eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
برید گروهان بلال رو ببینید🏃🏻‍♀ همین الان شروع شد
و پایان... خیلی قشنگ بودا!؟
درسام تموووم😍😍 برم پارت بنویسم
بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_2 #پارت_21 زینب: دکتر چیشده؟ دکتر: ترکش توی کمرش شروع به حرکت کرده هرچه زودتذ باید ع
امنیت🇮🇷 زینب: رسول جان رسول: جانم زینب: ببین تو به خاطر من میری عمل شی رسول: وای زیینببب زینب: رسول این بازی با جونه جون من برو رسول: زینب بس کن قسمم نخور زینب: رسول ارواح خاک بابا رسول:بااااااااشههههه زینب:😍😍😍😍😍 علی: به سلام اقا رسول سلام زینب خانم رسول: سلام علی جان زینب(سر به زیر و اروم):سلام علی: چیشده باز رسول: هیچی بابا علی:زینب خانم چیشده زینب:دکتر گفت ترکش شروع به حرکت کرده باید عنل بشه😢 علی: که اینطور....نگران نباشید خودم عملش میکنم زینب: ممنون......رسول اینجا بمونه یا ببرمش علی: نه باید بمونه فردا عملش میکنیم رسول: چی چیو باید بمونه زینب: باشه...چجوری به محمد بگم حالا... علی: خیلی اروم بهش بگید زینب: سعی خودمو میکنم خداحافظ... خدافظ رسول پ.ن¹: رسول بستری شد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_2 #پارت_22 زینب: رسول جان رسول: جانم زینب: ببین تو به خاطر من میری عمل شی رسول: وا
امنیت🇮🇷 محمد: عه سلام زینب خوبی زینب: سلام داداش محمد: این رسول کجاست 3 ساعت پیش گفتم گزارش رو بنویسه زینب: ببین محمد بشین میخوام یه چیزی بهت بگم محمد: یا خدا چیشده زینب: بشین چیزی نیست محمد: بگو زینب قلبم داره وایمیسه زینب: عه عه عه فشار نیار به خودت... میگم محمد: خووببب زینب: رسول کمرش درد گرفت بردمش بیمارستان بعد دکتذ گفت باید عمل بشه محمد: ای و....آخخخ زینب: محمددد خووبیی محمد: خوبم...بریم بیمارستان سرییع زینب: فردا عمل میشه ها محمد: بریییم زینب: باشه بریم داداش فقط به قلبت فشار نیار ــــــــــــــــــــــ خونه سعیده ــــــــــــــــــــــــــــ مامان سعیده(سیمین): سعیده جان بیا سعیده: جانم سیمین: امشب خاستگار واست میاد سعیده: چیییییی سیمین: ساعت 8 حالا برو اماده شو سعیده: مامان یعنی 1 ساعت دیگه مییااااااان سیمین: دقیقا 45 دقیقه دیگه سعیده: وایییی ماماااننننن سیمین: برو اماده شو له سعیدم بگو سعیده: مامان خودتون بگید به سعید سیمین:باشه برو حاضر شو سعیده: ای خدا چرا به ادم نمیگن من نمیخوام ازدواج کنم... سیمین: سعیید ماماان بیاااا (همه چیز رو به سعید گفتن) [ساعت 8] سعیده: خاستگارا اومده بودن داشتم چایی رو اماده میکردم که مامانم صدام زد.... رفتم تو پذیرایی سرم پایین بود به همه چایی دادم که رسیدم به داماد..... پ.ن¹: اوخی سر فرشید بی کلاه موند..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_2 #پارت_23 محمد: عه سلام زینب خوبی زینب: سلام داداش محمد: این رسول کجاست 3 ساعت پیش
امنیت🇮🇷 عطیه: حالا بگو ببینم اقا داماد کیه کجا دیدیش حمیده: توی دانشگاه اونم رشته پزشکی خونده اسمشم ایلیا مرادی عطیه: به به خب کی میان حمیده: بزار میپرسم ازش😂😂 عطیه:😂😂😂 زهرا: چبه میخندید🤨 عطیه: ماماااااننن خبررر زهرا: یا خدا چیشده عطیه: داری مادر زن میشیییییی زهرا: عههه خداروشکر از دست حمیده راحت میشم😂🤲🏻 حمیده: عه مامان🥺 زهرا: شوخی کردم مامانم تو بری من تنها میشم عطیه: قوربونت برم پس بابا چیه؟ زهرا: راست میگی حواسم نبود😂 همه:😂😂 بابا عطیه(محمود): به سلااام همه: سلاااااام محمود: چه عجب عطیه خانم محمد کجاست؟ عطیه: سرکار😢 محمود: عیب نداره دخترم باید درکش کنی کارش سخته ولی مهم و بارزش عطیه: درسته😔 زهرا: محموود از حمیده خاستگاری کردن محمود:عه😍 حمیده: بابا یه جوری ذوق میکنی انگار رو دستتون موندم😢 زهرا: والا عطیه: مامان شما از بابا پر ذوق تری که😂 زهرا: من برم میوه بیارم😂😂😂 حمیده: میوه هست اینجا مامان😂 محمد: خب ناهار چیه؟ زهرا: قرمه سبزی همه به جز عطیه: به به زهرا: مامان جان مگه تو قرمه سبزی دوست نداشتی؟ عطیه: چرا ولی انگار بدم میاد 😂 حالا بیارید دلم میخواد باز... زهرا: باشه🙂 ـــــــــــــــــــــــ موقع ناهارــــــــــــــــــــــــ زهرا: بفرمایید نوش جان حمیده: وااییی مامان چه کردی😍 محمود: دستت طلا عالیه🤩 زهرا: نوش جا.... عطیه مادر خوبی؟ عطیه: خو...اوووق(شما فکر کنید این اوووق همون حالت تهوع) زهرا: ای واااییی عطیهه حمیده:بلند شدم دنبال مامان رفتم زهرا: خوبی مامان؟ عطیه: خو...بم نمی..دونم..چرا...حا..لم....بد..شد زهرا: بپوش لباستو بریم بیمارستان ــــــــــــــــــــــ بیمارستان ــــــــــــــــــــــ دکتر: همراه عطیه نادی زهرا: من مادرشم دکتر:........ پ.ن¹: بله بله ایلیا همونیه که فکر میکنید😂 پ.ن²: عطیه چی شد؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_2 #پارت_24 عطیه: حالا بگو ببینم اقا داماد کیه کجا دیدیش حمیده: توی دانشگاه اونم رشته
بفرمایید اینم 3 تا پارت تازه از تنور دراومده😂 دستام واقعا درد گرفت🤒 البته مخم بیشتر درد گرفت🤕
بریم سراغ ناشناس ها👇🏻❤️
1 ممنونم لطف دارید شما😍 2 ببخشید درسام سنگینه😢
گذاشتم 😘😘
چشم پیدا کنم حتما میزارم😘
1 و2 گذاشتم عزیزان♥️ 3 سعی خودمو میکنم... خیلی ممنونم😍 موافقم😈
1 اره واقعا😂😂 2 گذاشتم😊
عزیییزززدلممممممممم😍 من قربونت برم آخههه🥺❤️ 😢😘 ♥️
برید گاندو ببینید😍🏃🏻‍♀
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
برید گاندو ببینید😍🏃🏻‍♀
و پایان.... میدونم دیر گفتم اخه بعد گاندو رقتم ظرف شستم♥️
پیاماتون👇🏻😘