eitaa logo
مَـذهَبیجٰآت‌بٰـآچٰآشـنيِ‌گـٰآنـدو✨🌿
201 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
207 فایل
༻﷽༺ . . . سـبـزبـآشـیـد؛💚🌱🍏! . . . 400🛫... هَمرآهي‌مون‌کُنىد! ...🛬500 . . . به گوشم جآنآ؛💚🛺! https://harfeto.timefriend.net/16624931961610
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَـذهَبیجٰآت‌بٰـآچٰآشـنيِ‌گـٰآنـدو✨🌿
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 98 رسول بدجوری بی محلی میکرد؛ توی بیمارستان که رفتم طرفش باهاش حرف
🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 99 رسول:کار دارم داوود... شما برین بعدا میام من☺️! داوود:باشه ولی دیر نکنیا... منتظرتیم داداش🙃؛ از رسول خداحافظی کردم؛ میدونستم چرا همراهِمون نیومد، ولی بهش چیزی نگفتم و رفتم؛ جلوتر از من سعید و فرشید بودن که زودتر به نمازخونه رسیدن... وقتی رسیدیم، فرشید و سعید گوشه‌ای نشستن، منم برای اینکه یکم انرژی بگیریم، رفتم از توی یخچال چهارتا پاکت آبمیوه آواردم تا بخوریم😁؛ سعید:دستت درد نکنه... اصلا هوس کرده بودما😂! فرشید:چرا چهارتا آواردی داوود؟! ما سه نفریم😐:/ فرشید راست میگفت، حواسم نبود رسول رو هم حساب کرده بودم، تازه طعم مورد علاقه‌اش رو هم برداشته بودم، ولی خب اون نبودش😅:( میخواستم به سعید بگم که پادرمیونی کنه و با رسول آشتی کنه که فرشید گفت🙂: فرشید:سعید نمیخوای کاری کنی؟! هیچکی ندونه من که خوب میدونم، تو و رسول، همدیگه رو داداش میدونین☺️! مگه‌ نه برادر...؟! به سعید نگاه کردم؛ از چهره‌اش پیدا بود که همچین هم از این وضعیت خوشحال و راضی نیست؛ یه فکری زد به سرم تا بتونم آشتی‌شون بدم، ولی اول گذاشتم سعید حرفش رو بزنه بعد بگم😁: سعید:فکر کردی دلم نمیخواد😅؛ بی محلی میکنه، میخوام حرف بزنم راهش رو کج میکنه و میره... حرفای سعید که‌ تموم شد، قبل از اینکه فرشید بگه، فکرم رو گفتم بهشون😊: داوود:بهش حق بدا ناراحت شده🙂! البته خودشم یکم زیاده روی میکنه... من یه فکری دارم اصلا😉؛ بیا این آبمیوه رو بگیر، ببر پایین برای رسول، نگو که من بهت دادم و اِمممم... دیگه خودتون آشتی کنین😂😐! هم خود سعید و هم فرشید فکرم رو تایید کردن، منم چهره‌ی مغروری به خودم گرفتم که انگار مثلا چه فکرِ اساسی کردم...😂😌:/ آبمیوه رو دادم به سعید، اونم رفت پایین سمت رسول، منو و فرشید هم یواش یواش پشت سرش رفتیم و وقتی سعید رسید به رسول، ما کمی دورتر وایسادیم تا مارو نبینه😁👌🏿! صداشون رو میشندیم... رسول:ممنون که آواردی ولی میل ندارم، بعدا هم حرف بزن کار دارم الان🙂! سعید:بعدا نمیشه رسول... فقط الان میخوام حرف بزنم... میدونم از دستم ناراحتی و بهت حق میدم، ولی تو هم به من حق بده، تو که مثل داداشم میمونی باید بدونی که من نمیتونم دروغ بگم، اگه هم بتونم انقد پِته پِته میکنم تا طرف متوجه میشه؛ هیچکس منو نشناسه تو خیلی خوب منو میشناسی، بازم‌ میگم، بازم تکرار میکنم، مثل داداشم میمونی برام، حتی بیشتر از اون هم دوستت دارم🙂:)؛ حالا هم آشتی دیگه؟! یادته کلاس پنجم بودیم،‌ سر یه دونه خط‌کش باهم قهر کردیم، ولی فرداش انگار نه انگار... میخوام الانم اونجوری باشیم، بیا بگیر اینم آبمیوه‌ات، حالا بغل رو میدی😁؟! فرشید:شروع طوفانی داشتا😂👌🏿! داوود:هم شروع بود هم پایان☺️؛ به رسول نگاه کردم، چهره‌اش یه جوری شده بود، حق هم داشت، من تا حالا ندیده بودم سعید اینجوری حرف بزنه؛ الان دیگه خبردار شدیم آقا سعیدمون خیلی رمانتیک تشریف دارن😂! رسول شروع کرد حرف زدن... رسول:بسم الله این تویی سعید😂:/ وقت دنیارو گرفتی با این حرفات... حالا انقد هم لازم نبود... دوما، مگه من به تو قبلا نگفتم که قضیه این خط‌کش رو دیگه ‌نگی😐! سوما، آبمیوه آواردی دستت درد نکنه، ولی چرا نی نداره😶💔؛ الانم میدونم توی ذهنت داری بهم‌ میگی این چقدر پر روعه، ولی خودتی☺️! و آخر، ناگفته نماند اگه تو هم نمیومدی خودم داشتم میومدم بالا😅؛ حالا هم بهت این افتخار رو میدم که بغلم کنی، بیا اینجا ببینم😂🙂❤️... سعید:واقعا پر روعی😐:/ اومدم دیوونه😂🙂! {خودتون اینجارو تصور کنین(:❤️} فرشید:هیچی نشد آشتی کردن😐! فکر کردم طول میکشه حالا... داوود:میشناسیشون دیگه😂:/ چقدر هم طول کشید بغل‌شون... فرشید:عجبا... حسودیم شد یه لحظه🤦🏼‍♀؛ داوود:عه فرشید... عشق خودمی تو☺️❤️! فرشید:برو بابا😐! حالا که عشقت یکی دیگس😂😜:/ داوود:لوسِ مسخره😑! من رفتم طرفشون تو هم بیا... .... به به سلام به رفیقای افسانه‌ای😁! رسول: .... ••💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚•• نویسنده:بانو میم.ت🖊❤️:) کپی رمان نامیرا با ذکر نام نویسنده مشکلی ندارد اما در غیر این صورت حرام است🔍♥️=) نظراتون راجب این پارت؟👇🏿🙂؛ https://harfeto.timefriend.net/16645531930562
این چادرهای به خون غلطیده هزینه روسری هایست که بالای سر چرخانده شد ؟! هر کس در گل آلود کردن فضای امنیت کشور نقش داشته در ریخته شدن خون این بیگناهان شریک است .
حاجی صدامونو داری؟ هوامون و چی؟ داعش رسید به شیراز! شاهچراغ و به خون کشیدن!🥀 رفتی و بی سر و پا ها همگی شیر شدند . . .💔!
👤 توییت استاد جنگ نرم و نبرد شناختی یعنی اینکه متوجه نباشی که اسپانسر مالی داعش و شبکه ایران اینترنشنال همان قاتل خاشقچی است.
عشق یعنی ضربان حرم اسم مرتضی علی توی اذان حرم نماز عاشقان حرم یعنی میشه بقیع با مدافعان حرم