eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
995 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دخترا
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_51 سارا: سما.. سما: جونم سارا: میگم... تو نمیخوای ازدواج کنی؟ سما: بسم الل
امیر: خانم حسینی... خانم حسینی... چیشد.. سارا: عه اینجایید... من با سما صحبت کردم... به نظرم بهتره شما خودتون باهاش صحبت کنید.. با اجازه... ــــــ فردا ــــــ امیر: منتظر سما خانم بودم.... دیدم داره میاد داخل... خانم حسینی... میتونم چند لحضه وقتتونو بگیرم... ـــــــــــ رسول: داشتم تو راه رو قدم میزدم... خیلی ذهنم مشغول بود.. دیدم امیر و سما داره میرن تو حیاط... بدو بدو رفتم پایین... ـــــــ امیر: فک کنم سارا خانم باهاتون صحبت کردن... من... بهتون علاقه دارم... سما: سرمو پایین انداخته بودم... رسول: بعد از کمی فکر کردن لبخند رضایت روی لب هام نقش بست... وای خدا... ــــــــــ امیر: بعد از تموم شدن حرفامون رفتم سمت در ورودی که بذم تو سایت... دیدم رسول اونجاست... رسول... فال گوش وایساده بوی... رسول: امیر تو سما خانمو دوست داری یا سارا خانمو... امیر: چطور.. رسول: بگو... امیر: خب خودت دیدی دیگه... از سما خاستگاری کردم... رسول: ینی از اول منتظورت سما حسینی بود.. امیر: اره خو رسول: زدم زیر خنده... امیر: چرا میخندی... رسول: من فک میکردم سارا رو میخوای امیر: مکه تو سارا رو دوست داری رسول: اره.. امیر: خندیدمو گفتم: من فک کردم تو سما رو دوست داری.. 😂 رسول: دوتایی خندیدیمو همو بغل کردیم😂 پ.ن: تشابه فامیلی 😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_52 امیر: خانم حسینی... خانم حسینی... چیشد.. سارا: عه اینجایید... من با سما
رسول: سلامممم رویا خانوووم رویا: با تعجب گفتم: سلام😳 چیشده؟ رسول: چیزی نشده... رویا: تا یه ساعت پیش نمیتونستی یه کلمه حرف بزنی... الان چطوری انقدر سرحال شدی... با سارا حرف زدی؟ رسول: نه... سارا: با اقا امیر حرف زدی؟ رسول: ابروهامو بالا انداختمو گفتم نچ سارا: عهههه خب بگو ببینم چیشد رسول: اصن امیر سارارو نمیخواسته😂 سما رو میخواست... یه تشابه فامیلی داشت زندگیمو از بین میبرد😂 رویا: زدم زیرخنده 😂 پ.ن: خب... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها فک کنم شخصیت رویا رو نزاشتم واستون😂😐
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام روزتون بخیر
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_53 رسول: سلامممم رویا خانوووم رویا: با تعجب گفتم: سلام😳 چیشده؟ رسول: چیزی نش
رویا: رسول برو باهاش حرف بزن تا دیر نشده.. رسول: بزار اول به مامان بگم... رویا: من گفتم😅 رسول: از دست تو چیکار کنم؟ ☺️💔 رویا: خداروشکر کن ک من خواهرتم😒😂 رسول: 😂😐 ـــــــــــــــ سارا: به به عروس خانوووم سما: فعلا شماتو اولویتی.. صدرا خان عاشق دل خسته😔😂 سارا: تروخدا بحث اون دیوونه رو نکن که سرم درد میگیره بهش فکر میکنم... درضمن شما خواهر بزرگ تری تا شما ازدواج نکنی من غلط بکنم به ازدواج فک کنم😂😔 پ.ن: شما خواهر بزرگ تری😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_54 رویا: رسول برو باهاش حرف بزن تا دیر نشده.. رسول: بزار اول به مامان بگم...
2 ماه بعد: امیر: بفرمایید شیرینی.. رسول: به به... شیرینی چی هس حالا؟ امیر: دست چپمو بالا اوردم... و با ابرو به حلقه اشاره کردم... رسول: عقد کردین؟ امیر: بعله😌 رسول: چه بی خبر..😐 فرشید و داوود و سعید همرمان میان پیششون.. داوود: چه خبره اقا امیر دست کردی تو جیبت؟ یه شیری برداشتمو چشمکی زدمو گفتم: شیرینی چی میگه؟ امیر: خواستم صحبت کنم که... رسول: دست چپشو گرفتمو بالا اوردم... اقا رفته عقد کرده بدون اطلاع😒 فرشبد: واقعا😳 سعید: عقد کردی جدی؟ امیر: با سر تایید کردمو خندیدم... 😂 سعید: چرا انقدر بی صدا؟ امیر: تصمیم گرفتیم بریم محضر بی سر و ضدا عقد کنیم بعدش که پروندخ به خوبیو خوشی تموم شد یه عروسی مفصل میگیریم... فرشید: رسول.. کجایی؟ 😂 رسول: باورم نمیشه به من نگفت میره عقد کنه.. داوود: خندیدمو گفتم: به هر حال مبارک باشه اقا امیرررر سعید: امیر خان توهم قاطی مرغا شدیی فرشید: مباررک باشه اقا امیررر به پای هم پیر شین... امیر: دونه دومه بغلشون کردم.. دستامو روبه رسول باز کردم که بغلش کن.. رسول: با اینکه منو هویجم حساب نکردی... دعوت که هیچی میبخشمت ولی بهم میگفتی حداقل.. ولی خب چیکار کنم دیگه دلم دررریاس.. بخشیدمت... امشب راحت بخواب😂😂 امیر: خندیدمو بغلش کردم😂 رسول: شونه شو بوسیدمو گفتم: مبارکت باشه داداش امیر: اروم دم گوشش گفتم: نوبت خودته هااا پ.ن: بی سر و صدا.. 😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_55 2 ماه بعد: امیر: بفرمایید شیرینی.. رسول: به به... شیرینی چی هس حالا؟ ا
شب: رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی... چرا با خودت لج میکنی برو حرف دلتو بهش بزن دیگه... انقدررر که من حرص تورو میخورمااا خودت عین خیالتم نیست.. اصن اگه نمیری خودم باهاش حرف بزنم... رسول: نه نهههه تو چیزی نگیاااااا... بزار ببینم چیکار میکنم... فردا که استراحته... ان شاءالله پس فردا سعی میکنم باهش حرف بزنم... ــــــ فردا ـــــ سیمین: به سما بگو بیاد وسائلو ببرین... سما کوش اصن.. سارا: کجا میتونه باشه؟ در حال انجام چه کاری میتونه باشه؟ طبق معمول داره با اقا امیر حرف میزنه دیگه! ای خدااا زودتر این بره سر خونه زندگیش از دستش راحت شم.. دیشب ساعت 2 شب داشت با امیر حرف میزد... باباااا خب میخوای با شوهرت حرف برنی بیا برو یه جا دیگه منه بدبخت نتونستم دیشبم بخوابم ک.. سیمین: باز من یه چیزی گفتم تو غر زدناتو شروع کردی😂😐 سما: چی میگی توووو اصن نفهمیدم چی گفتم.. سارا: خوبه والا.. نمیفهمیدی چی میگی ولی یه تلفن کوچولو موچولو به قول خودت، 38 دقیقه طول کشید.. سما: به جای اینکه زمان بگیری من با شوهرم چند دقیقه حرف میزنم بیا به این صدرا بدبخت جواب مثبت بده .. من که رفتنیم نیستم این پیروزیو جشن بگیرم... ولی این مامان بیچاره یه نفس راحت بکشه از دستت.. راستی از این صدرا چه خبر دیگه زنگ نزد بهت؟ سارا: خواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خورد.. به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد با نفرت به سما نگاه کردم... ای خدا بگم چیکار کنه... بیااا زنگ زد... خیالت راحت شد؟ پ.ن: پارتی طنز😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_56 شب: رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی... چرا با خ
فردا: رویا: انقدر استرس نداشته باش.. خودم مث کوه پشتتم.. من اونجا وایمیسم تو حرفاتو بزن... فقط گند نزنی رسووللل... 😂💔 رسول: حواسم هست بابا.. 😂 ــــــــــ رسول: مث دیوونه ها باخودم حرف میزدم.. داشتم تمرین میکردم وقتی سارارو دیدم چی بهش بگم.. چجوری شروع کنم... چجوری تمومش کنم.. که سارا از در اومد تو.. همچی از ذهنم پریده بود... سارا: سرمو پایین انداختمو سلام کردم... رسول: حتی یه کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم.. کلماتو کنار هم چیدمو جواب سلامشو دادم... ب..ببخشید خانم حسینی...میخواستم.. میخواستم.. درمورد یه موضوعی باهاتون صحبت کنم... سارا: بفرمایید رسول: امم.... رویا: اهههه بگو دیگهههههه😐(از سارا اینا دورتره) رسول: راستش من.... پ.ن: بگو دیگههه😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ