«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_39 روژان: اگه هنوز دوسش داری... آرزو: با چشمای پر از اشک به مامان نگاه کردم
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_40
عزیزان همچنین پارت چهلی وجود نداره....😂
رسول نشست و با فرزاد حرف زد(البته نه حرف معمولی😂🔪) و بهش فهموند که باید چجور آدمی باشه...
در آخرم آرزو و فرزاد باهم ازدواج کردن...
از اونجایی که صبا کارای خلافو گذاشته بود کنار با روژان صمیمی تر شده بود... اما بخاطر کارایی که در گذشته انجام داده بود خودشو معرفی کرد... رسول اینکه سنش یکم بالا بود رو بهانه کرد تا زندادن نره... خداهم باهاشون بود و به سختی قبول کردن که به جای زندان جریمه رو پرداخت کنه....
امید و خانواده هم تشریف بردن خاستگاری رعنا راد.... عجبا با یه اسم فامیل مشخص میشه کی عاشق کیه😂👌🏻
و در آخرم همچی به خوبیو خوشی تموم شد..
پ.ن¹: خدانگهدار رمان امنیت🇮🇷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امیدوارم که از رمان امنیت لذت برده باشید❤️
عالی بود عزیزم💚
سعی کن نویسندگی رو رها نکنی و برامون رمانهای جذاب بذاری🙃
چون مطمئنم این اراده در تو ایجاد شده که دست به قلم بشی😉
من خودم به نوشتن علاقه دارم چونکه آدم رو آروم میکنه... و بارها نوشتم
#نویسنده
#قلم_عالی
#پایان_رمان_امنیت
#بسیجی🦋
بچه ها پرسیده بودید که رمان داریم یا نه؟!
بله که داریم، تازمانی که این کانال وجود داره من رمان مینویسم واستون😂💛
ان شاءالله تابستون قراره با یه رمان جذاب بیام پیشتون☺️👌🏻
قبل از شروع اون رمان یه رمان کوتاه به اسم(عشق تا شهادت) نوشتم، که ان شاءالله بیست و پنجم واستون میزارمش...
بچه ها دیشب یه رمان کوتاه دیگه هم نوشتم...
الان دوتا رمان کوتاه داریم....
«عشق تا شهادت» و «قضاوت»
تا شروع تابستون هردوتاشونو بارگذاری میکنم...
سلام علیکم... وی همین الان از امتحان ریاضی جان سالم به در برده و در خدمت شماست🤧😂💛