eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
546 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_243 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان رو به شهرام پوزخندی زدو گفت _بتو ربطی نداره. برخاستم دست شهرام را گرفتم وگفتم _تو بشین. من نمیزارم بره شهرام من را پس زدو گفت _به کی ربطی نداره مرجان؟ ما بین اندو ایستادم مرجان با قاطعیت گفت _به تو ربطی نداره. عسل هم برخاست دست مرجان را گرفت اورا به کناری کشاندو گفت _تو روخدا مرجان تمومش کن، جوابشو نده. _چرا جوابشو ندم؟ عسل با خواهش و تمنا گفت _ادامه نده دیگه. دست شهرام را گرفتم و او را به حیاط بردم. از زبان عسل مبهوت مانده بودم، من در مقایسه با مرجان چقدر مظلوم و بی زبان بودم. سرجایش نشست وگفت _از روزی که اومد شمال من و اونجا دید ، فکر کرده چه خبره، هر روز گیر میده به من، دعوا درست کنه . با اخم به ریتا نگاه کردو گفت _بیشتر مقصرش هم تویی. ریتا بغض کردو گفت _ببخشید مامان _ببخشم؟ دیروز هم بردمت مطب اومدی خونه تا بابات اومد پریدی وسط .... ریتا با گریه گفت _ببخشید مامان _اینکارهارو کنی و بین ما دعوا بندازی دوباره ولتون میکنم میرم ها. ریتا با هق و هق گریه گفت _نه مامان نرو برخاستم دست ریتا را گرفتم و روی کاناپه نشاندمش ، دستمال دستش دادم وگفتم _گریه نکن. مرجان پوزخندی زدو گفت _زن عموتو میبینی ، چند بار تاحالا بابت فضولی ها و خبرچینی ها و گاهی تهمت های تو ازاون عموی وحشیت کتک خورده، اما دل بی کینشو میبینی؟ دوقطره اشک تو دلشو سوزوند. اما تو اشک مادرتم در میاری... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _بله کمی به چهرم نگاه کرد با حسی که نمی فهمیدمش گفت _خوبی؟ _ممنون اب د
❣زبان عشق❣ یاد یه شعر افتادم ک زیر لب شروع به خوندن کردم _که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته همه شاحه های وجودم به خشم طبیعت شکسته تکون های دست مامان عصبیم کرد _چی میگی _یکم اروم تر بخون داریم حرف می زنیم _من که اروم میخونم _نه داری بلند میخونی _خوشت نمیاد بزار برم بالا _بالا نمی شه بری گلدون رو از روی میز برداشتم و پرت کردم سمت دیوار بدون نگاه کردن به کسی دستم رو روی سرم گداشتم روی مبل دراز کشیم چشم هام رو بستم با احساس سوزش دستم بهش نگاه کردم پانسمان شده کی اینو پانسمان کرد من اصلا نفهمیدم انگار کسی دستم رو گرفت و من رو از اون حالت بیرون اورد زن عمو گفت _از کی اینطوری شده؟ _از ظهر که اومد خونه مثل اینکه میره شرکت اونجام اقا رضا می گه باید با امیر برگرده سر راه میرن یه لباس و یه کفش میخرن بعد که اومد اینجوری بود _یعنی باز امیر ناراحتش کرده _چی بگم به خدا با باباش هم که تلفنی حرف زد گفت پول امیر رو پس بده _چه پولی؟ _پول همون لباس ها که براش خریده بود _چرا امیر وظیفشه برای دنیا خرج کنه هر چند دست بچم خیلی خالیه چند شب پیش علی به باباش اعتراض کرد که بابا حقوق ما رو ببر بالا اونم گفت شما با بقیه ی اعضا شرکت هیچ فرقی ندارید من گفتم خب باید پسر هاتو حمایت مالی کنی گفت مگه اقاجون ما رو حمایت کرد تو این خونه فقط به مریم خونه داد ما خودمون اینجا رو خریدیم باید یاد بگیرن رو پای خودشون بایستن _خدا از سر تقصیرات اقاجون بگذره کار های خوب یاد بچه هاش نداده همیشه سخت گیری میکرد الانم ناتوان شده وگرنه حرفش سر همه ی حرف ها بود _بچم امیر چند طرفه تحت فشاره دفاعش رو نمی کنم خیلی رفتارش با دنیا بد بوده ولی از این ور دنیا رفته از اون ور باباش هر شب یه برنامه ای درست می کنه باهاش دعوا میکنه از یه طرف دیگم اقا رضا تو شرکت بهش سختگیری میکنه من تا دیشب نمی دونستم همه که میخابیم میره تو اتاق پریسا میخوابه _امیر خیلی دنیا رو اذیت کرده .فریبا، بچم اصلا تعادل رفتار نداره گاهی میخنده گاهی گریه می کنه گاهی هم به دیوار خیره میشه می ترسم از حالش... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_244 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ سپس شلنگ قلیان را برداشت وگفت _بدو برو فضولی کن. کامی از قلیان گرفت و سکوت کرد. صدای زنگ گوشی من بلند شد متعجب برخاستم، با دیدن شماره فرهاد گوشی ام را وصل کردم وگفتم _بله _عسل جان، لطف کن اون قلیون و از اون وسط جمعش کن. _چشم. به سراغ مرجان رفتم وگفتم _میگه قلیون را جمع کن، مرجان شلنگ را انداخت قلیان را به اشپزخانه بردم. شهرام و فرهاد وارد خانه شدند. شهرام روی کاناپه لمید، فرهاد وارد اشپزخانه شدو گفت _تو چرا رنگ و روت پریده؟ دستی به صورتم کشیدم وگفتم _من خوبم. _مرجان و با یه بهانه ایی ببر تو اتاق خواب. تعللی کردم وگفتم _خودت گفتی ها، بعد نگی چرا باهم صمیمی شدید. _نه برو . به اتاق خواب رفتم، مرجان را صدازدم وارد اتاق من شدو گفت _بله _بیا اینجا بشینیم. مرجان روی تخت نشست وگفت _تو زندگیت ارومه _خداروشکر _دیگه وحشی نشد؟رم کنه، جفتک بندازه؟ از لحن مرجان خنده م گرفت و گفتم _نه _اره، یه مدت که چین بود. بعدهم دعوا ، خودکشی تو ، کیش رفتنت ، فعلا یه مدت کاری باهات نداره و از در مهربونی میاد، سیر که شد دوباره همون فرهاده. با حرف مرجان مضطرب شدم، مرجان ادامه داد _من هم اگه رو بدهم شهرام از فرهاد بدتره. اینقدریه که من وا نمیدم. لباس چینی ام را از داخل کمد در اوردم و با اشتیاق گفتم _ببین چقدر قشنگه. مرجان که حسابی عصبی بود گفت _الان حوصله ندارم، بعدا نگاش میکنم، برو اون دهن لق فضول رو بیار اینجا الان هردوتامونو به باد میده. لای در را باز کردم وگفتم _ریتا جان بیا مامانت کارت داره ریتا برخاست وارد اتاق خواب شدو گفت _بله مامان _بتمرگ همینجا، دهن لق فضول، همیشه کارت همینه که جمع های دورهمی و بپاچونی. ریتا ارام روی صندلی ارایش من نشست. مرجان ادامه داد _تاوان کاری و که کردی پس میدی، منم میشم لنگه خودت، دست از پا خطا کنی میزارم کف دست بابات، حیف من که اون همه گند کاری هاتو ماست مالی کردم. تاچشم منو دور دیدی گند بالا اوردی،رفتارهایی که بابات باهات میکنه حقته، از این به بعد هر غلط بیجایی که کنی میزارم کف دستش. چهره ریتا را ترس گرفت وگفت _مامان ببخشید. _عمل بینی هم کنسل شد ریتا خانم، عمرأ بابارو راضی کنم، اگر میتونی خودت برو راضیش کن. من گنگ و مات گفتم _عمل بینی دیگه چیه؟ _از دیروز تاحالا رفته تو مخ من بابارو راضی کن من بینی م را عمل کنم. اخم کردم وگفتم _چرا؟ _زیبایی عمل کنه. اشک روی گونه ریتا لغزیدو گفت _مامان غلط کردم. _خفه شو... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت371 ❣زبان عشق❣ یاد یه شعر افتادم ک زیر لب شروع به خوندن کردم _که هستم من آن تک درختی که در
❣زبان_عشق❣ _من مثلا اومده بودم امروز باهاش حرف بزنم ولی حالش خیلی بده برم یه روز دیگه بیام _ببخشید تو رو خدا من حواسم رفت به دنیا یه چایی بهت ندادم _عیب نداره مگه من برای چایی اومدم راستی دیشب مریم زنگ زد گفت پنج شنبه عقد مهدیه گفت زنگ زده شما جواب ندادید _به سلامتی . اره گوشیمون خراب شده صدای زنگش در نمیاد _شاید دنیا بیاد جشن حالش خوب بشه _امیر می زاره بیاد _به امیر چه ربطی داره خودم می برمش چشم هام رو باز کردم و نشستم _سلام _سلام عزیزم بیدار شدی _اره روبه زن عمو گفتم _ببخشید دست خودم نبود _ایراد نداره عزیزم لباس خریدی _بله _میشه بیاری نشونم بدی نمی تونم اون همه پله رو برم بالا و دوباره برگردم رو به مامان گفتم _میشه شما بری بیاری _اره عزیزم مامان بلند شد چند لحطه بعد با کفش لباسم پایین اومد _به به چه لباس قشنگی بلند شو بپوش ببینم _الان حوصله ندارم _برای کی خریدی ؟ اگه میگفتم برای عقد مهدی تو خونه میگفت امیر شبونه می اومد لباسم رو پاره میکرد _همینجوری برای خودم _خب پنج شنبه همین رو بپوش _نه برای پنج شنبه لباس دارم صدای گوشی زن عمو باعث شد تا ساکت بشه و من از سین جین هاش نجات پیدا کنم گوشی رو از کیفش دراورد و بهش نگاه کرد با لبخند گفت _امیرِ دستش رو روی صفحه ی گوشی کشید کنار گوشش گذاشت _سلام پسرم _ممنون _پیش دنیا _چی شده _پول چی مامان زن عمو نگاهی به من انداخت و به رو به رو خیره شد _عیب نداره حالا درست می شه تو خودت کلی اشتباه داری _فکر نکنم بتونه حرف بزنه _باشه یه لحظه صبر کن به من نگاه کرد و گوشی گرفت سمتم _میتونی حرف بزنی چونم لرزید اشک ازچشم هام پایین ریخت گریم تبدیل به هق هق شد با صدای بلند گریه کردم مامان اومد سمتم _خب حرف نزن زن عمو گفت _حرف نزن عزیزم گریه نکن گوشی رو کنار گوشش گذاشت _امیر جان دنیا حالش خوب نیست مامان بعدا زنگ بزن _حالا بهت میگم خداحافظ گوشی قطع کردو به من نگاه کرد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_245 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ صدای تق وتق در امد دررا بروی فرهاد گشودم و گفتم _بله _بیایید بیرون اروم شده. مرجان معترض گفت _خوب اروم نشه، تو فکر کردی من امدم اینجا از دست شهرام قایم شدم؟ فرهاد وارد اتاق شدوگفت _بس کن دیگه، چقدر تو پررویی _چرا پرروام؟ چون از حق خودم دفاع میکنم؟ _کدوم حق مرجان، چرا سرجنگ داری؟ _کاری که ریتا کردو کتکی که شهرام بهش زد باعث شد من بدون اینکه شهرام بابت اون دوتا سیلی که به من زد، عذر خواهی کنه، برگشتم سر زندگیم. این مسئله باعث شده شهرام دور برداره، فکر کرده چه خبره. کار الانش هم نیست مدام داره واسه من قلدر بازی میکنه. _خیلی خوب حالا تمومش کن، اصلا لباس بپوشید بریم بیرون. مرجان رو برگرداندوگفت _حوصله ندارم فرهاد رو به من گفت _اماده شو بریم بیرون. _چشم لباسهایم را پوشیدم وگفتم _پاشو بریم بیرون _من نمیام. من میرم خونه م، اصلا حوصله ندارم. سپس برخاست و از اتاق خارج شد من هم بدنبال او رفتم، مستقیم سمت کاناپه ها رفت کیف و سوئیچش را برداشت، شهرام گفت _کجا انشاالله؟ _میرم خونه، حوصله ندارم. سپس خداحافظی سردی از جمع کردو خانه را ترک نمود. شهرام هم برخاست وگفت _ریتا جان ریتا از اتاق خواب خارج شدو گفت _بله _بیا ماهم بریم. فرهاد گفت _حالا بشین،چه با عجله؟ شهرام کیفش را برداشت و گفت _کلافه و بی حوصله شدم، باید برم خونه. پس از رفتن انها خواستم مانتویم را در بیاورم که فرهاد گفت _لباسهاتو در نیار بریم بیرون. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _من مثلا اومده بودم امروز باهاش حرف بزنم ولی حالش خیلی بده برم یه روز دیگه بیا
❣زبان عشق❣ دلم میخواد زن عمو بره برگردم اتاقم مامان کمک کرد تا روی مبل دراز بکشم _ مامان _جانم _میشه گوشی و هنذفریت رو به من بدی با لبخند گفت باشه گوشی رو دستم داد هنذفریش رو توی گوشم گذاشتم و اهنگ رو تا اخر زیاد کردم تا صدای اطراف رو نشنوم پام رو روی دسته ی مبل گذاشتم و کامل دراز کشیدم متن و شعر اهنگ برام مهم نیست فقط صدای نزدیکانم رو نشونم کافیه باتکون های دستی از افکارم بیرون اومدم حوصله ی باز کردن چشم هام رو نداشتم به لطف صدای بلند هنذفری توی گوشم صدایی هم نمیشنیدم یکی هنذفری رو از گوشم برداشت _اینو چرا دادی بهش؟ صدای بابا بود _خودش گفت _خودش بگه تو باید گوش کنی دوباره تکونم داد _دنیا بیداری _اوهوم _پاشو کارت دارم _اه بزار بخوابم دیگه اروم ولی محکم به بازوم زد و عصبی گفت _اه یعنی چی بلند شو بشین ببینم چشمم رو باز کردم به بابای عصبیم نگاه کردم نشستم _سلام _علیک سلام، اه یعنی چی؟ _ببخشید حواسم نبود _دیگه نشنوم ها _چشم _پاشو بیام شام بخور بابا مثل مامان نبود ازش حساب می بردم و نمی تونم باهاش مخالفت کنم بلند شدم سر میز نشستم _برو یه اب به دست صورتت بزن بعد بیا قیافم رو مشمعز کردم _دنیا، درست رفتار کن. صدای پر ابهت بابا باعث شد ته دلم خالی بشه بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و برگشتم سر میز به بشقابم که پر بود از استامبولی نگاه کردم _بخور چرا بابا امشب انقدر بهم دستور میده قاشق رو برداشتم که گفت _دستت چی شده ؟ مضطرب به مامان نگاه کردم اگه بگه بابا حسابی دعوام میگنه مامان کمکم کرد و گفت _میخواست انار بخوره چاقو خوردبه انگشتش برید منم پانسمان کردم _بخیه نمیخواست _فکر نکنم _باشه بعد شام خورم نگاش میکنم اگه ببینه میفهمه و حتما دعوام میکنه از همین اول غذا استرس به جونم افتاد به بشقاب غذام نگاه کردم سیب زمینی های داخل برنج رو دراوردم دور بشقاب چیدم شروع به شمردن کردم بیست و هفت تا من از عدد فرد متنفرم با کمک چنگال کل بشقاب رو زیر رو کردم ولی دیگه سیب زمینی ندارم همونطور که حواسم به بشقابم بود گفتم _مامان چرا سیب زمینی های من بیست و هفت ست یا یکیش رو بگیر یا یدونه به من بده سرم رو بالا آوردم و به چشم های متعجب مامان و بابا نگاه کردم بابا لقمه ی تو دهنش رو اروم قورت داد و گفت _بچه چرا بازی می کنی _بازی نمی کنم سیب زمینی های من فردن باید زوج با.... بابا دستش رو روی میز کوبید و گفت _بس کن غذات رو بخور چرا عصبی شد من فقط یه سیب زمینی دیگه خواست بغض توی گلوم اومد و چونم لرزید اشک از گوشه ی چشمم پایین ریخت https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_246 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 ×47 به قلم ✍️⁩ اخرهای شب به خانه باز گشتیم، شب خوبی بود فرهاد مرا به شهر بازی بردوخیلی خوش گذشت، انصافا این روی مهربان فرهاد بی نقص وایراد بود ، اما خدا نکند از در عصبانیت برخیزد. صبح شد بی صبرانه منتظر معلم نقاشی ام بودم.زهره وارد خانه شدو مشغول اموزش من بود، بعد از اتمام کلاس روبه من گفت _شماره موبایلتو بده، من میخوام برات یه سری فیلم وکلیپ اموزشی بفرستم. نگاهی به چشمان زهره انداختم وگفتم _تا شما ابمیوتو بخوری من برمیگردم. به اتاق خواب رفتم، شماره فرهاد را گرفتم اما پاسخی نداد، شماره ش را مجدد گرفتم و بازهم پاسخی نداد از اتاق خواب خارج شدم و به اتاق نقاشی ام رفتم، زهره گوشی بدست گفت _شماره ت را بگو ارام و با تردید شماره م راگفتم. زهره شماره م را گرفت ، گوشی ام زنگ خورد، سرگرم ذخیره کردن شماره ش بودم که گوشی ام زنگ خورد، از زهره عذر خواهی کردم و از اتاق خارج شدم صفحه را لمس کردم فرهاد گفت _سلام.ببخشید عسل تو خط تولید بودم صدای زنگ گوشی و نشنیدم مکثی کردم وگفتم _فرهاد معلم نقاشیم میگه شمارتو بده من برات کلیپ های اموزشی بفرستم. با قاطعیت گفت _نه عسل، فلش من و از لپتاب در بیاربگو بریزه توی اون. لبم را گزیدم وگفتم _فرهاد _جانم _توگوشیتو جواب ندادی، معلمم هم حرفم را بریدو گفت _بهش شماره دادی اره؟ _فرهاد بخدا نمیدونستم باید چی بگم، تو رودر بایستی موندم. فرهاد سکوت کردو گفت _کاری نداری؟ _الان عصبانی شدی؟ _ ایراد نداره ، کاری نداری؟ _نه ، خداحافظ گوشی را قطع کردم، زهره گفت _چی شد عسل جان؟ _هیچی _یکدفعه مضطرب شدی _نه، طوری نیست. _من میرم ، کارهایی که گفتم رو انجام بده _باشه عزیزم، ممنون... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت372 ❣زبان عشق❣ دلم میخواد زن عمو بره برگردم اتاقم مامان کمک کرد تا روی مبل دراز بکشم _ ماما
رت373 ❣زبان عشق❣ شام رو با تمام بی اشتهایی با وجود بغض توی گلوم خوردم از سر میز بلند شدم و به سمت پله ها رفتم که بابا گفت _ همین پایین به خواب جرات مخالفت نداشتم سمت مبل رفتم و روش دراز کشیدم چشمهام رو بستم و وانمود کردم که خوابم رفته از بوی بابا متوجه شدم که بالای سر من ایستاده روی مبل کناری من نشست من زیر چشمی نگاهش کردم حواسش به آشپزخونه بود رو به مامان گفت _هانیه دو تا چایی بردار بیار مامان چشمی گفت و چایی رو جلوی بابا گذاشت چای داغ رو از توی سینی برداشت و گفت _ببین برای اینکه حرفش رو ثابت کنه چه جوری خودش رو به خل بازی زده. سیب زمینی می شمره من از قصد این کار رو نکردم فقط دوست داشتم زوج بخورم _الان میشه باهات حرف زد _این چه حرفیه خب حرفت رو بزن _من نزدیک سی ساله زن توام برای زدن یه حرف صد بار باید بالاو پایینش کنم تا بتونم بهت بگم _چرا _چون زود عصبی می شی هر دو سکوت کردن که مامان ادامه داد _نمیخوای برای دنیا کاری کنی؟ _اگه منظورت طلاقه نه _بزار حرفم رو بزنم من فقط نظرم رو میدم هر کار صلاح میدونی بکن دنیا حالش خوب نیست آقا رضا داره افسرده میشه _ اگه برگرده سر زندگیش حالش بهتر میشه کلا خوب میشه دلتنگ امیر شده به نظر من دنیا امیر رو دوست داره اومده قهر توش مونده صبر کن درست می شه _ دنیا امیر رو دوست نداره تا اسم امیر میاد گریه میکنه _ نمیتونم با طلاق کنار بیام _ چرا ؟ خدا طلاق رو واسه یه همچین روزی گذاشته ما که از خدا بیشتر نمی فهمیم خدا گفته وقتی زن و مردی نمیتونن باهم زندگی کنند از هم جدا شن _ طلاق به این راحتی‌ها نیست .اصلا چیزی نشده که طلاق بگیرن یکم فکر کن امیر اشتباه کرده من بابت استباهش صد بار باهاش برخورد کردم توبیخش کردم حالا اونم عصبی شده هولش داده باهاش صحبت کردم گفتم باید بتونه خودش رو بیشتر کنترلش کنه تا از این رفتارها از خودش نشون نده چند سال دیگه زندگی شون به آرامش می‌رسه طلاق برای مواقع خاصه خدای نکرده اگر امیر هیز بود هرز بود کاری نبود https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_×47 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ پشیمان از کرده خودم با استرس روی کاناپه ها نشستم. ساعت دو اعظم خانم رفت و فرهاد وارد خانه شد به استقبالش رفتم و گفتم _سلام گرم و صمیمی پاسخم را گفت ،بعد از صرف نهار مرا اریشگاه بردو از انجا به اتلیه رفتیم، لحظاتمان شادو خوش بود . شام را بیرون خوردیم و به خانه بازگشتیم. فرهاد روی کاناپه ها نشست و من گفتم _باید یه کارهایی روی تابلو نقاشی م انجام میدادم ، وقت نشد. _خوب الان برو انجام بده _الان خوابم میاد. _به کلاست اهمیت بده ها، ادم یا کاری و انجام نمیده یا اگر انجام میده درست و به موقع . صبح با من از خواب بیدار شو کارهاتو انجام بده. خمیازه ایی کشیدم وگفتم _چشم. _اخر هفته اینده سه روز تعطیلی پشت همه. دوست داری کجا بریم؟ فکر کردم، من شمال را دوست داشتم، اما ترس ازفرهاد مانع از ابراز علاقه م میشد. ادامه داد _دوست داری کجا بریم؟ _نمیدونم ، هرجا تو بگی. _خوب کجارو دوست داری؟ در پی سکوت من جدی تر گفت _با تو ام نظر بده دیگه. _اخه من جایی و بلد نیستم که. _یعنی عمه ت هیچ وقت هیچ جا نمیرفت _میرفت، اما من و نمیبرد. فرهاد اخم کردو گفت _چرا شانه ایی بالا انداختم و گفتم _نمیدونم. _تورو تنها میگذاشت خودش میرفت؟ _ننه طوبا رو می اورد پیشم بمونه، خودش میرفت. _کجا میرفت؟ _همه جا، مشهد ، اصفهان، شیراز، بعضی موقع ها ترکیه، ارمنستان. _بعد تورو چرا نمیبرد؟ با کلافگی گفتم _نمیدونم، در موردش صحبت نکن. اهی کشیدو گفت _این اخر نامردیه. _اون من و از ناچاری نگه داشته بود. _خوب چرا؟ اشک در چشمانم جمع شدو گفتم _خوب چیکارم میکرد؟ فرهاد سرم را به سینه اش چسباندو گفت _مهم اینه که الان کنار منی و من هم یه دنیا دوستت دارم. خودم همه جا میبرمت. اشکهایم را پاک کردم وگفتم _تو اگه عصبانی نشی ،خیلی خوبی فرهاد. خیلی هوای منو داری. فرهاد دست نوازشی روی سرمن کشیدوگفت _میخوای بریم رامسر لبخندی زدم وگفتم _اره... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁