«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_53 رسول: سلامممم رویا خانوووم رویا: با تعجب گفتم: سلام😳 چیشده؟ رسول: چیزی نش
#عشق_بی_پایان
#پارت_54
رویا: رسول برو باهاش حرف بزن تا دیر نشده..
رسول: بزار اول به مامان بگم...
رویا: من گفتم😅
رسول: از دست تو چیکار کنم؟ ☺️💔
رویا: خداروشکر کن ک من خواهرتم😒😂
رسول: 😂😐
ـــــــــــــــ
سارا: به به عروس خانوووم
سما: فعلا شماتو اولویتی..
صدرا خان عاشق دل خسته😔😂
سارا: تروخدا بحث اون دیوونه رو نکن که سرم درد میگیره بهش فکر میکنم...
درضمن شما خواهر بزرگ تری تا شما ازدواج نکنی من غلط بکنم به ازدواج فک کنم😂😔
پ.ن: شما خواهر بزرگ تری😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_54 رویا: رسول برو باهاش حرف بزن تا دیر نشده.. رسول: بزار اول به مامان بگم...
#عشق_بی_پایان
#پارت_55
2 ماه بعد:
امیر: بفرمایید شیرینی..
رسول: به به... شیرینی چی هس حالا؟
امیر: دست چپمو بالا اوردم... و با ابرو به حلقه اشاره کردم...
رسول: عقد کردین؟
امیر: بعله😌
رسول: چه بی خبر..😐
فرشید و داوود و سعید همرمان میان پیششون..
داوود: چه خبره اقا امیر دست کردی تو جیبت؟
یه شیری برداشتمو چشمکی زدمو گفتم: شیرینی چی میگه؟
امیر: خواستم صحبت کنم که...
رسول: دست چپشو گرفتمو بالا اوردم... اقا رفته عقد کرده بدون اطلاع😒
فرشبد: واقعا😳
سعید: عقد کردی جدی؟
امیر: با سر تایید کردمو خندیدم... 😂
سعید: چرا انقدر بی صدا؟
امیر: تصمیم گرفتیم بریم محضر بی سر و ضدا عقد کنیم بعدش که پروندخ به خوبیو خوشی تموم شد یه عروسی مفصل میگیریم...
فرشید: رسول.. کجایی؟ 😂
رسول: باورم نمیشه به من نگفت میره عقد کنه..
داوود: خندیدمو گفتم: به هر حال مبارک باشه اقا امیرررر
سعید: امیر خان توهم قاطی مرغا شدیی
فرشید: مباررک باشه اقا امیررر
به پای هم پیر شین...
امیر: دونه دومه بغلشون کردم..
دستامو روبه رسول باز کردم که بغلش کن..
رسول: با اینکه منو هویجم حساب نکردی...
دعوت که هیچی میبخشمت ولی بهم میگفتی حداقل..
ولی خب چیکار کنم دیگه دلم دررریاس..
بخشیدمت...
امشب راحت بخواب😂😂
امیر: خندیدمو بغلش کردم😂
رسول: شونه شو بوسیدمو گفتم: مبارکت باشه داداش
امیر: اروم دم گوشش گفتم: نوبت خودته هااا
پ.ن: بی سر و صدا.. 😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_55 2 ماه بعد: امیر: بفرمایید شیرینی.. رسول: به به... شیرینی چی هس حالا؟ ا
#عشق_بی_پایان
#پارت_56
شب:
رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی...
چرا با خودت لج میکنی برو حرف دلتو بهش بزن دیگه...
انقدررر که من حرص تورو میخورمااا خودت عین خیالتم نیست..
اصن اگه نمیری خودم باهاش حرف بزنم...
رسول: نه نهههه تو چیزی نگیاااااا...
بزار ببینم چیکار میکنم...
فردا که استراحته...
ان شاءالله پس فردا سعی میکنم باهش حرف بزنم...
ــــــ فردا ـــــ
سیمین: به سما بگو بیاد وسائلو ببرین...
سما کوش اصن..
سارا: کجا میتونه باشه؟
در حال انجام چه کاری میتونه باشه؟
طبق معمول داره با اقا امیر حرف میزنه دیگه!
ای خدااا زودتر این بره سر خونه زندگیش از دستش راحت شم.. دیشب ساعت 2 شب داشت با امیر حرف میزد...
باباااا خب میخوای با شوهرت حرف برنی بیا برو یه جا دیگه منه بدبخت نتونستم دیشبم بخوابم ک..
سیمین: باز من یه چیزی گفتم تو غر زدناتو شروع کردی😂😐
سما: چی میگی توووو اصن نفهمیدم چی گفتم..
سارا: خوبه والا.. نمیفهمیدی چی میگی ولی یه تلفن کوچولو موچولو به قول خودت، 38 دقیقه طول کشید..
سما: به جای اینکه زمان بگیری من با شوهرم چند دقیقه حرف میزنم بیا به این صدرا بدبخت جواب مثبت بده .. من که رفتنیم نیستم این پیروزیو جشن بگیرم... ولی این مامان بیچاره یه نفس راحت بکشه از دستت.. راستی از این صدرا چه خبر دیگه زنگ نزد بهت؟
سارا: خواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خورد..
به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد با نفرت به سما نگاه کردم...
ای خدا بگم چیکار کنه... بیااا زنگ زد... خیالت راحت شد؟
پ.ن: پارتی طنز😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_56 شب: رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی... چرا با خ
#عشق_بی_پایان
#پارت_57
فردا:
رویا: انقدر استرس نداشته باش.. خودم مث کوه پشتتم.. من اونجا وایمیسم تو حرفاتو بزن...
فقط گند نزنی رسووللل... 😂💔
رسول: حواسم هست بابا.. 😂
ــــــــــ
رسول: مث دیوونه ها باخودم حرف میزدم..
داشتم تمرین میکردم وقتی سارارو دیدم چی بهش بگم.. چجوری شروع کنم... چجوری تمومش کنم..
که سارا از در اومد تو..
همچی از ذهنم پریده بود...
سارا: سرمو پایین انداختمو سلام کردم...
رسول: حتی یه کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم..
کلماتو کنار هم چیدمو جواب سلامشو دادم...
ب..ببخشید خانم حسینی...میخواستم.. میخواستم.. درمورد یه موضوعی باهاتون صحبت کنم...
سارا: بفرمایید
رسول: امم....
رویا: اهههه بگو دیگهههههه😐(از سارا اینا دورتره)
رسول: راستش من....
پ.ن: بگو دیگههه😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ