eitaa logo
مَـذهَبیجٰآت‌بٰـآچٰآشـنيِ‌گـٰآنـدو✨🌿
202 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
207 فایل
༻﷽༺ . . . سـبـزبـآشـیـد؛💚🌱🍏! . . . 400🛫... هَمرآهي‌مون‌کُنىد! ...🛬500 . . . به گوشم جآنآ؛💚🛺! https://harfeto.timefriend.net/16624931961610
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ روز تا ماه جنون و عاشقی🥺
شیرین‌ترین‌لذت‌دنیا‌چیه!؟ تماشای‌کربلای‌حسین
اگہ‌شما‌با‌آهنگاۍ‌فلان‌ خواننده‌میرین‌تو‌فاز‌... ما‌با‌روضہ‌هاۍ‌اینامیریم تو‌ڪُما..!(:🖤🖐🏿
مَـذهَبیجٰآت‌بٰـآچٰآشـنيِ‌گـٰآنـدو✨🌿
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 17 #فرشید رسول آدرس رو روی یک کاغذ نوشت و دادش دستم،آدرس رو از رس
🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 18 صدای بلند آقا رو از که بالا شنیدم هول کردم و سریع رفتم سمت اتاق آقا محمد ببینم چی شده بدون اینکه در بزنم رفتم تو و با صدای بلند هم حرف زدم😶 رسول:آقا چی شده؟😣 محمد:چه خبرتهههه رسول😤 آقا محمد عصبانی شده بود حق داشت هول شده بودم یه دفعه بدون هیچ در زدن و با صدای بلند رفتم تو قبلا هم بهم گفته بود که از اینکارا نکنم ولی گوش نکردم باز این دفعه مثل اینکه خیلی هم عصبانی‌اش کرده بودم😬 رسول:آخه آقا صداتون تا پایین اومد هول شدم اومدم ببینم چی شده؟🙁 محمد:اشکالی نداره🙂؛ چرا از فرشید چیزی نگفتی؟😖 رسول:داشتم میومدم که اطلاع بدم که صداتون اومد و منم...🤔 محمد:یعنی انقد بلند داد زدم🤦🏼‍♀:/ چی میخواستی بگی حالا؟🤒 رسول:ماشین فرشید رفته بود زیر پل و داشت اونا رو تعقیب میکرد ولی وقتی اونا اومدن بیرون فرشید نیومد☹️ منم چند دقیقه صبر کردم و با خودم گفتم شاید توی ترافیک مونده باشه ولی مثل اینکه اینطوری نبود منم الان... فرمانده نفسی کشید و دستش رو گذاشت روی پیشونیش فهمیدم سردرد گرفته موقعی‌هایی سردرد میگیره که یه اتفاق بدی افتاده باشه منم منتظر جواب آقا بودم ولی چیزی نمیگفت😕 محمد:فرشید رو گرفتن😖 رسول:چی آقا؟😨 امکان نداره از کجا فهمیدین؟😳 چیکار کنیم آقا؟🤔 من میگم ردیابی‌اش کنیم📱 محمد:اَمون بده رسول😐 خودشون زنگ زدن میگفتن که تعقیب یه تیم تروریستی کار ساده‌ای نیست جناب، فعلا کاری نمیتونیم بکنیم حتی چیزی ازمون نخواستن گذاشتن به وقتش از فرشید استفاده کنن😣 ردیابی هم نمیشه کرد گوشی‌اش رو زدن خاموشش کردن😟 رسول:همه درها بسته‌ست که😕 حالا چیکار کنیم آقا؟☹️ محمد:بعدا یه فکری میکنیم😬 حواسمون باید به فردا باشه😉 رسول:فردا چرا؟🙃 الان چیزی مهم‌تر از فرشید هست😶 محمد:روز اول مناظره سال ۹۶ هست باید حواسمون باشه ممکنه یه نقشه‌ای داشته باشن همینا🙃 خود فرشید هم مطمئن باش دوست داره ما اینکارها رو اولویت‌مون قرار بدیم، نگران نباش چیزیش نمیشه🙂 رسول:متوجه هستم آقا☺️🖐🏿 امکانش خیلی زیاد نیست که روز اول بخوان دست به کاری بزنن😁 محمد:همون چند درصد هم باید در نظر بگیریم رسول جان☺️ رسول:آقا فرشید چی نگرانشم😔 بعد بچه‌ها بگم قضیه رو؟😬 محمد:نگران نباش نمیذاریم براش اتفاقی بیفته قول میدم بهت😇 آره جوری بگو تمرکز شون برای فردا به‌هم نخوره رسول...🙃 فقط من داد زدم چیزی نشد پایین😶 رسول:چشم آقا🙂 نه فرمانده چیز خاصی نشد فقط یه لحظه سرشون رو برگردوندن سمت اتاق شما بعد دوباره به کارشون رسیدن مثل اینکه براشون طبیعی بود😂 محمد:آها پس یعنی من انقد ترسناکم منِ به این معصومی تو رو خدا...😅 ••💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚•• نویسنده:بانو میم.ت🖊❤️:) کپی رمان نامیرا با ذکر نام نویسنده مشکلی ندارد اما در غیر این صورت حرام است🔍♥️=) نظراتون راجب این پارت؟👇🏿🙂؛ https://harfeto.timefriend.net/16645531930562
دفعه بعدی میذارم😁❤️ به شرط اینکه نظرتون رو بعد از هر پارتی برام‌ بفرستین😂🙈💕
داره‌وقتش‌مۍرسه‌ڪه‌بگیم: "اربعین‌داغ‌حرم‌رابه‌دلـم‌نگذاری💔"
-آرزوت؟ + داشتن‌یک‌جفت‌پاۍِ‌‌خستہ‌ ۸۰‌کیلومتریِ‌کربلا...シ!🖐🏿💔''
پارت بعدی رو بفرستم؟😂🙂 یکم انرژی و نظر بدین😂😁❤️