May 11
.[💛].
_همه سپید کرده اید...
یکی که حاضر جواب تر است میگوید:
_به شما اقتدا کرده ایم، آقا!
آقا لبخند میزند، ما نیز.
عبدالرحمان که کنار من نشسته است و محو تماشای آقاست،
آرام می گوید:
وقتی اینجا بود یک تار موی سپید هم نداشت!
📚داستان سیستان
✍ رضا امیرخانی
#داستان_سیستان #رضا_امیرخانی #سفرنامه
@roghe_ir
.[💙].
در آلمان که بودیم، خیلی اتفاقی برادرشوهرم را دیدیم. او هم، سفر کاری آمده بود.
احمدآقا به چادرم اشاره کرد:
_حاج خانوم جلدتون رو عوض نکردین.
رویم را کیپ تر گرفتم:
_من نیومدم جلد عوض کنم، اومدم رنگ پس بدم.
چقدر از حرفم خوشش آمد. تا مدت ها هرجا می نشست، از حجاب من در آلمان می گفت و تحسینم می کرد.
الحمداللّه این چادر همیشه همراهم بود. از روز های کودکی در زنجان و کنار عزیز تا الان.
وصیت کرده ام بعد از فوتم چادر را روی تابوتم بکشند. رویش بنویسند: مادرم گفت:« سیاهی چادرم از سرخی خون بچه هایم برایم عزیزتر است.»
📚درگاه این خانه بوسیدنی است
✍ زینب عرفانیان
#حجاب #چادر #مادر_شهید
@roghe_ir
.[📚❤️].
حضـرت آقـا؛
من اگر بدانم هرروز یک ساعت حرف بزنم، نتیجه اش این می شود که مردم کتابخوان می شوند،
حاضرم روزی یک ساعت و نیم حرف بزنم!
📚یک ساعت و نیم
#کتاب #کتابخوانی #معرفی_کتاب
@roghe_ir
.[💜].
اینکه شرکت حوالی میدان انقلاب بود برایم دردسر داشت.
هرروز باید از وسط کلی کتاب فروشی رد می شدم؛
کتاب فروشی هایی که قهرمان های پشت ویترینشان فرگوسن و جابز و زاکربرگ بودند.
می توانستم بپذیرم که آنها کارهای بزرگی کرده و تجربه های ارزشمندی داشته اند، اما نمی توانستم قبول کنم که فقط آنها می توانند ما را در رسیدن به آرزوهایمان کمک کنند.
هرچقدر دنبال آدم های خودمان می گشتم، خبری نبود که نبود.
آدم های این خاک و این مختصات. آدم هایی که زیر این اجاق چهل ساله می دمیدند تا گُر بگیرد،
اما گمنامی در کوچه پس کوچه های فراموشی گم شده بودند.
سرم را برگرداندم به طرف دیگر.
دکه های روزنامه فروشی پر بود از روزنامه ها و مجله هایی که صفحهٔ اولشان را بازیگرها و خواننده ها و فوتبالیست ها پر کرده بودند.
از بنر سردر سینماهای اطراف میدان انقلاب هم می شد فهمید که فیلم ها می خواهند یا مردم را بخندانند و پول به جیب بزنند، یا ناامید کنند و جایزه بگیرند.
کفهٔ ترازو بدجور به یک طرف سنگینی می کرد.
انگار تا به حال در گوشه و کنار کسی را نداشته ایم که بتوانیم به آن افتخار کنیم.
تمام دانشمندان و متخصصان و کارآفرینانی که می توانستند به پشتوانهٔ حمایت مردم، آیندهٔ بهتری را به وجود بیاورند.
📚آرزوهای دست ساز
✍میلاد حبیبی
#کتاب #تهران #ایران
@roghe_ir
May 11
.[🧡].
_من اینجا دیگر کاری ندارم، می خواهم بروم.
شاه که با داشتن رعیت به خود می بالید، در جواب گفت:« نرو! نرو! من، وزیرت می کنم.
_وزیر چه؟
_وزیر دادگستری!
ولی اینجا که کسی نیست تا محاکمه شود.
شاه گفت:
_پس تو می توانی خودت را محاکمه کنی. این مشکل ترین کار است. محاکمه کردن خود بسیار مشکل تر از محاکمه کردن دیگری است. اگر بتوانی درباره ی خودت درست حکم کنی، معلوم می شود که حکیم واقعی هستی.
#شازده_کوچولو #احمد_شاملو #کتاب
@roghe_ir
.[❤️].
_السلام علیک ایها النبی و رحمة اللّه و برکاته.
السلام علینا و علی عباداللّه الصالحین.
باز هم مکثِ همیشه گی ارمیا. به این جای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت.
فکری به پیچیده گی و درهم ریخته گی موهایش به جای روی سر، توی سرش ریشه می دواند:
«من چه ربطی به بنده گان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با....»
و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد.
خجالت مثل برق گرفته گی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکثِ زیادش می شد.
_السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
📚ارمیا
✍ رضا امیرخانی
#نماز #کتاب #معرفی_کتاب
@roghe_ir
.[💛].
کتاب خانه آستان قدس هم نعمتی بود برای صاحبان جیب های خالی که پول خرید کتاب را به روی خود نمی دیدند.
«گاهی روزها آنجا می رفتم و مشغول مطالعه می شدم. صدای اذان با بلندگو پخش می شد. به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم. خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائت خانه می آمد و ظهر می گذشت. بعد از مدتی می فهمیدم که ظهر شده است.»
او قدر کتاب خانه آستان قدس را خوب می دانست؛ هم به دلیل وفور منابع، و هم کرایه نکردن کتاب ها، که روزی یک ریال باید برای آن کنار می گذاشت.
بینوایان را در همین کتاب خانه خواند، که اگر نمی خواند شاید به جای یک ریال، باید یک تومان به کتابفروش محل می پرداخت.
خوانندگان کتاب های رمان، پس از خواندن کتاب، در حاشیه آن، کتاب خوان بعدی را به خواندن رمان دیگری سفارش می کردند و عنوان آن را می نوشتند. سیدعلی هم در حاشیه کتاب هایی که می خواند چنین توصیه هایی می نوشت.
«شاید الآن در حواشی آنها اگر بریده نشده باشد، پاک نشده باشد، خط من در اغلب اینها باشد.»
📚شرح اسم
✍هدایت اللّه بهبودی
#شرح_اسم #حضرت_آقا #رمان
@roghe_ir
.[💜].
مؤمن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...
و یقول لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم (خطبه همام، امیرالمؤمنین)
و هرکه ایشان را می نگرد، دیوانه می پنداردشان، حال آن که ایشان را امری عظیم گرفتار کرده است.
📚داستان سیستان
✍رضا امیرخانی
#ایمان #دیوانه #رضا_امیرخانی
@roghe_ir
.[📚❤️].
حضرت آقا؛
فرق است بین کسی که در زندگی مدام با کتاب سر و کار دارد و کسی که با کتاب سر و کار ندارد.
کسی که با کتاب سر و کار دارد_ ولو کتاب رمان، یا کتاب های ساده و ابتدایی باشد_ به طور طبیعی از یک معرفت و پایه ی فکری والاتر برخوردار است؛
با او راحت تر می شود با زبان قانون و علم و ادب و انضباط اجتماعی و مانند این ها صحبت کرد. به خلاف کسی که اصلا با کتاب، سر و کار ندارد.
📚یک ساعت و نیم
#کتاب #کتابخوانی #معرفی_کتاب
@roghe_ir