eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام حالتون چطوره؟
آقاااااا اصن حواستون هست کانالمون یک ساله شده؟ 🥺💗 البته الان کانالمون دقیقا 1سال و یک ماهشه💫 انگار همین دیروز بود کانالو تاسیس کردم و شماها دونه دونه اومدید کنارمو باهم شدیم یه خانواده...🥲💖 خیلی خوشحالم که این همه مدت کنارم بودید.. باهم کلییی خوش گذروندیم تواین یک یکسال در هر شرایطی کنارم بودیدو با پیام های قشنگتون بهم انرژی دادید... واقعا خیلی خوشحالم که شماهارو دارم..💐 مرسی که موندید کنارم... مرسی که رفیق نیمه راه نبودید... خیلی دوستون دارم..♥️✨
بریم واسه شیرینیش🍬👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_20 یک هفته بعد:: محمد: چیشد علی؟ علی سایبری: آقا یک هفتش که داری
فرشید: اقا محمد نگید که اشتباه کردیم... نگید که این همه تهمت الکی به رسول زدیم... این همه باهاش بد رفتار کردیم.... امیر: الان چجوری میخوایم تو چشاش نگاه کنیم.. با چه رویی؟ ــــــــــــــ محمد: با بچه ها رفتیم سمت سلول رسول درو باز کردن... رسول: بازم قلبم درد گرفته بود... یه گوشه اتاق نشسته بودمو سرمو رو زانو هام گذاشته بودم... با صدای در سرمو بلند کردم محمد اینا بودن.. سریع نگاهمو دزدیدم تا باهاشون چشم تو چشم نشم.... محمد: رفتم نزدیک تر... دستمو روی نازون گذاشتم که دستمو پس زد... دستمو سمت صورتش بردمو چونشو بالا اوردم... اما بهم نگاه نمیکرد.. رسول جان... آزاد شدیا! رسول: با دستام دستشو از رو چونم برداشتمو گفتم: حالا شدم رسول جان؟ سعید: ما هممون اشتباه کردیم... الکی بهت تهمت زدیم.. شرمنده.. رسول: همتون منو فروختید به یه فلش که هیچیم تو نبود... همتون پشتمو خالی کردید... اجازه ندادید حتی یه کلمه صحبت کنم.... هرچی دلتون خواست گفتید... هرجوری دلتون خواست باهام رفتار کردید... بین همه شماها فقط امیر رفیق واقعی بود... فقط امیر منو باور داشت... زمانی که من زجر میکشیدم شماها لذت میبردید ولی امیر پا به پای من درد میکشید... الانم دیگه به هیچکدومتون نیاز ندارم... من برادر به اسم محمد، داوود، فرشید و سعید ندارم.... دیگه برادرام نیستید! از در که خارج شدم با چهره پریشون اوا مواجه شدم... آوا: چشمای پر از اشکمو بهش دوختم.. رسول: نگاهی کردمو به راهم ادامه دادم.. آوا: برگشتمو رفتنشو تماشا کردم... پ.ن: دیگه برادرام نیستید 🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_21 فرشید: اقا محمد نگید که اشتباه کردیم... نگید که این همه تهمت الک
رسول: تو خیابونا پرسه میزدم... هیچوقت حرفاشون یادم نمیره... «نا رفیق» «پست» «خیانت کار» «بویی از انسانیت نبردی» صدای سیلی محمد تو گوشم اکو میشد... همینطوری داشتم راه میرفتم که دوباره قلبم درد گرفت... سردرد عیجی سراقم اومده بود.. دستمو گذاشتم روی سرم.. هیچ جارو نمیدیدم... همه چیز تار بود... پخش زمین شدم.... ــــــــــــــــ امیر: الو رسول... رسول کجایی ت..... صدای غریبه باعث قط شدن حرفام شد.. ش.. شما؟ یا خدا... کدوم بیمارستان! ـــــــــــــــ محمد: امیر جان اروم باش میرسیم الان... ــــــ بیمارستان ـــــ امیر: از پشت شیشه به رسول زل زده بودم... بی جون روی تخت افتاده بود... دکتر اومد بیرون که هجوم بردم سمتش... اقا دکتر چیشده؟ دکتر: وضعیت قلبش اصلا خوب نیست! پ.ن: وضعیت قلبش خوب نیست... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عزیزانی ک فصل اول رمانو نخوندن میتونن توی کانال روبیکا عضو شن که پارت به پارت باهم بریم جلو
سلام قشنگای من💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_22 رسول: تو خیابونا پرسه میزدم... هیچوقت حرفاشون یادم نمیره... «نا
دکتر: بفرمایید بشینید... محمد: ممنون... اقای دکتر چیزی شده! دکتر: متاسفانه ایشون تو وضعیت بدی هستن... روز به روز قلبش ضعیف تر میشه.. محمد: انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم.... امیر: پشت در وایساده بودم... با شنیدن این جمله دست و پاهام سست شد و سر خوردم رو زمین.. ــــــــــ محمد: با یه حال خرابی از اتاق اومدم بیرون.. چشمام پراز اشک بود ولی با دست پسشون زدم... ای خدا... کمکمون کن... نکاهم به امیر خورد... رو زمین افتاده بود... بلندش کردمو در آغوشو گرفتمش... صدای گریه هاش بلند شد... امیر: چرا باسد همچین بلایی سر رسول بیاد.. اون هنوز خیلی جوونه واسه این بلا ها... هنوز خیلی جوونه واسه این همه درد... محمد: قلبم خاکشیر شده بود... ولی کاریم از دستم بر نمیومد! پ.ن: خیلی جوونه واسه این دردا🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام... حال و احوالتون چطوره؟
بریم که واستون پارت بزارمو بعدش برم ادبیات بخونم 🙂💔
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_23 دکتر: بفرمایید بشینید... محمد: ممنون... اقای دکتر چیزی شده! دک
محمد: باید خودمو محکم نشون میدادم پس گفتم: ما الان باید صوی باشیم امیر جان... اینجوری رسولم روحیشو از دست میده امیر: رسول حاضر نیست مارو ببینه بعد رفتارمون براش مهمه؟! محمد: راست میگفت... نا امید سرمو پایین انداختم... ــــــــــــ رسول: حالم خیلی بد بود... سرم خیلی درد میکرد... نمیتونستم خودمو کنترل کنم... نمیتونستم دردامو پنهان کنم.. صدای آخ و ناله هام بلند شد.... ــــــــ محمد: پشت در اتاق رسول نشسته بودم... امیر رفته بود نمازخونه... صدای ناله های رسول نظرمو جلب کرد... درو بازکردمو از گوشه در نگاهش کردم... صورتش از درد جمع شده بود.. بدو بدو رفتم سمت ایستگاه پرستاری... ـــــــــــــــ محمد: تو اتاق پیش رسول موندم.. حالش اصلا خوب نبود... از درد روختی رو توی مشتش گرفته بود... دکتر: فقط دونفر با من بودن.. رو به اون اقا گفتم: آقا شما دستاشو بگیر نباید تکون بخوره تا ما سرمو عوض کنیم براش.. رسول: حالم اصلا خوب نبود ولی متوجه بودم محمد دستامو گرفته... دستاشو پس زدم... اما بازم دستامو گرفت.... فریاد زدم:: ول.. م... ک.. ن محمد: خشکم زده بود... باورم نمیشد این رسول همون رسول باشه.... اروم اروم عقب اومدم و از اتاق خارج شدم! پ.ن: ولم کن🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
عضو های جدید توجه کنید💕 سلام به همه شما عزیزان بنده مدیر کانال و نویسنده رمان هستم منو با #سرباز_آق
عضوای جدید خیلی خوش اومدین💕 قدیمیام که تاج سرن👑 خوشگلا.. حتما حتما این پیامو بخونید که راحت تر چیزی که میخوایدو پیدا کنید💫