🔸🔶به نام خدا🔶🔸
#رمان_عشق_فرمانده
پارت هشتاد و نهم
#عطیه
عزیز. عروس خانم نمیاد چایی برامون بیاره؟☺️
اینو گفتن سریع خودمو جم و جور کردم.🤭 چایی هارو ریختم☕️ خیلی دقت کردم چاییاش خوش رنگ بشه.😌 چند تا چایی رو هم خالی کردم دوباره ریختم چون خیلی پررنگ شدن😕.. البته نمیدونم شایدم من زیادی حساس شده بودم🙊 بالاخره این اولین چاییه که دارم براشون میریزم.💔 هنوز دستام میلرزیدن.👋 یه ذره فشارشون دادم تا آروم بگیرن و سینی از دستم نیوفته😖. یه گل گذاشتم کنار سینی🌷، نفس عمیق کشیدم؛ ذکر الا بذکرالله تطمئن القلوب رو گفتم😌 و رفتم داخل پذیرایی😍
به همه چایی تعارف کردم. تا رسیدم به آقا محمد.🤭😎
دستام بد جور می لرزیدن😖 تا اومدن بردارن سینی به سمتشون کج شد!😱 نزدیک بود چاییا بریزن روشون!😰 قلبم داشت وایمیساد💔💔😥 واااااااای چه گندی میشه😓. آقامحمد خودش اون سمت سینی رو نگه داشت. چایی شو برداشت و سینی رو ول کرد.🙃
واااااااای بد بخت شدم😩😩. اخه چرا اینقدر ضایعم من🤦♀. خیلی بد بود😦... ولی نزدیک بودا😶 اگه میریخت دیگه کلا تو سایت آبرو نداشتم. دیگه چجوری کنارشون کار میکردم!😑 سینی رو گذاشتم تو آشپز خونه و رفتم تو حیاط یه ذره حالم عوض شه😖. احساس میکردم تو خونه اکسیژن نیست!😓😣😣
#محمد
یه جورایی حال عطیه خانمو درک میکردم..😕 خودمم دست کمی ازشون نداشتم.😟 اینقدر دستامو فشار داده بودم بی حس شده بودن دیگه نمی لرزیدن😅، برای همینم تونستم سینی رو کنترل کنم😬
عزیز. پدر آقا محمد ۸ سال پیش عمرشونو دادن به شما.😔
پدر و مادر عطیه. خدا رحمتشون کنه😇
عزیز. ممنون لطف دارین. خلاصه که محمدم از اون موقع مستقل شده خداروشکر.😍 پسرم الحمدلله با ایمان، با حیا، چشم پاک و با ادبه☺️ از شغلشم که فکر کنم هم خودتون هم خود عطیه جان به اندازه کافی آشنا هستن و از سختیاش مطلع..😕😢 خلاصه که ایشاالله ببینین اگه این دوتا جوون به هم میان باهم برن خونه بخت😊😌
واااای عزیز که اینا رو میگفت اصن.. یه جوری شدم🤭😍.. خداروشکر چقدر ازم راضیه😌.. راست میگن که بچه ها، پدر مادرا رو باید تو خواستگاری شون بشناسن😄
پدر عطیه. والا ما که راضییم از خوبی های محمد جان به ما رسیده.😊 این دو تا جوون میخوان یه عمر با هم زندگی کنن به نظرم برن خودشون حرف بزنن ببینن با هم کنار میان یا نه🧐
قرار شد من برم حیاط با هم صحبت کنیم. رفتم توی حیاط.. نمیدونستم چی باید بگم😖 هرچند یه سری سوال آماده کرده بودم که بپرسم ولی نمیدونم موقعیتش میشه که بپرسم یا نه😥
نشسته بودن رو پله ها با فاصله کنارشون وایسادم
محمد. سس..لام🤭
یهو انگار تازه متوجه اومدن من شدن، بلند شدن ایستادن سرشونو انداختن پایین😔
عطیه. سسی...للل....ااا.....ممم😣
نمیدونستم از کجا شروع کنم و چی بگم.😰 میترسیدم جوابش منفی باشه💔. خودمو سپردم به خدا.. صریح حرفمو میگم هرچه بادآباد😌
محمد. ببخشید راستش نمیدونم شما چقدر موافق موقعیت من به عنوان همسر هستید،🙈 اول میخوام بدونم اصن خودتون راضی هستید؟🤔
انگار توقع نداشتن انقدر واضح بگم😅. ولی خوب شد، اون جو سنگین بینمون شکست😎
عطیه. راستش.. راستش..🤭 تو این مدت که با هاتون مشغول بودیم متوجه شدم که شما خصوصیات خیلی خوبی دارین😇. ولی خب.. نمیدونم توی خونه و خانواده چطور هستید🙃، دلیل یه ذره تردیدم برای اینه🙊
محمد. خب از نظر خودم من توی خونه با سرکارم خیلی فرق دارم😅. خب در خونه فضا صمیمیه، نیاز به محبت هست ولی سرکار باتوجه به اقتضای خودش باید جدی بود🤷♂
عطیه. یعنی شما توی خونه جدی نیستید؟😃
محمد. فکر نمی کنم😅، ولی فکر کنم این چیزا رو از مادر و خواهرم بپرسید بهتر میتونن بگن😶
عطیه. بعد یه چیز دیگه.. در مورد پنهان کردن رابطه تون با مهدیه😒...
محمد. فکر کنم باید بسپریمش به زمان.. البته اینو بدونید که برای اینکه مهدیه راحت تر کار کنه این تصمیمو گرفتیم.👌🏻 فقط.. شما در مورد چیزای مادی چه توقعاتی دارید؟🧐
میترسیدم چیزایی بگه که نتونم برآورده کنم😓💔
عطیه. خب فکر کنم همین که محتاج کسی نباشیم و دستمون به دهنمون برسه کافیه.🤷♀☺️ هرچند هر دختری یه سری آرزو هایی داره که دوست داره تو خونه شوهر داشته باشدشون😍 ولی خب من فکر میکنم بدون اون آرزو ها هم میتونم کنار بیام.🤷♀😇 شما با اینکه من سرکار میرم اونم همچین شغلی مشکلی ندارید؟🤭
محمد. خب این شغل بالاخره حساسیت های خاص خودشو داره🤷♂ ولی فکر کنم چون در این مورد مشابهیم و همکاریم با هم کنار میایم😊.. البته مهم اینه که همسر همراه ادم باشه.😍 که فکر کنم شما هستید🙃
ادامه دارد..
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️
نداریم😈
💠نویسنده : سرباز یار💠
https://harfeto.timefriend.net/16395221571514
پذیرای نظرات شما درباره ی رمان عشق فرمانده هستم.🎁
کپی ممنوع🚫
_-_-_-_●●⸾🧡 ⃟🍁⸾●●_-_-_-_
🍂@romangandoee🍂
_-_-_-_●●⸾🧡 ⃟🍁⸾●●_-_-_
فردا امتحان علوم دارم
دعا کنید خوب بدم🙏🏻🌹
شبتون خوش به دعای مادرانمان
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#استوری_مجید_نوروزی
#استوری_بازیگران
#منتظر_المهدی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#استوری_علی_افشار
#استوری_بازیگران
#منتظر_المهدی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
1. بله خوشگله خواهرم حفظ نگاه لطفا گناه نشه😁😅
2. واااای ممنون😊چشم امشب میزارم
#سرباز_یار