#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_36 رسول: گیر دادن که بیا مچ بنداز... بابا من دستم درد میکنه.... حرف نمیفهم
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_37
آوا: تو زیر زمین کافه بودیم...
عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره!
معلوم بود آقا رسول چقدر درد داره...
همشم تقصیر منه...
با نگرانی پرسیدم:: خ... خوبید..!
رسول: قدرت تکلم نداشتم... با سر جواب دادم...
آستین لباسم کاملا خونی شده بود...
خیلی درد داشتم...
(چند دقیقه بعد)
آوا: ای بابا من که میکروفن ندارمم...
رو به اقا رسول گفتم:: میکروفنتون کجاست؟
رسول: ی. ق. ه. ل. ب. ا. س. م
آوا: چون میدونستن اقا رسول توان انجام کاری رو نداره دستاشو باز گذاشته بودم... ولی دستای من بسته بود..
میکروفنشو بهم داد...
ا.. ای.. این که.. کار نمیکنه😫
اینا هیچجوره خراب نمیشن پس این چشه!
رسول: به سختی دستمو روی بازوم گذاشتم تا مانع خون ریزی بشه... ولی فایده نداشت...
خونی که از لای انگشتام میریخت رو حس میکردم...
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#استوری_علی_افشار
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_37 آوا: تو زیر زمین کافه بودیم... عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره!
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_38
آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود...
رسول: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم...
آوا: با وحشت و نگرانی گفتم: نباید بخوابیدا...
سعی کنید بیدار بمونید
رسول: نفس نفس میزدم... سعی کردم چشامو نبندم.. اما نشد... حالم اصلا خوب نبود..
ــــــــــــــ
محمد: گریه نکن عطیه جان...
عطیه: معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده😭
محمد: اروم باش... داریم پیگیری میکنیم...
ــــــــــــــــ
آوا: حتما میخوان مهمونی رو تموم کنن بعد بیان سراغ ما...
خدایا خودت کمک کن عملیات لو نره....
ــــــــــــــــــــ
علی سایبری: آقا محمد
محمد: جانم علی بگو
علی سایبری: آقا ردشونو زدم... تو زیرزمین همون کافه هستن...
محمد: مطمعنی!؟
علی:بله آقا ردیاب میکروفن رسول که همینو نشون میده...
با اینکه میکروفن خراب شده..ولی هنوز ردیابش کار میکنه...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_38 آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود... رسول: سرمو به دیوار تکیه دا
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_39
عطیه: منم میام..
محمد: کجا میای عزیز من
عطیه: نمیتونم محمد باید بیام..
محمد: عزیزم تو بمون همینجا من باهات درارتباطم... بمون اینجا... اینجا بیشتر بهت نیاز داریم...
ــــــــــــــــــــ
محمد: رسیدیم به مقصد... قرار بود بدون سرو صدا کارو انجام بدیم تا سوژه رو از دست ندیم..
رفتیم سمت زیرزمین.. درش قفل بود..
عباس در...
عباس: آقا خیلی قفلش پیچیدس نمیشه راحت بازش کرد... حداقل چهل دقیقه 1 ساعت طول میکشه
محمد: وقتمون کمه...
تفنگمو برداشتمو یه خفه کن وصل کردم بهش...
با سر علامت دادم که کنار وایسید...
شلیک کردمو در باز شد...
رفتیم تو...
ولی خبری از اوا و رسول نبود...!
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ