eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان عزیزم من یه توضیحی راجب گذاشتن استوری ها بگم اینکه من اگه زیاد از برنامه دانلود از اینستاگرام استفاده کنم هم اینستا هنگ میکنه هم دانلود از برنامه برای همین مجبورم که استوری های خانم قطبی رو فقط براتون عکس بفرستم راجب استوری های بقیه باید بگم الان جایی هستم که اینترنت ضعیفه و فقط برای گذاشتن استوری ها میرم اینستاگرام برای همین نمیشه دانلود کرد ویدئو هارو من شرمنده ام🌱
سـٰایه ات مستدام پدࢪ ایࢪان زمین...:)))) سلامتی‌ࢪهبࢪمون‌صلوات‌بلند‌ختم کن🙂♥️ 🇮🇷
سلام سلام بریم واسه یه پارت طووولانی💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_139 سایت: آوا: داشتم میرفتم خونه.... نگاهم خورد به نیمکت تو حیاط... با چ
🇮🇷 چند روز بعد: آوا: حالم خیلی بد بود.. هنوز باورم نمیشد رسولو از دست دادم... تصمیم گرفتم برم سر خاکش... با زانو فرود اومدم... اشکام بی اختیار سرازیر شدن... شروع به حرف زدن کردم:: سلام استاد رسول.... اخ اکه بدونی چقدر دلتنگتم... اگه بدونی سایت چقدر بدون تو سوت و کوره.. تو مگه به من قول ندادی نامرد... مکه نکفتی همیشه کنارتم... لبخند تلخی روی لبم نشست.... اگه تو نباشی پس کی باید وقت دنیارو بگیره.. اگه تو نباشی محمد کیرو ضایع کنه.... اگه تو نباشی پس من نگران کی باشم که نکنه یه بلایی سر خودش بیاره تو ماموریتا.... ای کاش همش خواب بود... همش کابوس بود... دوباره لبخند تخلی زدمو گفتم:: یادته اولین بار که همو دیدیم چقدر اذیت میکردیم همو... چقدر گیر میدادیم به هم... کمی مکث کردمو گفتم:: رسول من بعد از تو خیلی تنهام... ــــــــ سایت ـــــــ آوا: رفتم نشستم پای سیستم... دستمو روی کیبورد گذاشتم اما نای کارکردن نداشتم... دستمو کشیدم اینور که کیبور تکون خورد.. برگه سفیدی که زیرش بود خودنمایی میکرد.. برگه رو برداشتم... وصیت نامه رسول بود! دویدم سمت اتاق محمد.... ـــــــــــ محمد: همه اومدن تو اتاق... با دستای لرزون نامه رو باز کردم و با صدایی که از ته چاه میومد شروع به خوندن کردم... به نام خدا... سلام به همتون... احتمالا زمانی که این نامه رو میخونید من پیشتون نیستم... خیلی خوشحالم که تو این همه مدت کنار شماها کار کردم.... خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم... از آقای عبدی محکم بودنو از آقا محمد مرد بودنو از امیر رفیق بودنو از داوود فداکار بودنو از فرشید دلسوز بودنو از سعید صبور بودنو از اقا علی سایبری هم که.. ما هرچی بلدیم از ایشونه😂 علی سایبری: اشکای تو چشممو پاک کردم... لبخند تلخی مهمان لبم شده بود... (همه بچه ها گریه شون گرفته بود) محمد: چشمام پراز اشک بود اما با دست پسشون زدمو ادامه نامه رو خوندم.... الانم نمیگم ناراحت نباشید چون فایده نداره.. بلاخره استاد رسولتونو از دست دادید😂🤪 واسه مراسم ختمم لای خرماها گردو بزارید.. و به صرف شام و شیرینی یا حالا ناهار و شیرینی فرقی نمیکنه زیاد😂 فقط لطفا ناهارو قرمه سبزی بدید شامو ماکارانی... شیرینیم که واسه ناهار شیرینی خامه ای واسه شام شیرینی زبون... چای و نسکافه و قهوه و شربتم که فراموش نشه خواهشا😂 خیلیم مواظب میز قشنگم باشید... نزارید هیچکی نزدیکش بشه😂 آوا: با خوندن هر بند از نامه اشکام بیشتر شدت میگرفت... امیر: قلبم داشت از جاش کنده میشد... حتی تو وصیت نامه اش هم شوخی میکنه...! عطیه: حتی نای گریه کردنم نداشتم.... ولی احساس میکردم قلبم داره تیکه تیکه میشه..! محمد: نفس عمیقی کشیدمو ادامه دادم... و دراخر از همتون میخوام حلالم کنید اکه باعث ناراحتیتون شدم... دوست دار شما.. رسول نوروزی... پ.ن¹: پارتی طولانی و دردناک.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷