eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
995 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
سلام سلام... بریم واسه پارت💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_36 رسول: گیر دادن که بیا مچ بنداز... بابا من دستم درد میکنه.... حرف نمیفهم
🇮🇷 آوا: تو زیر زمین کافه بودیم... عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره! معلوم بود آقا رسول چقدر درد داره... همشم تقصیر منه... با نگرانی پرسیدم:: خ... خوبید..! رسول: قدرت تکلم نداشتم... با سر جواب دادم... آستین لباسم کاملا خونی شده بود... خیلی درد داشتم... (چند دقیقه بعد) آوا: ای بابا من که میکروفن ندارمم... رو به اقا رسول گفتم:: میکروفنتون کجاست؟ رسول: ی. ق. ه. ل. ب. ا. س. م آوا: چون میدونستن اقا رسول توان انجام کاری رو نداره دستاشو باز گذاشته بودم... ولی دستای من بسته بود.. میکروفنشو بهم داد... ا.. ای.. این که.. کار نمیکنه😫 اینا هیچجوره خراب نمیشن پس این چشه! رسول: به سختی دستمو روی بازوم گذاشتم تا مانع خون ریزی بشه... ولی فایده نداشت... خونی که از لای انگشتام میریخت رو حس میکردم... پ.ن¹:... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمان الرحیم🥲⚘
سلام صبحتون بخیر
سلام دخترا چطورین؟ آماده اید واسه پارت؟
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_37 آوا: تو زیر زمین کافه بودیم... عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره!
🇮🇷 آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود... رسول: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم... آوا: با وحشت و نگرانی گفتم: نباید بخوابیدا... سعی کنید بیدار بمونید رسول: نفس نفس میزدم... سعی کردم چشامو نبندم.. اما نشد... حالم اصلا خوب نبود.. ــــــــــــــ محمد: گریه نکن عطیه جان... عطیه: معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده😭 محمد: اروم باش... داریم پیگیری میکنیم... ــــــــــــــــ آوا: حتما میخوان مهمونی رو تموم کنن بعد بیان سراغ ما... خدایا خودت کمک کن عملیات لو نره.... ــــــــــــــــــــ علی سایبری: آقا محمد محمد: جانم علی بگو علی سایبری: آقا ردشونو زدم... تو زیرزمین همون کافه هستن... محمد: مطمعنی!؟ علی:بله آقا ردیاب میکروفن رسول که همینو نشون میده... با اینکه میکروفن خراب شده..ولی هنوز ردیابش کار میکنه... پ.ن¹:.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_38 آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود... رسول: سرمو به دیوار تکیه دا
🇮🇷 عطیه: منم میام.. محمد: کجا میای عزیز من عطیه: نمیتونم محمد باید بیام.. محمد: عزیزم تو بمون همینجا من باهات درارتباطم... بمون اینجا... اینجا بیشتر بهت نیاز داریم... ــــــــــــــــــــ محمد: رسیدیم به مقصد... قرار بود بدون سرو صدا کارو انجام بدیم تا سوژه رو از دست ندیم.. رفتیم سمت زیرزمین.. درش قفل بود.. عباس در... عباس: آقا خیلی قفلش پیچیدس نمیشه راحت بازش کرد... حداقل چهل دقیقه 1 ساعت طول میکشه محمد: وقتمون کمه... تفنگمو برداشتمو یه خفه کن وصل کردم بهش... با سر علامت دادم که کنار وایسید... شلیک کردمو در باز شد... رفتیم تو... ولی خبری از اوا و رسول نبود...! پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ