«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_27 رسول: اشک توی چشام جمع شده هیچی نمیگفتمو به روژان نگاه میکردم روژانم چیزی
امنیت🇮🇷
#فصل_4
#پارت_28
رسول: روژان خوبی😢
روژان: خو......بم......اوهم اوهم(سرفه مثلا😂)
ـــــــــــــــــــــ
محمد: روژین خانم اروم باش
رسیدیم
صلاح هاتونو مصلح کنید میریم تو
ــــــــــــــــــــــــ
داوود:رسیدیم....
خیلی دلهره داشتم
سعید: پیاده بشید..
فرشید: صلاح هارو مصلح کردیم و پشت سر اقا محمد رفتیم تو
محمد:رفتیم تو...
اتاقای طبقه پایینو دیدیم اما خبری نبود
رفتیم بالا...بالاهم نبودن در یکی از اتاق ها باز بود روی صندلی یه کاغذ بود
رفتم و کاغذو برداشتم توش نوشته بود
افرین فرمانده که پیدامون کردید
ولی ما زرنگ تریم
رسول فقط به قیمت گیر افتادن تو آزاد میشه
فقط سریع تر اقدام کن تا داغ عمو شدنمو نذاشتم رو سینت.....
داوود: اقا نیستنننننن😭😱
محمد: من امروز بایددد رسولو پیدا کنممم
پ.ن¹:......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
ببخشید دیر شد❤️
دارم به این فکر میکنم که یه نویسنده چطور میتونه اینقدر سنان باشه؟؟؟؟😄
سنانننننن😢😢
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_28 رسول: روژان خوبی😢 روژان: خو......بم......اوهم اوهم(سرفه مثلا😂) ــــــــــ
Hello👋🏻
Why😢?
چرا باید جای حساس تمومش کنیی🙂😡🙂
#سرباز_زینب💞
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_28 رسول: روژان خوبی😢 روژان: خو......بم......اوهم اوهم(سرفه مثلا😂) ــــــــــ
امنیت🇮🇷
#فصل_4
#پارت_29
محمد: الو علی
سایبری: جانم اقا
محمد: رد شماره........رو بزن سریع لوکیشنو بفرست
سایبری: چشم
محمد: خداروشکر یادشون رقته بوپ فیلمو با خط سفید بفرستن
سایبری: اقا فرستادم لوکیشنو
اما جایی واینسادن دارن حرکت میکنن سمت مر....م... مر.... مرز😨
محمد: مررررززز
بچهههه هااااا بدووووید
ـــــــــــــــــ
روژین: همش داشتم دعا میخوندم
خدایا خودت بهشون کمک کن
خدایا به بچشون رحم کم
😭😭😭😭😭
بهروز: اقا رسیدیم اوناهاشن
چیکار بکنیم
محمد: تلفنمو درآوردم
الو فرشید
فرشید: جانم اقا
محمد: سریع برو ببین خودشونن یا نه
فرشید: اقا خودشونن اما فک کنم رسول اینا پشت ماشین باشن(از این ماشین بار بریاست)
محمد: بیسیمو دراوردو
آغاز عملیات
پ.ن¹: آغاز عملیات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
اینم پارت😌
پیویم تذکیده بود نتونستم مقاومت کنم🤣