خاک‌ تو سرت! چشم‌هاش پر اشک شد. _ اشتباه کردم.‌ _ کی رفتید آخه؟ _ همون بار که بردنمون نمایشگاه تو نیومدی. گفتی می‌خوای زبان بخونی. متجب نگاهش کردم. _ بعد تو چه‌ جوری پیچوندی رفتی!؟ _ منم مثل تو رضایت‌نامه ندادم، گفتم نمیام. تخفیف یلدایی🍉 کل رمان ۳۰ تومن        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان بصورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. لازم به ذکر هست که رمان تا آخر توی کانال ریحانه بارگذاری میشه فقط کسایی که میخوان زود بخونن میتونن پرداخت کنن مبلغ چهل هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6274121193965407 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین اگر اون‌کارت نشد به این کارت بریزید. 6037997239519771 فاطمه علی کرم بانک‌ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 @onix12    
وأقسم بلحظات غيابك ... قلبي متلهف لتأتی! و قسم به لحظه های نبودنت... دلم پر میزند که بیایی! صبرا🍃
چگونه شرح دهم دل تنگی سلول به سلول تنم را تنهایی و این درد و غم جان به سرم را جز صبر چه رَهی داری برایم ای عشق؟ صبوری میکنم دیگر نکن خون جگرم را دوری و دل تنگی و تنهایی بسی جان فرساست کاش معبود دست گیرد این دل در به درم را 🍃صبرا
🍃🌹🍃 یمن: هدف آمریکا نظامی کردن دریای سرخ است دفتر سیاسی انصارالله: 🔹آمریکا رژیم صهیونیستی را برای تداوم وحشی‌گری خود علیه غیرنظامیان غزه تشویق می‌کند. 🔹هدف واشنگتن نظامی کردن دریای سرخ است و یمن به حمایت از مردم فلسطین تا زمان توقف تجاوزات ضد غزه ادامه می‌دهد. 🔹ائتلاف بین‌المللی اعلام شده توسط آمریکا به بهانه محافظت از کشتیرانی در دریای سرخ، بخش جدانشدنی از تجاوزات ضد ملت فلسطین و غزه و امت عربی - اسلامی است. 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
دوستان برآنیم به مناسبت یلدای مهربانی مشکل دو خانواده رو حل کنیم عزیزان یه خانواده چهارساله ازدواج کردن وتوان خرید یخچال نداشتن وندارن همسرشونم راننده بودن بعداز تصادف ماشین قابل تعمیرشدن نبوده وبدنه ماشین فروخته میشه چند وقته بچه دارشدن و از یه فیبر بجای یخچال استفاده میکنن که روزانه یخ براشون میبرن که مواد غذایی که داخل فیبر دارن خراب نشه خانواده دوم همسرشون کارگره بخاطر شرایط کرایه وخرج زندگی مشکلات زیادی براشون پیش اومده و چند خانواده یاعلی گفتن شروع به جمع آوری کمک یا صدقه کنن که بتونن یه مبلغی جمع آوری بشه که یه کاری برای این بنده خدا راه اندازی کنن که زندگیشون از هم نپاشه دوستان از یا کمک واریز بزنید به نیت اهل بیت یا امواتتون یا سلامتی خودتون وخانواده تون مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده روی‌شماره کارت بزنیدکپی میشه
5894631547765255
محمدی رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c