eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
- دارویِ دَردم گَر تویی دَر اوجِ بیماری خوشم !•[♥️☔️🙊🌸]• ‌‌‌‌‌‌‌‌ ❣ @roman_ziba
آنچه پایانی ندارد، نه تو هستی نه من...! این " انسانیت " است؛ که تا ابد فریاد کشیده خواهد شد! ✍🏼 چگوارا 🌹 عصرتون بخیر و خوشی بهترین ها... ❣ @roman_ziba
لبخند تو شبیه حس امنیت تابش اولین پرتو خورشید بعد از یک شب بارانی پر کابوس است ...! 👤 طاهره اباذری هریس ❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت4 زن عمو از شنیدن حرفای من وحشت زده شده بود....دائم لباشو گاز می گرفت و لحظ
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 من که تا این لحظه ساکت ایستاده بودم به سمت عمو رفتم و دستش رو گرفتم و با گریه گفتم: -عمو تو رو خدا....کجا داری میری؟ عمو با حرکتی عصبی که تا به حال ازش ندیده بودم دستشو کشید و به سمت در رفت ولی یه لحظه ایستادو به سمت من بر گشت -تو می دونستی مگه نه؟ انقدر از رفتار عمو ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود با لکنت و تته پته گفتم: -چی رو عمو جون -این که اون دختره احمق داره چه گندی باال میاره...مگه این که دستم بهش نرسه....رفته و خونه زهرا قایم شده که چی؟با این کارش ثابت کرد که حرفای طلعت درسته...ببینمش خونشو می ریزم...این لکه ننگو باید از روی زمین پاک کرد زن عمو با عجله و در حالی که گریه می کرد به سمت عمو دوید -تو رو خدا جالل اروم باش...مگه چی شده؟ -می پرسی چی شده؟...دخترتو همینجوری مواظبت کردی و بزرگش کردی؟با یه پسر دیدنش...توی رستوران...می فهمی؟ داشتن دل می دادن و قلوه می گرفتن....ابرومون رفت...حاال چه طور بین مردم سرمو باال بگیرم عمو این حرفها رو میزد و هر لحظه زانو هاش سست تر میشدن با تموم شدن جملهاش با زانو روی زمین نشست و دستاشو مشت کرد و روی زمین کوبید...توی شهری که ما زندگی می کردیم ارتباط دختر و پسر چیز ناپسندی بود و دوستی بینشون عملی نا بخشودنی...می دونستم طوفانی در راهه...از خدا می خواستم همه چیز به خوبی بگذره **** تا 3 روز توی خونه دعوا بود از مریم خواسته بودیم که بر نگرده...مرتضی هم با عمو همراه شده بود و دنبال بهروز می گشتن...چه روزای سختی رو پشت سر می ذاشتیم...هر چی به عمو می گفتیم بد تر میشد...وقتی که من گفتم خاستگار مریمه و مریم هم دوسش داره اوضاع خرابتر از اون چیزی شد که فکر می کردم...دیگه عمو نمی ذاشت من هم از خونه برم بیرون...تلفن رو کشیده بود و ارتباط من رو با دنیای بیرون قطع کرده بود...تنها رابط من با مریم دختر خاله اش نسترن بود... * 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
"دوسـتت دارم" برايت مينويسم و پاك ميكنم، كاش دسـتم بخورد و ارسال شود تا ديگر اين دل لعنتى مرا سرزنش نكند كه جرات ارسال كردنش را ندارم... 👤ترانه حنيفی ❣ @roman_ziba
نه هفت طبقه‌ی آسمان، نه هفت طبقه‌ی زمین، هیچکدام برای جا دادن خدا کافی نیست! ولی قلب انسان به تنهایی قادر است این کار را بکند؛ پس خیلی مواظب باش تا دل احدی را نشکنی... ✍ نیکوس کازانتزاکیس 📚 زوربای یونانی @roman_ziba
آغوش تو سرکوب هیاهوی جهان است...❤️ 👤فرشاد کولیوند ❣ @roman_ziba
اونی‌که خوش‌حالیت خوش‌حالیشه 😁 و ناراحتیت ناراحتی‌شه 😔 همونو بچسب که اون ادم زندگیه...🌹 ❣ @roman_ziba
من زندگی را دوست دارم...! و تا روزی که خداوند بخواهد، زندگی خواهم کرد! با شادی و سرور ... چترِ زیبای خداوند، چه در روزهای آفتابی و چه در روزهای بارانی، همیشه بر سر من و تو گسترده است. قدرش را بدان! ❣ @roman_ziba
دِلَم پُراَست پُر اَز حسِ جایِ خالیِ تو....! •نجمه زارع ❣ @roman_ziba
از تو شروع میشود💏✨ وقتـی پلک میگشایی و چشمانت طلوع میکنند . . .☀️🌈 💏❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─┅═ঊঈ🎀ঊঈ═┅─
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت341 با خنده سر تکون میدم،از کنارم که عبور می کنن ماسک من هم کنار میره،هر چند لبخن
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 _ولی اگه بازم تنش می خارید این بار تنها نرو،هاله مثل خواهر منم هست بدم نمیاد پرم به پر این یارو گیر کنه و یه حالی ازش بگیرم. هامون متوجه ی من میشه،نگاهی به صورتم می ندازه و می‌گه: _بریم؟ سری تکون میدم و خطاب به محمد میگم: _خوشبخت بشید آقا محمد،بازم تبریک میگم. محترمانه سرخم می کنه و پاسخ میده: _خواهش می کنم،منم تشکر می کنم که اومدی. رو به هامون ادامه میده: _امشب که دیگه نمیری بیمارستان؟ پاسخ هامون منفیه،با هم دست میدن و بعد از خداحافظی سوار ماشین می شیم. قبل از راه افتادن نگاهی به صورتم می ندازه و می پرسه: _خوبی؟ ته دلم میگم:چه عجب نگاهم کردی. اما در ظاهر جواب می‌دم: _اوهوم،فقط خسته م. دیگه حرفی نمی زنه ماشین رو راه می ندازه،کمی از مسیر رو که میریم،صداش سکوت رو می شکنه: _هنوز ازم دلخوری؟ آهی که قراره با معنی از سینه م بیرون بیاد رو خفه می کنم و با صدای آرومی جواب می‌دم: _نه. به جای حرفی دستم رو می گیره ،این هم نوعی معذرت خواهی به روش هامون. کافی بود؟برای آرامش احمق آره. تا رسیدن دستم رو رها نمی کنه،چه فایده؟این دست رو باید جلوی مادرش و هاله به همین محکمی می گرفت. دلخور نیستم اما عجیب دلشکسته م. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃