eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
547 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ فرقی نمیکنه ! "چه مرد باشی چه زن" ؟ ! 🎙🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🔴با ازدواج با همسرم تو تله بدی افتادم سلام دوستان لطفا پاسخ منم بدید من ۳۱ سالمه که بعد از دوستی با همسرم و وقتی دیدم اونقدر پاکه که توی دوستی نمیذاره دستم به دستش بخوره اعتماد کردم و باهاش ازدواج کردم تو دوران عقد هم مدام مراقب بود تا اینکه بعد از ازدواج وقتی تنها شدیم در نهایت تعجب از چیزی که دیدم شوکه شدم و .... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822 میخواد زنشو چند روز بعد ازدواج طلاق بده😱😱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ کیفم را برداشتم گوشی ام را در اوردم و دراز کشیدم، موهایم رااز بافت ازاد نمودم تلگرامم را باز کردم. مرجان پیام داده بود _عسل نگرانتم، انلاین شدی جوابمو بده. بلافاصله تایپ کردم _من خوبم. گوشی از دستم کشیده شد هینی کشیدم. فرهاد گفت _خوابت میاد اره؟ _میخواستم بخوابم _داری با گوشیت بازی میکنی _همین الان برداشتم فرهاد گوشی ام را چک کردو گفت _میبینی، دو دفعه تاحالا سر گوشیت با کمربند کتک خوردی الان هیچی توش نیست. نگاهم را از روی فرهاد برداشتم و به جهت مخالف نگاه کردم. فرهاد ادامه داد _سیستمت اینطوریه، یه کتک مفصل امروزخوردی ، البته مشابهشو چند بار دیگه هم میخوری، این برای کاری که کردی کافی نبود ، اما در عوض از این به بعد کره ماه هم که برم پاتو کج نمیزاری. گوشی ام را روی عسلی سمت خودش گذاشت و گفت _از این به بعد میبینی چه بلاهایی سرت میارم. روی تخت دراز کشید موهایم را سمت خودم جمع کردم پتو را روی خودش کشیدو گفت _من احمق و بگو چقدر دلم واسه توی نکبت تنگ شده بود. چقدر سوغاتی برات خریدم بی لیاقت. پتو را روی خودم کشیدم وپشتم را به فرهاد کردم محکم به بازویم کوبید ناله ایی کردم و گفتم _نزن، دستم درد میکنه ها _دارم باهات حرف میزنم پشتتو میکنی به من؟ خودرا رهانیدم و به پشتم خوابیدم دستم روی شکمم بود و دردش کم شده بود چشمانم را بستم و خوابم برد . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_197 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم #
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اشپزخانه را مرتب کردم ، فرهاد تحویلم نمیگرفت.احساس کردم پوشید ان لباس و رسیدگی به وضع ظاهرم غرورم را خدشه دار کرده. برای شام قرمه سبزی بار گذاشتم از اتمام کار در اشپزخانه هراس داشتم. غرورم اجازه نمیداد کنارش بنشینم، جرأت رفتن به اتاق خواب را هم نداشتم، باز بهانه میکرد که مگر نگفتم حق تنها نشستن نداری. وارد اشپزخانه شد با دیدنش ناخواسته هینی کشیدم. اخم کردو گفت _چته؟ جن دیدی؟ به یخچال تکیه دادم زغال هایش را برداشت و گفت _چای بیار یک عدد چای ریختم و در سینی نهادم، نزدیکش رفتم چای را روی میز گذاشتم خواستم بروم دستم را گرفت وگفت _بشین کارت دارم. استرس سراسر وجودم را گرفت با یک کاناپه فاصله از او نشستم. کامی از قلیانش گرفت وگفت _من نبودم چه خبر بود؟ دستم را به علامت ندانستن تکان دادم وگفتم _بیدار شدم، نهار درست کردم، خونه رو تمیز کردم، تو اومدی اخم هایش را در هم کشیدو گفت _من چین بودم چه خبر؟ احساس کردم فرهاد ترس را در چهره من دید، ابرویی بالا انداخت و گفت _کتکی که دیروز خوردی را یادته؟ سرم را پایین انداختم کامی از قلیانش گرفت و گفت _از حالا به بعد با کوچکترین دروغی که ازت بشنوم صد مرتبه بدتر از دیروز کتک میخوری. کف دستم از استرس عرق کرده بود، کمی فکر کردم، راست و دروغ فرقی نداشت هر دو مسیر مرا به سمت شکنجه سوق میداد. آمرانه گفت _بلند شو ارام برخاستم به کنار خودش اشاره کردو گفت _بشین اینجا عاجزانه و با لب گزیده، خواستم سرجایم بنشینم، فریاد کشید _اینجا چشمانم را از ترس بستم. عصبانیت در نگاهش موج میزد، احساس میکردم تمام بدنم میلرزد، این تنبیه از کتک خوردن بدتر بود. گوشه ایی ترین جای کاناپه نشستم، خیره به من قلیان میکشید. با انگشتانم بازی میکردم، مدتی به سکوت گذشت و به ارامی گفت _حلقه ت کو؟ نگاهی به انگشتم انداختم با احتیاط به فرهاد نگاه کردم با اخم سرش را به دنبال جوابش تکان دادو گفت _کو عسل؟ اب دهانم را قورت دادم وگفتم _خونه عمه م جاموند. نفس پر صدایی کشیدو گفت _چند بار بهت گفتم حلقتو از دستت در نیار؟ سکوت کردم، با چوب سرقلیانش نسبتا محکم به ران پایم کوبید وگفت _چند بار گفتم؟ ارام رانم را ماساژ دادم و گفتم _زیاد گفتی _پس چرا درش اوردی؟ _با انگشتر نمیتونم ظرف بشورم در اوردم بعد یادم رفت بندازم دستم اهی کشید وگفت _نگفتی، من چین بودم چه خبر؟ پر استرس گفتم _هیچی _یعنی تویی که جرأت کردی تا شمال بری.تو تهران هیچ جا نرفتی؟ حرف مرجان یادم امد اینها راجع به روزهای قبل هیچی نمیدونن، فقط همینو گردن بگیر. سریع گفتم _نه نگاهش رنگ تهدید گرفتو گفت _یه بار دیگه بهت فرصت میدم راستشو بگی. دلم لرزید، شک داشتم ، نکند راست بگویم اوضاع بدترشود؟ که مطمئنا میشد. یا برعکس، برسر دروغم پافشاری نکنم اما فرهاد اطلاع داشته باشد. با در ماندگی مسیر دروغ را انتخاب کردم وگفتم _راستشو گفتم _خیلی خوب سپس گوشی اش را برداشت و گفت _بیا نزدیک تر بی چون و چرا اطاعت کردم، برنامه تلگرامش را باز کرد. یکی از پوشه هایش را باز کرد با دیدن عکس خوودم سوار بر دوچرخه... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
به راحتی از یکدیگرگذر نکنید قضاوت بیجا نکنید به سادگی آب خوردن، بردیگری تهمت ناروا نبندید با حرفهای دروغ آبروی کسی را نبریم به غم کسی نخندیم دنیادوروز است هوای دل یکدیگر را داشته باشیم❤️🖤 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اشپزخانه را مرتب کردم ، فرهاد تحویلم نمیگرفت.احساس کردم پوشید ان لباس و رسیدگی به وضع ظاهرم غرورم را خدشه دار کرده. برای شام قرمه سبزی بار گذاشتم از اتمام کار در اشپزخانه هراس داشتم. غرورم اجازه نمیداد کنارش بنشینم، جرأت رفتن به اتاق خواب را هم نداشتم، باز بهانه میکرد که مگر نگفتم حق تنها نشستن نداری. وارد اشپزخانه شد با دیدنش ناخواسته هینی کشیدم. اخم کردو گفت _چته؟ جن دیدی؟ به یخچال تکیه دادم زغال هایش را برداشت و گفت _چای بیار یک عدد چای ریختم و در سینی نهادم، نزدیکش رفتم چای را روی میز گذاشتم خواستم بروم دستم را گرفت وگفت _بشین کارت دارم. استرس سراسر وجودم را گرفت با یک کاناپه فاصله از او نشستم. کامی از قلیانش گرفت وگفت _من نبودم چه خبر بود؟ دستم را به علامت ندانستن تکان دادم وگفتم _بیدار شدم، نهار درست کردم، خونه رو تمیز کردم، تو اومدی اخم هایش را در هم کشیدو گفت _من چین بودم چه خبر؟ احساس کردم فرهاد ترس را در چهره من دید، ابرویی بالا انداخت و گفت _کتکی که دیروز خوردی را یادته؟ سرم را پایین انداختم کامی از قلیانش گرفت و گفت _از حالا به بعد با کوچکترین دروغی که ازت بشنوم صد مرتبه بدتر از دیروز کتک میخوری. کف دستم از استرس عرق کرده بود، کمی فکر کردم، راست و دروغ فرقی نداشت هر دو مسیر مرا به سمت شکنجه سوق میداد. آمرانه گفت _بلند شو ارام برخاستم به کنار خودش اشاره کردو گفت _بشین اینجا عاجزانه و با لب گزیده، خواستم سرجایم بنشینم، فریاد کشید _اینجا چشمانم را از ترس بستم. عصبانیت در نگاهش موج میزد، احساس میکردم تمام بدنم میلرزد، این تنبیه از کتک خوردن بدتر بود. گوشه ایی ترین جای کاناپه نشستم، خیره به من قلیان میکشید. با انگشتانم بازی میکردم، مدتی به سکوت گذشت و به ارامی گفت _حلقه ت کو؟ نگاهی به انگشتم انداختم با احتیاط به فرهاد نگاه کردم با اخم سرش را به دنبال جوابش تکان دادو گفت _کو عسل؟ اب دهانم را قورت دادم وگفتم _خونه عمه م جاموند. نفس پر صدایی کشیدو گفت _چند بار بهت گفتم حلقتو از دستت در نیار؟ سکوت کردم، با چوب سرقلیانش نسبتا محکم به ران پایم کوبید وگفت _چند بار گفتم؟ ارام رانم را ماساژ دادم و گفتم _زیاد گفتی _پس چرا درش اوردی؟ _با انگشتر نمیتونم ظرف بشورم در اوردم بعد یادم رفت بندازم دستم اهی کشید وگفت _نگفتی، من چین بودم چه خبر؟ پر استرس گفتم _هیچی _یعنی تویی که جرأت کردی تا شمال بری.تو تهران هیچ جا نرفتی؟ حرف مرجان یادم امد اینها راجع به روزهای قبل هیچی نمیدونن، فقط همینو گردن بگیر. سریع گفتم _نه نگاهش رنگ تهدید گرفتو گفت _یه بار دیگه بهت فرصت میدم راستشو بگی. دلم لرزید، شک داشتم ، نکند راست بگویم اوضاع بدترشود؟ که مطمئنا میشد. یا برعکس، برسر دروغم پافشاری نکنم اما فرهاد اطلاع داشته باشد. با در ماندگی مسیر دروغ را انتخاب کردم وگفتم _راستشو گفتم _خیلی خوب سپس گوشی اش را برداشت و گفت _بیا نزدیک تر بی چون و چرا اطاعت کردم، برنامه تلگرامش را باز کرد. یکی از پوشه هایش را باز کرد با دیدن عکس خوودم سوار بر دوچرخه... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ با دیدن عکس خودم سوار بر دوچرخه شکه شدم، انگار سطل اب سردی روی سرم ریختند. نگاهی به بالای صفحه انداختم با دیدن عکس ستاره ترسم تشدید شدوبا صدای لرزان گفتم _بخدا با مرجان بودم سرم را بالا گرفتم بند بند وجودم از نگاه فرهاد لرزید به عنوان اخرین دفاعیه گفتم _ببخشید فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت _دروغ پشت دروغ ، داری حالم و از خودت بهم میزنی حرف فرهاد ترس دربدری به جانم انداخت، نگاهی به او و خانه اش انداختم اگر مرا هم مثل ستاره طلاق میداد باید به روستا باز میگشتم. اشک در چشمانم جمع شد یاد لحظه های خوشی که با او بودم افتادم، یاد محبت هایش، یاد قربان صدقه هایی که به من میرفت. خانه عمه مقابل چشمم امد ، تنهایی در به دری ، ارباب بهجت. فریادش تنم را لرزاند _مگه بهت نگفتم گریه نکن با پشت دست به صورتم کوبید و گفت _گریه نکن اشکهایم را پاک کردم حاضر بودم کتک بخورم اما مرا از خانه اش بیرون نکند. بغض داشتم. پر استرس نگاهی به او انداختم و گفتم _منو نمیبخشی؟ با فریاد گفت _نه نمیبخشم. با دلخوری نگاهش کردم. صورتم میسوخت، پلک زدم قطرات فراری اشکم را سریع پاک کردم فرهادقلیان میکشید. شلنگ قلیانش راروی میز گذاشت و گفت _برو یدونه از قرص هامو بیار. برخاستم گفته اش را اطاعت کردم و بازگشتم. قرص را خوردو برخاست با ترس چند قدم عقب رفتم، از کنارم رد شدو گفت _خوبه اینقدر میترسی و اینکارهارو میکنی. از داخل گاو صندوق اتاق پدر و مادرش گوشی تلفن خانه را اورد وصل کرد ، چرخید و رو به من گفت _از صبح تو استرسم، نکنه اتفاقی برات بیفته نتونی به من خبر بدی، گوشی تلفن خانه رامیگذارم سرجاش ، اما وای به حالت اگر به شهرام و مرجان زنگ بزنی سرم را پایین انداختم و گفتم _چشم _از اون چشم همیشگی هات؟ با شرمندگی گفتم _ زنگ نمیزنم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹