«آغوش ترس»
پارت32
شام رو که #خوردم رفتم توی اتاقم یکم دیگه از #کتاب رو #خوندم. نگاهی به #ساعت انداختم ۱۱ شب بود. #خسته بودم و رفتم که #بخوابم. خوابای #بد میدیدم. خواب اون جن، #وحشتناک تر شده بود. از #خواب پریدم و با تعجب فهمیدم که یکی #پشت سرمه و دستش اومده زیر سر #من. با خودم گفتم نکنه اون #جنه باشه. چشام رو باز کردم. روی دستش علامت بی نهایت #تتو شده بود. مگه #جن ها هم تتو می کنم!؟! آروم برگشتم #عقب. وای #خدای من!!
^^^^^^°^^^^^^^^^^^°^^^^°^^^^^^^^
میخوای ادامشو بخونی؟
دوس داری کل چیز دیگه هم داشته باشی؟؟
پس بدو بیا تو کانالمون و بزن #رمان و از پارت اول بخون
اگه خوشت اومد عضو بیار♡
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6