eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
454 دنبال‌کننده
159 عکس
200 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید... پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: _"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"☺️ _ مثلا چه جور کاری؟ + نیست، کاری باشد.👌 سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت: _"نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم:😞 _"چرا حاجی؟" چرخید طرف من _"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.... او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید را کشید، نه اینکه ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد.☺ چقدر ناز آدم های مختلف را سر کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خودش را می خواهد. به و احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: _"به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود بستری می شد😐