عزیزمی💔:)
خیلی با این پیامت خوشحالم کردی😍
لطف داری گلم😘❤️🌿
میشه توپَم رو از توی پیویتون بردارم؟
آیدی میخوام😂😍❤️
#ناشناس
مَـذهَبیجٰآتبٰـآچٰآشـنيِگـٰآنـدو✨🌿
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 65 #رسول توی سایت بودم داشتم همونطور که آقا محمد گفته بود مناطق ر
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️
پارت 66
#محمد
به رسول گفتم بره از یکی از بچهها بپرسه متهم رو کجا بردن تا بریم اونجا، خودم میخواستم ازش بازجویی کنم یه جورایی احتمال میدادم مال همون گروه تروریستی باشه که فرشید هم پیششونه، به علاوه چهرهاش هم برام خیلی آشنا بود میخواستم ببینم کیه؛ رسول که اومد بهشون گفتم اوناهم باهام بیان که همینکار رو کردن و باهام اومدن...🙃!
چند نفر از بچهها پشت سیستم نشسته بودن، داشتن صحبتهای آقای شهیدی و متهم رو گوش میکردن، ماهم که نزدیک شدیم یه نگاه به مانیتور کردم دیدم بله قبلا ایشون رو زیارت کردم، اگه اشتباه نکنم اسمش سهراب بود داشتم فکر میکردم که قبلا چه جرمی مرتکب شده بود که داوود ازم سوال پرسید🙂!
داوود:آقا میشناسین اینو؟😬
محمد:آره قبلا توی یه پرونده ملاقاتاش کردم اسمش سهرابه فکر کنم🤗!
جواب داوود و بچهها رو دادم و رفتم طرف اتاق بازجویی در زدم و وارد شدم رو به آقای شهیدی کردم و گفتم اگر میشه من از ایشون بازجویی کنم، آقا هم برگهها رو دادن دستم از اتاق رفتن🙃!
سهراب:محمد من من واقعا...😟
محمد:من اینجا سوال میپرسم شما هم کامل جواب میدین مفهمومه؟🙂
سهراب بلهای گفت و من برگه پرونده رو باز کردم، اول مشخصاتاش رو مطالعه کردم بعد سوالام رو پرسیدم🤗!
محمد:هدفتون از تیراندازی چی بود؟ اسم کسی که ازش دستور میگیرین؟🧐
سهراب:مطمئنم که تا الان تیم مارو شناسایی کردین، اسم سر گروه ما دانیاله، دانیال روشنی که مطمئنا میشناسینش، اونم بهم دستور داد تا به تو تیراندازی کنم، من نمیخواستم اینکار رو بکنم چون قبلا به تو قول داده بودم که کاری که کردی برام رو جبران کنم ولی نمیشد چون مطمئن بودم منو میکشن، منو ببخش الان بهتری چون فکر کنم تیر بهت نخورده باشه آخه موقعی که میخواستم بهت شلیک کنم چشمام تار شد فکر کنم خطا زده باشم ولی افتادی الان که...😬:(
محمد:بله ما تیم شمارو شناسایی کردیم و یکی از افراد ماهم پیش شما گروگانه، تیر خطا رفت، الان هم به من بگو که حالش چطوره سالمه آیا و اینم بگو که نقشه بعدیتون چیه...؟🙂
سهراب:خداروشکر که سالمی واقعا نمیخواستم بهت شلیک کنم الانم هرچی که بخوای رو بهت میگم، آره حال اون پسر خوبه فقط خودش یکم لج میکنه، هیچی نمیخوره یا نمیخوابه، من از نقشه بعدی زیاد چیزی نمیدونم فقط میدونم پس فردا که روز آخر مناظرهاس که هیچی، اما روزی که نتیجه رو اعلام میکنن یعنی فرداش میخوان توی مردم تفرقه ایجاد کنن و حتی ممکنه اسلحهام با خودشون ببرن، مواظب باش محمد جان لطفا...🙃
محمد:به جز آشوب و اغتشاش کار دیگهای نمیکنن مثلا ترور یا گروگان گیری؟🙂؟
سهراب:دقیق نمیدونم ولی فکر کنم ترور یا گروگان گیری توی نقشهشون باشه، بیشتر میخوان تفرقه ایجاد کنن تا تصویر و فیلم مردم رو ضبط کنن بفرستن برای بیگانهها تا مثل همیشه حرفای چرت بزنن و الکی مسئله رو بزرگ کنن...😐!
محمد:خب ممنون از اطلاعاتی که دادی قطعا در مجازات شما تخفیفی صورت میگیره، حرف دیگهای نیست؟😊
سهراب:ممنون محمد فقط یه چیزی معذرت میخوام بابت اون...🙂
محمد:مهم نیست، اگر چیز جدیدی یادت اومد سریع اطلاع بده...🙃
از اتاق بازجویی اومدم بیرون تقریبا میشه گفت اطلاعات خوبی ازش گرفتیم، باید حواسمون باشه نباید بذاریم بین مردم تفرقه بندازن، خیلی خطرناکه اونم وقتی که اسلحه دارن...🙁
سعید:آقا محمد حالا چیکار کنیم؟🙂
محمد:ما طبق برنامه خودمون پیش میریم، روز آخر مناظره بازم مثل قبلا میریم، اما فرداش که نتیجهها رو اعلام میکنن همونطور که این سهرابه گفت نباید بذاریم بچهها امنیت شهر رو بهم بریزن، خصوصا با حضور خبرنگارای خارجی کشورهای مختلف و گرنه دیگه نمیشه...😕!
داوود:دیگه نمیشه دهنشون رو بست، یه دعوای کوچیک ببینن هزارتا حرف و حدیث مسخره در میارن نمونهاش رو هم قبلا دیدیم از این لامصبها...😶!
رسول:آقا اصلا میشه روی حرف این سهرابه حساب کرد؟😬
محمد:تقریبا میشه گفت آره، اینطور که از حرفاش برداشت کردم داره حقیقت رو میگه، سیستم علائمی نشون نداد مثل تپش قلب و اینا، ولی میشه روی حرفش حساب کرد و...🙂!
سعید:آقا ببخشید توی حرفتون پریدم این از کجا میشناسه شما رو؟🙃
محمد:مربوط به یه پروندهاس مال قدیما چیز مهمی هم نیست قرار بود مجازات سنگینی براش بذارن یکم راهنماییاش کردم گفتم فلان کار رو بکن، هرچی اطلاعات داری بده، دیگه همینا باعث شد فقط حبس بکشه اونم اون موقع گفت جبران میکنم و از این حرفا...🙃
رسول:چه جبرانی هم کرد😑
داوود:همینو بگو😐
محمد:بچهها برین استراحت کنین، فقط قبلش این برگه تو بگیر رسول حرفای متهم رو به اضافه مشخاصتش گزارش کار کن برام بیار و اینم بگم بعد از روز نتایج میریم عملیات برای دستگیری اون گروه و نجات فرشید، همون آدرسی که داریم ازشون قطعا همونجان...🙃
رسول:همون آدرسی که سعید رفت مثلا پیداش کرد آقا؟🤣🙂
نویسنده:بانومیم.ت🖊❤️:)
مَـذهَبیجٰآتبٰـآچٰآشـنيِگـٰآنـدو✨🌿
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 65 #رسول توی سایت بودم داشتم همونطور که آقا محمد گفته بود مناطق ر
(یکم بخندین تا پارت بعد😂🖐🏿)
••💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚••
کپی رمان نامیرا با ذکر نام نویسنده مشکلی ندارد اما در غیر این صورت حرام است🔍♥️=)
نظراتون راجب این پارت؟👇🏿🙂؛
https://harfeto.timefriend.net/16645531930562
۱-چشم هستم😂😍❤️
فقط آیدیات رو ندارم اگه تونستی بزارش توی ناشناس🙃❤️🌿
۲-من نمیپسندم😂🖐🏿🙂
البته بستگی داره منبع در آمدی نداشته باشی که چارهات همین باشه، یا علاقهات همین باشه، ولی کشور فقط بلاگر نمیخوادا، دکتر میخواد، معلم میخواد و... الان همه میخوان بلاگر بشن🙂💔:(
#ناشناس