«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#اشتباه_بزرگ🥀 #پارت_21 محمد: با رسول رفتیم مغازه یکی از دوستام عکسارو بهش نشون دادیم... اسد جان ای
#اشتباه_بزرگ🥀
#پارت_22
رسول: صبح زود رفتم در خونه اسما...
منتظر شدم بیاد بیرون...
اسما: اومدم بیرون که رسولو دیدیدم...
بی تفاوت از کنارش رد شدم...
عین بچه ها افتاده بود دنبالم😂😐
رسول: اسما جان، اسما خانم
بیا بالا
اسما: اقا برو مزاحم نشو
رسول: عزیزم مزاحم چیه من مراحمم😂
اسما: برو اقاااا
رسول: مرگ من بیا بالا
اسما: اهههههه
با خشم و اصبانیت نشیتم تو ماشین.....
زود بگو کار دارم
(تصمیم گرفته بودم همین ماجرایی که پیش اومده رو بهانه قهر کنم)
رسول: میخواستم ازت عذر خواهی کنم....
خیلی اصبانی بودم، زود قضاوت کردم...
اسما: دلیل نمیشه😡
رسول: حق بده، اون عکسا اون پیاما
اسما: با یه عکس فتوشاپ و متن الکی منو فروختی
رسول: 😅😞
اسما: خواستم پیاده بشم که رسول دستمو گرفت...
رسول: اسما میدونم یه چیزیت شده ولی رو من حساب کن همیشه پشتتم❤️
ــــــــــــ فردا ــــــــــــ
داوود: رفتم پارک آلاله، ببینم میتونم از دوربین ها بفهمم اسما چی شده...
یه اقا اونجا بود..
سلام اقا
نگهبان: سلام؟
داوود: کارتمو نشون دادم و گفتم: دوربین های سه روز پیشو میخوام...
نگهبان: چیزی که خواست رو واسش اوردم
داوود: وقتی تصویرو دیدم نفسم بالا نمیومد.... رسول چطور تونست با اسما همچین کاری بکنه...
با خشم راه افتادم سمت خونه رسول
زنگ زدم: الو رسول بیا پایین
ـــــــــــ
رسول: سلام داوود جا...
داوود: نذاشتم حرفش کامل بشه محکم زدم تو گوشش...
اینم به جای سیلی که به اسما زدی...
رسول: 😳😖
داوود: یقشو گرفتم: تو چجوری به خودت اجازه دادی اینجوری با اسما حرف بزنی
به چه جرعتی میزنی تو گوش خواهر من
چی پیش خودت فک کردی که گفتی اسما جاسوووسه
رسول: توضیح.... میدم
داوود: رسووول از خوودت خجاااالت بکششش
و رفتم سوار ماشین شدم...
رسول: حرفی نداشتم..
سیلی که من به اسما زدم صورتشو زخم کرد.. زخم خیلی بد.... ولی وقتی داوود منو زد فقط رد انگشتاش موند که بعد از چند روز پاک میشه...
پ.ن¹: 🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#اشتباه_بزرگ🥀 #پارت_22 رسول: صبح زود رفتم در خونه اسما... منتظر شدم بیاد بیرون... اسما: اومدم بی
دوست داری چجوری کشته شی انتخاب کن😐🤣🤣🤣بابا جون به لبمون کردی خب اسما چشه😐🤣🤣🤣
#سرباز_رهبر
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#اشتباه_بزرگ🥀 #پارت_22 رسول: صبح زود رفتم در خونه اسما... منتظر شدم بیاد بیرون... اسما: اومدم بی
بچه ها اخرش یه دیالوگ به رسول اضافه شد..
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
دوست داری چجوری کشته شی انتخاب کن😐🤣🤣🤣بابا جون به لبمون کردی خب اسما چشه😐🤣🤣🤣 #سرباز_رهبر
گفتم که، پارت 25 متوجه میشید
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
نچ😂
ممنون از اطلاعات کاملتون☺️😂
#بسیجی🦋
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
بگید ببینم واسه عید چیکار کنیم؟ رمان امنیت رو ادامه بدم یا رمان جدید بزارم؟ 👇🏻 https://EitaaBot.ir/
رای بدید بچه ها✔️
تا ساعت 11 امشب وقت هست...