+هرکسـیدیوانۀعشقـتنشد؛عاقلنشـد
-غیـرنوکرهایـتآقـا؛کُلُّهُـملایَعقِلـون..!:)
هیچڪسغیرتومارابهخداراهنداد
ماپناهندهبهدربارتوهستیمحسیـن !(:💔
گر دخترڪۍ
پیشِ پدر ناز ڪند (((:
گرهے ڪربُوبلاے همہ
را باز ڪند...
#محرم
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانومسهسالھ💔 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالا ترین دواست حسین 💔(:
مَـذهَبیجٰآتبٰـآچٰآشـنيِگـٰآنـدو✨🌿
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️ پارت 24 #محمد بیرون با سعید و داوود داشتیم کیشیک میدادیم اتفاقی نیفته
#رمان #گاندو🐊 ♥️نامیرا♥️
پارت 25
#رسول
داشتم سیستم رو چک میکردم که موبایلم زنگ خورد نگاه کردم دیدم آقا محمده جواب که دادم ازم پرسید منطقه رو چک کنم ببینم چیز مشکوکی نیست🙃
چشمی گفتم و همهجا رو چک کردم هیچ چیز مشکوک و خاصی رو ندیدم و به آقا محمد گفتم که چیزی نیست ایشونم تشکری ازم کرد و بعدش هم که قطع کرد...😃
نگاه کردم دیدم علی سایبری داره با وسایل روی میزم وَر میره قبل از اینکه به علی تَشَر بزنم گفتم بزار گوشی رو قطع نکنم آقا محمد شاید از اون پشت بشنوه صدامو بعد بفهمه که این علی چقدر منو اذیت میکنه بعد قطع کنم😁:/
رسول:علی اونو بزار سرجاش😐
علی:باشه بابا خرابش که نکردم😕
انگار میخوام بخورمش😒
رسول:یکم دیگه که دستت باشه خرابش میکنی من تو رو میشناسم😂
علی:نشونت میدم😑
تو باز کارت به من میفتهها☺️
رسول:الهی به حق خودت منو گرفتار علی جان سایبری نکن آمین😂🤲🏻
علی:خدایا قبول نکنی دعای اینو😐
رسول:حتما به حرفت گوش میده😑
تو مگه کارو زندگی نداری؟😂:/
علی:نه فعلا اینجام آقا محمد گفت کنارت باشم که کمک کنم بهت😁
رسول:ای بابا😐:/
داشتم سربه سر علی میذاشتم که سیستم آلارم داد چِکِش که کردم چهره آشنایی رو دیدم با خودم گفتم شاید دارم اشتباه میبینم😶
دانیال بود داشت توی موقعیت سعید توی خیابون راه میرفت یه لباس تقریبا قهوهای رنگ هم تناش بود با یه عینک دودی و کفش خردلی😨
هیچکاری نمیکرد خیلی مشکوک میزد فقط از اینور میرفت اونور از اونور میومد اینور کلا هیچی به هیچی😬
میخواستم به سعید بیسیم بزنم که حواسش باشه یادم افتاد که به سعید بیسیم ندادم که ببره با خودش😐
چرا انقد گیج شدم من به همه دادم بیسیم رو حتی آقا محمد ولی سعید رو یادم رفته منِ فراموش کار...🤒
رسول:علی این دنیال نیست؟😮
ببین من اشتباه نمیبینم😶
علی:زوم کن روش ببینم...🤭
وای آره آره خودشه😰
رسول:الان زنگ میزنم فرمانده بهش میگم تا یه چارهای کنه...🤯
علی:بجنب پس😶:/
شماره آقا محمد رو گرفتم...
در دسترس نبود😰
زنگ زدم به داوود شاید اون برداره اولین بار که زدم بوق نخورد بعد که نگاه کردم فهمیدم کلا اشتباه گرفتم زنگ زدم به شماره موبایل خودم🤦♀😂
(فشار کاره دیگه بچهها🤣🙂)
داوود رو که گرفتم اولش جواب نداد دوباره که گرفتم این دفعه هم بوق خورد هم بعد از سه بوق جوابم رو داد😐
رسول:الو داوود...👀
داوود:سلام استاد رسول خوبی؟😇
رسول:گوش کن ببین چی میگم بهت😬
-------💟-------
آنچه خواهید دید؟🙄
🍄باشه باشه هول نکن😮
🍄این چرا نمیگیره
🍄چشم آقا نگران نباشین🤗
••💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚••
نویسنده:بانو میم.ت🖊❤️:)
کپی رمان نامیرا با ذکر نام نویسنده مشکلی ندارد اما در غیر این صورت حرام است🔍♥️=)
نظراتون راجب این پارت؟👇🏿🙂؛
https://harfeto.timefriend.net/16645531930562