💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت4 امیررایا جزوه رو داد دستم:بفرمائید. -ممنونم. سعی کردم سریف از اون کلاس
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت5
جزوه رو گرفت : به کارتون اومد؟
-بله...خیلی!
یه لبخند پیروزمندانه تحویلم داد که معناو رو نفهمیدم.خندید و گفت:حالا
کدوم قسمت بیشتر به دردتون خورد؟
تیکه پروند بی شعور.عین خودو لبخند زدم و گفتم:بخش فورمولوژی...!
پوزخندی به معنای خر خودتی زد و گفتت:آها...بخش
فورمولوژی...خوب!خوو حالم که به دردتون خورد!
لبیند دندون نمایی به معنای تو خر تری زدم و گفتم:در هر صورت ممنونم.!
***
امروز قرار بود من و سیما و پگاه بریم بیرون..پگاه و سیما و آناهیتا و گلاره و
ترا نه هم ا تاقی های من بود ند. گلاره دخترعمه ی من بود.سیما و پگاه هم
همشاگردی های من از کلاس نهم بودند...من و پگاه و سیما دندونپزشکی می
خوندیم و گلاره هم دندونپزشکی و ترانه و آناهیتا و رونان هم پرسممتاری می
خوندن...داستان آشنایی یا دیدار ترانه و امیررایا هم داستان دراز دارد.
آناهیتا بیسممت و چهار سالم بود.یه دختر قد بلند و هیکلی ولی رو فرم..یه
صورت کرم رن ،موهای فر درشت مشکی...چشمای قهوه ای سوخته و دماغ
و دهن متناسب...یه اخلاقی داشت که خیلی حساس و غیرتی بود.کلا نسبت
به همه چی حسماس بود....
آناهیتا
ولی ته دلش هیچی نبود.مثال ده ساعت داد و هوار میکنه ولی بعد مهربونه
و یادش میره!
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
#توصیه
راه های مراقبت از ناخون💛🍒-.-
+ناخن ها رو نجوید.🌸°•°
+تغذیه مناسب داشته باشید.💞°•°
+لاک ناخن رو نخراشید.🕊°•°
+از برق ناخن استفاده کنید.☁️°•°
+از مرطوب کننده استفاده کنید.🥑°•°
+از استون دوری کنید و لاک پاکن هایی ک فاقد استون هستند رو استفاده کنید.🏹°•°
+برای سفید شدن ناخن از لیمو استفاده کنید.🍋°•°
•لکه های سفید ناخن به معنی کمبود اهن هست،قرص آهن بخورید.✨°•°
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
مثل نفس کشیدن دوستت دارم زندگی!💜🙈
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
بهترین نعمت سلامتی و آرامشه بقیه چیزا همشون واسه رسیدن به همین دوتاست.
هر دو تاش نصيبتون باد 🤲❤️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
People walk away easily, but they leave their memories with us forever..
ادما به راحتي ميرن، اما خاطراتشون رو واسه هميشه پيش ما جا ميذارن.
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
...🗣
وقتی یکی رو دوست داری
حتی بخشیدن بزرگ ترین اشتباهاشم آسونه.
استایل دانشجویی👩🏻🎓
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت113 ارشاام ـ جا!!!!!بله چی داشت میگفت جان اونم ارشام ـ پلیز ـ گفتم نه
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت114
ارشام به سمت سیامک حمله کرد ارشام بسه ولش کن
ارشششششششامممم
با جیغ و دادای من پرستارا اومدن
یهو نفسم تنگ شد ونفسای بلند و کشیده میکشیدم
چند نفر ارشام و سیامک و جدا کردن و اروم بلند شدم سرم گیج میرفت نمیتونستم وایسم
کنترلم رو از دست دادم
که..........
عسل :
بلند شدم سرم گیج میرفت نمیتونستم وایسم کنترلم رو از دست دادم که ارشام منو گرفت
ـ ارشام بریم
ـ عسل تو حالت خوب نیست بشین
ـ نه ارشام بخدا خوبم بریم
ارشام دستمو گرفت با کمک ارشام به سمت ماشین رفتیم درو باز کردو کمکم کرد بشینم ارشامم
سوار شد وراه افتاد تو راه هیچ حرفی نزدیم ویه ساعت
بعد رسیدیم ارشام ماشینو پارک کردوپیاده شدیم
زنگ و زدم رفتیم تو
مامان، خاله زهرا ، انوشا،عرشیا دم در وایساده بودن
مامان تا منو دید بغلم گرفت وشروع کرد به گریه کردن منم گریم گرفت
حدود چهارروزه داره میگذره که ماهنوز شمالیم ومن تحت نظر خانوادم طبق خواسته دکترم دیگه
داشت حوصلم سرمیرفت
پووووف خداکنه زودتر برگردیم دلم هوای اتاق خودمو کرده تو این حال و هوا بودم که در باز شد
انوشا بود
انوشا :سلام عشقم بهتری
ـ واای تروخدا چهاروز گذشته توقع دارین بد باشم اونم با مراقبت های شما با این حرفم انوسا
پقی زد زیر خنده
انوشا :ادم یه زن داداش دیونه مثل تو داشته باشع دیگه ازخدا چی میخواد دوتایی داشتیم می
خندیدیم که رُز دویید تو اتاق
رُز :مامانی مامانی پس چرا نمیاین مامان بزرگ میگه موخوایم بریم
حرفاشو زد دویید به سمت پایین
عسل :
آنوشا با یکی ازدستاش زد به پیشونیش
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت21 ده دقیقه بعد کنار پاساژ بزرگی که بهترین مزون های شهر آنجا قرار داشت ماشین
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت22
لباس را از تن بیرون آوردم و بعد از پوشیدن و مرتب کردن لباس های خودم از اتاق بیرون آمدم اما با دیدن صحنه
ی رو به رو دلم آشوب شد، شهاب کنار میزی که دختر فروشنده ایستاده بود در حال خندیدن بود و دختر خیره در
نگاهش لبخند می زد.
دلم می خواست همان لحظه هردوی آن ها را خفه کنم با قدم های تند و عصبی به سمتشان رفتم که دختر با دیدن
من کمی خود را جمع و جور کرد و گفت
-خب خانم پسندید؟
دلم می خواستم بگویم نه خوشم نیامد اما دیگر حوصله ی گشتن نداشتم و به همین خاطر سری تکان دادم و با اخم
روی برگرداندم.
شهاب بعد از حساب کردن کارتی را روی میز گذاشت که شماره اش روی آن بود، از عصبانیت در حال انفجار بودم بی
هیچ حرفی از مغازه بیرون آمدم صدای قدم های شهاب آمدنش را نشان می داد.
قدم های بلندش باعث شد باهم هم قدم شویم، با رسیدن کنار ماشین روی صندلی جای گرفتم و چند لحظه بعد با
صدای خوفناکی ماشین از جایش کنده شد و با سرعت زیادی حرکت کرد.
راهی که آمده بودیم را خیلی سریع تر از آن چیزی که تصور کرده بودم طی کردیم، لحظاتی بعد ماشین مقابل کوچه
توقف کرد دستم را به سمت دست گیره بردم که پیاده شوم اما شهاب با حرکتی ناگهانی مرا به سمت خود چرخاند،
نگاهی به صورت عصبی و خشمگین اش انداختم و از تعجب ابرویم باال پرید از نزدیکی زیاد هُرم نفس هایش به
صورتم می خورد که حالم را دگرگون می کرد.
با لحنی که از عصبانیت می لرزید گفت:
- از همین االن باید به سرک نکشیدن تو کار من عادت کنی کوچولو.
قلبم به تکاپو افتاده بود قرمزی چشم هایش عصبانیتش را آشکار می کرد، فشار دست اش هر لحظه روی بازویم
بیش تر می شد و اشک حلقه زده در چشم هایم دیدم را تار کرده بود...
با دیدن سکوتم نگاهی به چشم های خیسم انداخت و دستم را به تندی رها کرد و روی برگرداند نیم رخ جذابش با
اخم غلیظی که داشت برایم بهترین تصویر دنیا را رقم می زد.
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
من برای خودم خط هایی دارم...
دور بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و روی بعضی چیزها
گاهی خط قرمز
گاهی خط زرد
و گاهی خط سبز
دور بعضی آدمها را خط قرمز کشیده ام
آنها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند...
حسودها ..خودبین ها و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند.....
زیر بعضی ها را خط زرد میکشم....
آدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی.
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان....
روی بعضی چیزها و آدمها را با برگهای سبز خطی میکشم, سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند....
آدمهایی ک شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد....
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان دارم
این آدمها را باید قاب گرفت و از مژه ها آویخت تا جلوی چشمت باشند ،تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی...
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
✍💎
🎭مي گويند با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد !
شما گوش نکنید ، چون اگر چنين بود از منش و شخصیت هیچكس ،چيزى باقى نمي ماند !
🎗هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش... نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
🎗اگر جواب هر جفايى ، بدى بود که داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب می شد !
🎗اگر نمي توانى شخص مثبت زندگي كسى باشى...
🎗اگر براى ياد دادنِ همان خوبى هايى كه خودت بلدى ، ناتوان هستی
🎗اگر خوبى كردى و بدى ديدى
🎀كنار بكش... اما بد نشو.🎀
اين تنها كاريست كه از دستت بر مي آيد...
👌تو شخص مثبت زندگی خودت باش..
🌺🍂🌺
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯