البته الان یه فرصت عالی رسیده ...
ماه رجب ماه رحمته ...
پس از همین امروز
شروع کن به مهربانی
به لطافت
به #عشق
مومن معصوم نیست ممکن است دچار خطا و لغزش شود اما مهم این است که بر اشتباه خودش اصرار نورزد...
خداوند مومنی را بیشتر دوست دارد که اگر دچار لغزش شد زیر باران استغفار بایستد و خود را به سرعت تطهیر کند...
———🌻⃟—————
@rkhanjani 🌱
🔴 #اهمیت_آگاهی_از_تفاوتها
💠 بهترين هديه به همسر شناخت و آگاهي نسبت به تفاوتهاي زن ومرد و رفتارهاي متناسب با آن تفاوتهاست.
💠با شناخت اين تفاوتها ديوارهاي رنجش و بياعتمادي فرو ميريزد، چرا كه همه كشمكشها و رنجشها ناشي از عدم درك يكديگر ميباشد.
💠زن ومرد نه تنها در روابطشان با يكديگر متفاوتند بلكه در #فكر كردن، احساسات، ادراك، عكسالعمل نشاندادن، #عشق، خواستهها، نيازها و قدرداني كردن با يكديگر متفاوتند.
💠با توجه به این نكته كه همسرتان با شما فرق دارد ميتوانيد به آرامش برسيد و بجاي اينكه در برابر او مقاومت كنيد و يا بخواهيد رفتارهاي او را تغيير بدهيد با او كنار ميآييد.
@rkhanjani🌱
✅پرسش:
چرا زن وشوهربعدزندگي کنارهم دريه سني بي تفاوت ميشوند..بي تفاوت مثل دعوا کردن ..جواب ندادن..بي محلي کردن ..يا اصلا نميخوان کنار هم باشن ...
🌺پاسخ:
طبيعي است شور و نشاط و هيجان هاي ابتداي زندگي گذرا است. اگر زن و شوهر براي تحكيم روابط و دوستي برنامه نداشته باشند گرفتار روزمرگي و يكنواختي مي شوند ولي نگاه واقع بينانه به زندگي و تفاوت هاي جسمي و روان شناختي زن و مرد همچنين مهارت رفع تنش ها و تعارض ها سبب طراوات زندگي مي شود. در زندگي مشترك اگر چه حقوق متقابل بايد رعايت شود ولي شيريني زندگي به رعايت اخلاق در خانواده مانند ايثار، همياري، همدلي در غم و شادي و...است.
جرم كدورت
به #اجاق گاز دقت كنيد. اگر روغن و غذاي سر رفته انباشته شود اينها تبديل به جرم مي شود و به اين راحتي برطرف نمي شود گاهي براي برطرف كردن آن وقت زيادي مي گذاريم هزينه مي كنيم و به احتمال زياد بعد از مدتي رنگ اجاق هم از بين مي رود. اختلافات و كدورت ها هم همين طور است اگر با مذاكره، كمك از واسطه اي امين و كار بلد و مورد قبول هر دو و مشاوره اختلافات را حل نكنيم كدورت ها و نفرت ها تثبيت مي شوند.
از سويي ديگر، رشد تكنولوژي و وسائل ارتباطي و اطلاعاتي بدون فرهنگ سازي ما را از فرهنگ غني ايراني و اسلامي دور كرده و به فرهنگ فردگرا و خودمحور و انسان محور غربي نزديك كرده است.
زن و شوهر وقتي با هم به طور اخلاقي زندگي كنند به مرور زمان شناخت عميق تري نسبت به روحيات و انديشه و سليقه و نگرش هم پيدا مي كنند و در اين امور با درك متقابل وتفاهم و مدارا به هم نزديك مي شوند از اين بالاتر تحقيقات ثابت كرده حتي چهره زن و شوهر ها بعد از سال ها زندگي مشترك كمي شبيه هم مي شود
هر قدر شناخت عميق تر مي شود و اخلاق محور زندگي قرار گيرد دوستي بيشتر ريشه مي دواند. به همين دليل دوستي اين ايام از عشق دوران نامزدي بيسيار ريشه دارتر و ماندگارتر و ايثارگرانه تر است. مذهب نقش مهمي در تثبيت دوستي و عشق ميان همسران دارد چون اينجا انسان فقط نگاه مادي و زيبايي چهره ندارند و زيبايي سيرت و باطن هم مي شود. اگر انسان عاشق مال و جمال همسر باشد با پيري و كم شدن مال عشق رو به افول مي رود ولي اگر عاشق اخلاق و انديشه و نگرش باشد با بالا رفتن سن اين امور عميق و پخته تر مي شود و #عشق رو به رشد و ماندگاري خواهد رفت.
آيت الله بهجهت مي فرمايد وداع از اين دنيا نزديك است ولي ما آن را دور مي پنداريم وگرنه اين قدر با هم #نزاع نداشتيم.
زن و شوهري كه به طراوت و تازگي رابطه خود علاقه دارند بايد مطالعه و مشاوره درباره زندگي مشترك را جزيي از اصول زندگي قرار دهند. اشتراك در ماهنامه هاي خانواده مانند ماهنامه خانه خوبان يكي از اين اقدامات است.
به اميد روزي كه يكنواختي از زندگي زناشويي برود و اخلاق در خانواده محور قرار گيرد.
🌺
☘🌺@rkhanjani
🌺☘🌺
🔸🔸🔸🔸﷽🔸
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خو
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشت
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از ز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
راهکارِ عملی از مولا جانمان علی علیه السلام😊
#مهربانی
#محبت
#عشق
#خوبی
اینا رو در خودمون تقویت کنیم دیگه تمامه، تمام!
😉
———🌻⃟————
@rkhanjani
#ازدواج
⁉️ زوج های خوشبخت چه میکنند؟
💠 پژوهشها حاکی از آن است که اگر زوجین در هفته *فقط5ساعت* را صرف زندگی مشترکشان کنند روابط بهتری خواهند داشت.
✅کارهایی که زوجهای #خوشبخت میکنند را به شما توصیه میکنیم:
1️⃣ خداحافظی:
❤️ این زوجها هر روز قبل از #خداحافظی، درباره کارهایی که قرار است در آن روز بکنند هماهنگیهایی را انجام میدهند.
( 2دقیقه در روز، 6 روز در هفته، جمعاً 12دقیقه).
2️⃣ تجدید دیدارها:
🧡 این زوجها در پایان هر روز کاری یک گفتگوی #آرام و #بیاسترس با هم دارند. در این فرصت آنها میتوانند روابط خود را عمیقتر سازند و از خستگی و دل مشغولیهای هم آگاه شوند.
( 20دقیقه در روز، 6روز در هفته، جمعاً 2ساعت در هفته).
3️⃣ ابراز محبت:
💛 این زوجها محبت خود را از طریق رفتارهایی همچون #لمس_کردن هم، #روابط_عاشقانه و #بخشش در مواقع مناسب ابراز میکنند.
( 5دقیقه در روز، 7روز در هفته، جمعاً 35دقیقه در هفته).
4️⃣ قرار هفتگی:
💙 این زوجها یک #قرار_هفتگی دو نفره در فضایی خلوت و #آرامش_بخش برای تازه کردن #عشق خود دارند.
( 2ساعت در هفته).
5️⃣ تحسین و قدردانی:
💜 این زوجها هر روز حداقل 5بار #قدردانی و محبت صادقانهای بین خود رد و بدل میکنند.
( 5دقیقه در روز، 7روز در هفته، و جمعاً 45دقیقه در هفته).
#خوشبختی
#همسرانه
#راهکارها
@rkhanjani
حتی اگر از دوریت این دل بمیرد عاشق محال است که فراموشی بگیرد....
عاشقِ این ترانه هستم اما لجمم در میاد که مفهوم #عشق رو اینقدر در دنیای ما تنزل دادن...
خلاصه اینکه
"برادرها و خواهرها عاشق شوید
زندگی به عشق است."
#شهیدبهشتی
#حرف_دل
#مثل_خیلی_ها
———🌻⃟————
@rkhanjani
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
چه فرقی میکند که #مقصر تو باشی یا او ...
⛔️ نگذارید این دنبال مقصر بودن ها فاصله ای بینتان بیندازد
که مبادا در این میان غریبه ای فاصله را پُر کند
نگذارید ما بودنتان تبدیل به من شود،
‼️نگذارید قهر هایتان عادی شود.
♥️ باور کنید یک #جانم گفتن، میگشاید تمام اَخم های مردانه را،
،😇😍
تمام میکند لجاجت های زنانه را
باور کنید کِیف دارد در کنار #عشق بودن.❤️
💞 🌱💕
❤️ @rkhanjani 💚
هدایت شده از مکتب امام
⁉️#یک_سوال_برای_تفکر (۲)
🌀در جهانبینی توحیدی، #هدف انسان از زندگی چیست؟
🔹با #نگاه_توحیدی ... ما هم که جزئی از این طبیعت هستیم، وجودمان، پیدایشمان و زندگیمان #هدفدار است؛ بیهدف به دنیا نیامدیم. وقتی فهمیدیم #هدفدار هستیم، آنگاه در جستجوی آن #هدف برمیآئیم.
🔹درست نقطهی مقابل، #نگاه_مادی است. نگاه مادی اولاً پیدایش انسان را، وجود انسان را در عالم #بدون_هدف میداند؛ اصلاً نمیداند برای چه به دنیا آمده است. البته در دنیا برای خودش #هدفهائی تعریف میکند - به #پول برسد، به #عشق برسد، به #مقام برسد، به #لذتهای_جسمی برسد، به #لذتهای_علمی برسد؛ از این هدفها میتواند برای خودش تعریف کند - اما اینها هیچکدام هدفهای #طبیعی نیست، ملازم با وجود او نیست.
🎙رهبر معظم انقلاب ۸۹/۸/۴
#جهان_بینی_توحیدی
🔰گفتمان توحید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3998351448C73bf29b9e1
🔺 #خود_را_سهیم_بدانید.
◻️ گاهی خود را در ایجاد مشکلات زندگی، سهیم بدانید (ولو مقصر نیستید) و آن را به همسرتان #اعتراف کنید!
این کار، #عشق و #محبت را بار دیگر در زندگیتان شکوفا میکند.
⏮ زیرا:
🔸 این کار زمینهای میشود تا همسرتان نیز سهم خود را در مشکلات زندگی بپذیرد و با کمک شما درصدد رفع مشکل بر آید.ن
◻️ سهیم دانستن خود در مشکلات، باعث میشود تا نزد همسرتان، فردی #منطقی، #فداکار و #محبوب جلوه کنید و سبب میشود همسرتان از سیستم گارد گرفتن و انتقادناپذیری خارج شود.
🌹 زیبا زندگی کنیم...
#سبک_زندگی
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
🌸@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
💠راز زندگی عاشقانه
❤️زوجهای عاشق چه میکنند؟!
💞 اگر بابت چیزی ناراحت باشند، #حرف_میزنند.
💞 توقع ندارند همهچیز بینقص باشد.
💞 از #اشتباهات گریز ندارند و میپذیرند.
💞 در عمل هم #عذرخواهی میکنند.
💞 #توجه و #عشقِ متقابل دارند.
💞 با هویت واقعی خودشان ظاهر میشوند.
💞 انتظارات را #مؤدبانه به زبان میآورند.
💞 مسائل را در #اولین_فرصت حل میکنند.
#زندگی_عاشقانه
#راهکارها
ـــــــــــــــــــــــ
@rkhanjani
🔴 #خود_را_سهیم_بدانید
💠 گاهی خود را در ایجاد مشکلات زندگی، سهیم بدانید (ولو مقصر نیستید) و آن را به همسرتان #اعتراف کنید! اینکار #عشق و محبت را بار دیگر در زندگیتان شکوفا میکند.
💠 زیرا اینکار زمینهای میشود تا همسرتان نیز #سهم خود را در مشکلات زندگی بپذیرد و با کمک شما درصدد رفع مشکل بر آید.
💠 سهیم دانستن خود در مشکلات، باعث میشود تا نزد همسرتان فردی #منطقی، فداکار و محبوب جلوه کنید و سبب میشود همسرتان از سیستم گارد گرفتن و انتقادناپذیری خارج شود.
@rkhanjani
#خانمها_بدانند
#عشق
#همسرداری
✅فرض کن رفتین رستورانی مهمونی ای پارکی خریدی جایی ... و ساعات بسیار خوبی رو با هم گذروندین و کلی خوش گذشته😊
وقتی اومدی خونه و کنار شوهرت میشینی که مثلا داره تلویزیون میبینه، یا با گوشیش کار میکنه ...
❌شروع نکن به پرسیدن سوالات رمانتیک، که مثلا «چهقدر منو دوست داری؟»
ببین منو! خانوم عزیز
👈ممکنه اولش شوهرت، با یکی دو جمله احساسشو بگه، اما اگه سوالاتت زیاد شد، ساکت میشه
💥بدبختی کجاس؟
که تو فک میکنی دوستت نداره😣🖤💔
ببین گلم...
❌پرسیدن سوالات عاشقانه خوبه، ولی هر چیزی حدّ و اندازه و زمانی داره بانوجان🙃
آقایون مدلشون اینه که:
«زیاد تمایلی به ابراز علاقه ی کلامی ندارن»
و دوس دارن اینو تو عمل بهت ثابت کنن
دیگه اعصاب خودتو خودشو سر این چیزا بهم نریزیا . خب؟
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانوما_بدونن
🌷با احترام گذاشتن به مرد، میتوان او را برای همیشه عاشق خود کرد!
💠 تحقیقات نشان داده است که مردها اگر مجبور باشند بین عشق و احترام یکی را انتخاب کنند، بیشترشان ترجیح میدهند تنها بمانند ولی به آنها بیاحترامی نشود!
👌و از سوی دیگر اکثر خانمها به عشق و محبت بیشتر علاقه نشان دادهاند.
💠اگر مردها و زنها بتوانند یکدیگر را بهدرستی درک کنند، میتوانند کنار هم زندگی آرام و بیدغدغه و پر از #عشق داشته باشند.
❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════════╗
🌸 @rkhanjani
╚══════ ✾ ✾ ✾ ╝
🔴 #خود_را_سهیم_بدانید
💠 گاهی خود را در ایجاد مشکلات زندگی، سهیم بدانید (ولو مقصر نیستید) و آن را به همسرتان #اعتراف کنید! اینکار #عشق و محبت را بار دیگر در زندگیتان شکوفا میکند.
💠 زیرا اینکار زمینهای میشود تا همسرتان نیز #سهم خود را در مشکلات زندگی بپذیرد و با کمک شما درصدد رفع مشکل بر آید.
💠 سهیم دانستن خود در مشکلات، باعث میشود تا نزد همسرتان فردی #منطقی، فداکار و محبوب جلوه کنید و سبب میشود همسرتان از سیستم گارد گرفتن و انتقادناپذیری خارج شود.
@rkhanjani
💔 کمبود های عاطفی میتواند زمینه بسیاری از خیانت ها رو فراهم کند😢
💞 حواستان به رابطهتان باشد
خلا های عاطفی رو خودتان پرکنید 🤗
#همسرداری
#محبت
#عشق
@rkhanjani
#ولنتاین
❓اکبرآقا قراره امسال برام کادوی ولنتاین بگیره؛ همون لباس گلگلی خوشگله که کلی منتظرش بودم. جوونا بهش میگن روز #عشق. دوستپسر و دوستدخترا کلی برای این روز برنامه دارن. میخوام بدونم جشنگرفتن توی روز ولنتاین چه حکمی داره؟
✍️ حاجآقا: والا شوکتخانم چی بگم! از این دوستپسر و دوستدختری که گفتی، معلومه که سرنخ این مراسم به کجا میکشه.
🦋! هدیهدادن در #اسلام خیلی سفارش شده؛ اما این کار خوب بهتره در چهارچوب درست انجام بشه. ما در فرهنگ خودمون برای ابراز عشق کلی مناسبت خوب داریم؛ مثل روز ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی(ع). پس چرا باید بریم سراغ افسانهای ساختگی از فرهنگ غلط غربی-مسیحی که بهانهای شده برای ازبینرفتن حرمت ارتباط با نامحرم و ابراز علاقههای نامشروع! کثافت ترویج اینجور فرهنگها، حتی اگه با قصد و غرض نباشه، در آیندهای نهچندان دور دامن همهمون رو میگیره.
👈 به هر حال، نظر مراجع اینه:
📚 آیتالله خامنهای: اگه این کار باعث ترویج فرهنگ باطل غربی یا بهوجوداومدن انحراف در جامعه بشه، جایز نیست و حرامه.
📚 آیتالله مکارم: درصورتیکه از این فرصت برای ابراز عشق و علاقه به نامحرم استفاده بشه، کار حرامیه. در مورد محرم هم، چون یه فرهنگ غربی هست، کار خوبی نیست.
📚 آیتالله صافی: بهطور کلی، برپایی و یا شرکت در چنین جشنهایی که تأیید و ترویج اونهاست، جایز نیست.
📚 آیتالله وحید: این جور مراسمها اگر نشانه و شعار غیر مسلمین باشه یا باطل رو ترویج بده، انجامش حرامه.
📚آیتالله نوری: هر نوع عملی که مسلمونها رو شبیه به کفار کنه، حرامه.
سایت هدانا، تبیان
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔰تعدیل توقعات: ♦️راهکارهای نداشتن توقع بیجا: ✳️با خودتان تصمیم بگیرید اگر خوبی میکنید و دست انسانی
✅برای داشتن زندگی سالم و حالی خوب نیازمند فکری سالم هستید.
🔅افکارتان را از قضاوتها و انتظارات غیر منطقی خالی کنید.
🔅زندگی را برای خودتان و همراهانتان به مسیری لذت بخش تبدیل کنید.
🔅زمانی که از اطرافیان توقعات بیجا ندارید، آن ها در کنار شما احساس آرامش دارند و نگران این نخواهند بود که در قبال کار های شما حتما باید پاسخی داشته باشند.
🔅یکی از عوامل مهمی که باعث خراب شدن رابطهها میشود همین توقع بیجاست!
🔅به مرزهای زندگی خود و دیگران احترام بگذارید.
🔅بگذارید انسان ها از کنار شما بودن لذت ببرند و به شما حس خوشایندی را منتقل کنند.
🔅همیشه و هر زمان بیتوقع #عشق بورزید و حس خوبی را در لحظههایتان جاری کنید.
‼️به خود و قدرتتان متکی باشید و فقط، نهایت انتظارات خود را از پروردگار داشته باشید تا سعادتمند شوید.
#روانشناختی
#توقع
#تعدیل_توقعات
#توکل_به_خدا
@rkhanjani
هدایت شده از امتداد حکمت قرآنی و فلسفه الهی
🥀عِشق را #عِشق میفهمَد فقَط !
✍ نوشتهای از طلبه جوان کربلایی محمد حسین خانجانی (رحمة الله علیه)
گاهی بیخوابی به سرم میزند ؛ گاهی به عِشق فکر میکنم !
براستی عشق چطور معنا میشود ؟🍂
راستش دلم میخواهد عشق را در چند کلمه خلاصه کنم . . .
دلم میخواهد عِشق را #خلاصه کنم در پرستیدن !
خلاصه اش کنم در خواستنِ با تمامِ وجودِ او !
عِشق را خلاصه کنم در راضیِ به امرِ معشوق بودن ؛ در اینکه او را بخواهی حتی اگر تورا نخواهد !
خلاصه اش کنم در آغوشِ او بودن در تمامِ عمر !
خلاصه اش میکنم در سوره ی حمد !
خلاصه اش میکنم در کمیل !
و عِشق ، این کلمه ی وصف ناپذیر را خلاصه میکنم در تمامِ اسئلک الامان های مناجاتِ مولای مولای . . .
خلاصه اش میکنم در ماهِ رمضان !
میخواهم عِشق را خلاصه کنم در طلبگی !
و میخواهم خلاصه اش کنم در شهادت !
و خلاصه کنم عِشق را در بهار . . . فصلی که به ما گفته اند بسیار از قیامت یاد کنید !
و و و هزاران خلاصه ی دیگر ؛ آه ! و شاید کلمه ی خلاصه با عِشق در تضاد است ! و شاید هم اصلا #کلمات از بیانِ معنای عِشق عاجزند !
ولی خب بالاخره ماییم و همین ضعف ها دیگر !
اگر نبود که ما انسان نبودیم !
اصلا شاید عِشق را بتواند خلاصه کرد در #انسان !
مگر نه ؟🙃
گاهی بیخوابی به سرم میزند ؛ گاهی به #انسان فکر میکنم . . .
که شاید
تنها
مترادفِ
کلمه ی
#عِشق باشد . . .❤️
یالطیف🦋
✍#خان
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
✅ #امتداد_حکمت_و_فلسفه
https://eitaa.com/hekmat121