eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_49 چند روز بعد: امیر: همش عذاب وجدان داشتم... نمیدونم برم بهش بگم... نگم...
امیر: خانم حسینی... ببخشید میتونم وقتتونو بگیرم... سارا: بفرمایید... امیر: م.. من... من میخواستن بگم که... میشه با.. سما خانم صحبت کنید ببینید قصد ازدواج دارن... ینی... بپرسید.. که... بگید که... امیر گفته... رسول: دیدم امیر داره با سارا حرف میزنه... همین اول تپش قلب اومد سراغم... سارا: اقای جاهد بفرمایید لطفا... امیر: با من ازدواج میکنید.. رسول: دستمو به دیوار گرفتم تا تعادلم حفظ بشه قلبم داشت از تو سینم کنده میشد... ـــــــــــــ رویا: رسول... رسول منو ببین... چت شد یهو... رسول: نگاهمو به رویا دادم... لبخند تلخی زدمو گغتم: ازش خاستگاری کرد.. رویا: مطمعنی... رسول: خودم دیدم... پ.ن: خاستگاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_50 امیر: خانم حسینی... ببخشید میتونم وقتتونو بگیرم... سارا: بفرمایید... ام
سارا: سما.. سما: جونم سارا: میگم... تو نمیخوای ازدواج کنی؟ سما: بسم الله... 😂 جای تورو تنگ کردم؟ 😂 چیشد این اومد تو ذهنت.. سارا: بگووو سما: اگی کیس خوبی باشه چرا ک نه😂🤷🏻‍♀ سارا: از نظر تو کیس خوب چیست کیست!؟ 😂🧐 سما: کسی که ایده آل هامو داشته باشه... سارا: ای باباااا... خب ایده آل هات چین... سما: دین، اخلاق سارا: خب اینارو به نظرت اقا امیر داره؟ سما: چی... سارا: اقا امیر... امیر جاهد.. تورو از من خاستگاری کرد😎😂 سما... چرا چیزی نمیگی😂😐 سما: چی بگم خو... سارا: ذوق زده نشدی؟ سما: نه😂😐 سارا: جدی میگی؟ 😂😐 سما: نه😂😂 سارا: من چی بگم بهش خو... سما: باید خودش باهام حرف بزنه😌😂 سارا: ینی من بهش بگم بیاد باخودت حرف بزنه... سما: اوم... پ.ن: خودش باید حرف بزنه.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام دخترا
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_51 سارا: سما.. سما: جونم سارا: میگم... تو نمیخوای ازدواج کنی؟ سما: بسم الل
امیر: خانم حسینی... خانم حسینی... چیشد.. سارا: عه اینجایید... من با سما صحبت کردم... به نظرم بهتره شما خودتون باهاش صحبت کنید.. با اجازه... ــــــ فردا ــــــ امیر: منتظر سما خانم بودم.... دیدم داره میاد داخل... خانم حسینی... میتونم چند لحضه وقتتونو بگیرم... ـــــــــــ رسول: داشتم تو راه رو قدم میزدم... خیلی ذهنم مشغول بود.. دیدم امیر و سما داره میرن تو حیاط... بدو بدو رفتم پایین... ـــــــ امیر: فک کنم سارا خانم باهاتون صحبت کردن... من... بهتون علاقه دارم... سما: سرمو پایین انداخته بودم... رسول: بعد از کمی فکر کردن لبخند رضایت روی لب هام نقش بست... وای خدا... ــــــــــ امیر: بعد از تموم شدن حرفامون رفتم سمت در ورودی که بذم تو سایت... دیدم رسول اونجاست... رسول... فال گوش وایساده بوی... رسول: امیر تو سما خانمو دوست داری یا سارا خانمو... امیر: چطور.. رسول: بگو... امیر: خب خودت دیدی دیگه... از سما خاستگاری کردم... رسول: ینی از اول منتظورت سما حسینی بود.. امیر: اره خو رسول: زدم زیر خنده... امیر: چرا میخندی... رسول: من فک میکردم سارا رو میخوای امیر: مکه تو سارا رو دوست داری رسول: اره.. امیر: خندیدمو گفتم: من فک کردم تو سما رو دوست داری.. 😂 رسول: دوتایی خندیدیمو همو بغل کردیم😂 پ.ن: تشابه فامیلی 😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_52 امیر: خانم حسینی... خانم حسینی... چیشد.. سارا: عه اینجایید... من با سما
رسول: سلامممم رویا خانوووم رویا: با تعجب گفتم: سلام😳 چیشده؟ رسول: چیزی نشده... رویا: تا یه ساعت پیش نمیتونستی یه کلمه حرف بزنی... الان چطوری انقدر سرحال شدی... با سارا حرف زدی؟ رسول: نه... سارا: با اقا امیر حرف زدی؟ رسول: ابروهامو بالا انداختمو گفتم نچ سارا: عهههه خب بگو ببینم چیشد رسول: اصن امیر سارارو نمیخواسته😂 سما رو میخواست... یه تشابه فامیلی داشت زندگیمو از بین میبرد😂 رویا: زدم زیرخنده 😂 پ.ن: خب... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها فک کنم شخصیت رویا رو نزاشتم واستون😂😐
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام روزتون بخیر
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_53 رسول: سلامممم رویا خانوووم رویا: با تعجب گفتم: سلام😳 چیشده؟ رسول: چیزی نش
رویا: رسول برو باهاش حرف بزن تا دیر نشده.. رسول: بزار اول به مامان بگم... رویا: من گفتم😅 رسول: از دست تو چیکار کنم؟ ☺️💔 رویا: خداروشکر کن ک من خواهرتم😒😂 رسول: 😂😐 ـــــــــــــــ سارا: به به عروس خانوووم سما: فعلا شماتو اولویتی.. صدرا خان عاشق دل خسته😔😂 سارا: تروخدا بحث اون دیوونه رو نکن که سرم درد میگیره بهش فکر میکنم... درضمن شما خواهر بزرگ تری تا شما ازدواج نکنی من غلط بکنم به ازدواج فک کنم😂😔 پ.ن: شما خواهر بزرگ تری😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_54 رویا: رسول برو باهاش حرف بزن تا دیر نشده.. رسول: بزار اول به مامان بگم...
2 ماه بعد: امیر: بفرمایید شیرینی.. رسول: به به... شیرینی چی هس حالا؟ امیر: دست چپمو بالا اوردم... و با ابرو به حلقه اشاره کردم... رسول: عقد کردین؟ امیر: بعله😌 رسول: چه بی خبر..😐 فرشید و داوود و سعید همرمان میان پیششون.. داوود: چه خبره اقا امیر دست کردی تو جیبت؟ یه شیری برداشتمو چشمکی زدمو گفتم: شیرینی چی میگه؟ امیر: خواستم صحبت کنم که... رسول: دست چپشو گرفتمو بالا اوردم... اقا رفته عقد کرده بدون اطلاع😒 فرشبد: واقعا😳 سعید: عقد کردی جدی؟ امیر: با سر تایید کردمو خندیدم... 😂 سعید: چرا انقدر بی صدا؟ امیر: تصمیم گرفتیم بریم محضر بی سر و ضدا عقد کنیم بعدش که پروندخ به خوبیو خوشی تموم شد یه عروسی مفصل میگیریم... فرشید: رسول.. کجایی؟ 😂 رسول: باورم نمیشه به من نگفت میره عقد کنه.. داوود: خندیدمو گفتم: به هر حال مبارک باشه اقا امیرررر سعید: امیر خان توهم قاطی مرغا شدیی فرشید: مباررک باشه اقا امیررر به پای هم پیر شین... امیر: دونه دومه بغلشون کردم.. دستامو روبه رسول باز کردم که بغلش کن.. رسول: با اینکه منو هویجم حساب نکردی... دعوت که هیچی میبخشمت ولی بهم میگفتی حداقل.. ولی خب چیکار کنم دیگه دلم دررریاس.. بخشیدمت... امشب راحت بخواب😂😂 امیر: خندیدمو بغلش کردم😂 رسول: شونه شو بوسیدمو گفتم: مبارکت باشه داداش امیر: اروم دم گوشش گفتم: نوبت خودته هااا پ.ن: بی سر و صدا.. 😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_55 2 ماه بعد: امیر: بفرمایید شیرینی.. رسول: به به... شیرینی چی هس حالا؟ ا
شب: رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی... چرا با خودت لج میکنی برو حرف دلتو بهش بزن دیگه... انقدررر که من حرص تورو میخورمااا خودت عین خیالتم نیست.. اصن اگه نمیری خودم باهاش حرف بزنم... رسول: نه نهههه تو چیزی نگیاااااا... بزار ببینم چیکار میکنم... فردا که استراحته... ان شاءالله پس فردا سعی میکنم باهش حرف بزنم... ــــــ فردا ـــــ سیمین: به سما بگو بیاد وسائلو ببرین... سما کوش اصن.. سارا: کجا میتونه باشه؟ در حال انجام چه کاری میتونه باشه؟ طبق معمول داره با اقا امیر حرف میزنه دیگه! ای خدااا زودتر این بره سر خونه زندگیش از دستش راحت شم.. دیشب ساعت 2 شب داشت با امیر حرف میزد... باباااا خب میخوای با شوهرت حرف برنی بیا برو یه جا دیگه منه بدبخت نتونستم دیشبم بخوابم ک.. سیمین: باز من یه چیزی گفتم تو غر زدناتو شروع کردی😂😐 سما: چی میگی توووو اصن نفهمیدم چی گفتم.. سارا: خوبه والا.. نمیفهمیدی چی میگی ولی یه تلفن کوچولو موچولو به قول خودت، 38 دقیقه طول کشید.. سما: به جای اینکه زمان بگیری من با شوهرم چند دقیقه حرف میزنم بیا به این صدرا بدبخت جواب مثبت بده .. من که رفتنیم نیستم این پیروزیو جشن بگیرم... ولی این مامان بیچاره یه نفس راحت بکشه از دستت.. راستی از این صدرا چه خبر دیگه زنگ نزد بهت؟ سارا: خواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خورد.. به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد با نفرت به سما نگاه کردم... ای خدا بگم چیکار کنه... بیااا زنگ زد... خیالت راحت شد؟ پ.ن: پارتی طنز😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_56 شب: رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی... چرا با خ
فردا: رویا: انقدر استرس نداشته باش.. خودم مث کوه پشتتم.. من اونجا وایمیسم تو حرفاتو بزن... فقط گند نزنی رسووللل... 😂💔 رسول: حواسم هست بابا.. 😂 ــــــــــ رسول: مث دیوونه ها باخودم حرف میزدم.. داشتم تمرین میکردم وقتی سارارو دیدم چی بهش بگم.. چجوری شروع کنم... چجوری تمومش کنم.. که سارا از در اومد تو.. همچی از ذهنم پریده بود... سارا: سرمو پایین انداختمو سلام کردم... رسول: حتی یه کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم.. کلماتو کنار هم چیدمو جواب سلامشو دادم... ب..ببخشید خانم حسینی...میخواستم.. میخواستم.. درمورد یه موضوعی باهاتون صحبت کنم... سارا: بفرمایید رسول: امم.... رویا: اهههه بگو دیگهههههه😐(از سارا اینا دورتره) رسول: راستش من.... پ.ن: بگو دیگههه😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام سلام عیدتون مبارک خوشگلا❤️
بریم عیدیتونو بدم😂
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_57 فردا: رویا: انقدر استرس نداشته باش.. خودم مث کوه پشتتم.. من اونجا وایمیسم
رسول: خواستم حرف بزنم که فرشید: اقا محمد گفتن برین اتاقشون.. رویا: زدم تو پیشونیم... الهی بمیرم رسول با حسرت داشت نگام میکرد.. ــــــــــــ رسول: داشتیم میرفتیم سمت اتاق اقا محمد... داشتم میگفتمااااا رویا: عیب نداره...از جلسه اومدیم بیرون بهش بگو... ــــــــــــ محمد: ازتون خواستم بیاید اینکه که راجب پرونده باهاتون صحبت کنم.. شارلوت تصمیم گرفته بیاد ایران.. بهترین فرصته که گیرش بندازیم... اما اگه از دستمون در بره... ممکنه دیگه دستمون بهش نرسه.... تمریناتونو از الان شروع کنید... اطلاعات دقیقو زمانی که متوجه بشیم کی قراره بیاد ایران بهتون میگم... از الان باید امادگی داشته باشید و خودتونو برای هر اتفاقی اماده کنید.. پ.ن: هر اتفاقی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_58 رسول: خواستم حرف بزنم که فرشید: اقا محمد گفتن برین اتاقشون.. رویا: زدم ت
رویا: رسول... تو چرا وقتی یه بار نمیتونی بگی حرفتو دیکه بعدشم ولکن میشی... خب از اتاق اقا محمد اومدیم بیرون میگفتی بهش... چرا انقدر طولش میدییی رسول: احتمالا منم برم واسه ماموریت... وایسا اگه برگشتم... میکم حرفمو... رویا: اگه برگشتم چیه😐💔 البته... اقا محمد اونقدر باتجربه هست که با بردن جنابالی کل عملیاتو نابود نکنه😂👍 رسول: پوزخندی زدمو گفتم: نگاه خواهر مارو🤦🏻‍♂😂 ــــــــــــــ سارا: داشتم لباسامو اویزون میکردم... یعنی اقا رسول چیکارم داشتکه نتونست بگه... سما: ساراا سارا: در خورد تو پیشونیم.. آخخخ سما: چت شد.. سارا: در خورد تو سرم.. سما: خب این جای وایسادنه اخه.. سارا: بله حق با شماست من معذرت میخوام😂😐 ببخشید که اطلاع ندادم پشت در اتاقمم... یه وقت میای تو اتاق در نزنیااا😒😂 سما: چشم😂😒 سارا: همونطور که پیشونیمو ماساژ میدادم گفتم: خب.. چه چیز مهمی اتفاق افتاده که اینجوری درو زدی تو مغزم... سما: اممم.... اول یه نفس عمیق بکش... قول بده ناراحت نشی... سارا: خیلی خب... بگووو پ.ن: بکو دیگه😂😐 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام روزتون بخیر
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_59 رویا: رسول... تو چرا وقتی یه بار نمیتونی بگی حرفتو دیکه بعدشم ولکن میشی...
یک هفته بعد: محمد: برای اخرین بار توضیح میدم... شاروت فردا ساعت 12 ظهر میرسه ایران... ما باید حداصل دوساعت قبل از شارلوت فرودگا باشیم.. همه دوربینا باید کنترل بشن... رسول... مجوزشو میگیری که از همین امشب رو فرودگاه کنترل داشته باشی... روبه سارا گفتم: خانم حسینی شما..تلفنای شارلوت رو کنترل میکنی...کوچک ترین تماسش روهم به من اطلاع میدین... داوود،فرشید و امیر خانم رضایی باما میاین.. سعید،خانم حسینی(سما) و بقیه میمونید سایت با ما ارتباط دارین.. (همه با سر تایید کردن) محمد: سوالی نیست؟ همه: خیر... محمد: خسته نباشید... پ.ن: عملیات 🔪 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_60 یک هفته بعد: محمد: برای اخرین بار توضیح میدم... شاروت فردا ساعت 12 ظهر می
شب: محمد: به صندلی تکیه داده بودمو سعی داشتم چند ساعت بخوابم که تلفنم زنگ خورد... چشمامو باز کردم و کمی ماساژشون دادم... جانم عطیه... عطیه: محمد... بیا خونه سریع.. محمد: از حالت دراز کشیده صاف نشستم چیشده؟ عطیه: عزیز... عزیز حالش بد شده.. محمد: یا خدا...زنگ بزن به آمبولانس اومدم... ـــــــ رسول: جانم اقا.. کارم داشتید؟ محمد: یه کار مهمی پیش اومده باید برم جایی.. یه ساعت نشده برمیگردم... رسول... حواست باشه.. رسول: چشم اقا... ـــــــ سارا: تلفن شارلوت داشت زنگ میخورد... سریع هدستو گذاشتم رو گوشم.. ـــــــــ رسول: تو نمازخونه دراز کشیده بودم... داشت خوابم میبرد که... سارا: داخل نرفتم...از دم در گفتم: اقای رضایی؟ اینجایین؟ رسول: اول یکم بلند شدم.. کمی به صدا توجه کردم.. خانم حسینی بود... مثل برق گرقته ها از جام بلند شدم... رفتم جلو در نمازخونه... بله... سارا: میشه یک دقیقه بیاید... ـــــــــ رسول: فایل رو باز کردم... همزمان باهم هدستارو گذاشتیم رو گوشمون... پ.ن: عزیز حالش بده ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_61 شب: محمد: به صندلی تکیه داده بودمو سعی داشتم چند ساعت بخوابم که تلفنم زنگ خ
محمد: عزیز بهترین؟ عزیز: بهترم... تو.. برو...به کارت برس.. محمد: الان کار من شمایی فقط... عطیه: عزیز داروهاتونو گرف.. عه.. محمد کی اومدی؟ محمد: سلام... چند دقیقه ای میشه... دکتر چی گفت؟ عطیه: خداروشکر چیزی نیست.. فقط یکم فشارتون افتاده که دکتر گفت واسه استرسه... محمد: عزیز... استرس چرا اخه! عزیز: نفشی کشیدمو سکوت کردم.. عطیه: خندیدمو گفتم: به نظرت استرس برا چی؟😂😐 ـــــــــــــ رسول: چشمام از تعجب گرد شده بود... هدستو از رو گوشم برداشتم... سارا: نگاهمو به کیبورد داده بودمو فکر میکردم... رسول: خانم حسینی این فایلارو بفرستید واسه اقا محمد... و پاشدم تا بشینه جای من... گوشیمو دراوردم... زنگ زدم به اقا محمد... ــــــ محمد: جانم رسول... رسول: اقا میتونید بیاید سایت؟ محمد: چیشده... رسول: نمیتونم الان بگم... اکه میشه سریع بیاید سایت... محمد: خیلی خب... خداحافظ.. ـــــــــ محمد: عزیزو عطیه رو رسوندم خونه و راه افتادم سمت سایت... پ.ن: چیشده ینی؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ