«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_100 رسول: بفرمایید.. سارا: خواستم پیاده شم که.. رسول: سارا.. خوبی؟ سارا:
#عشق_بی_پایان
#پارت_101
بام تهران:
سارا: چیزی به عقدمون نمونده.. من باید خوشحال باشم اما دارم از استرس دق میکنم...
رسول: استرس چرا...
بهت قول میدم اتفاقی نمیوفته...
بابا منو تو قسمت هم دیگه ایم..
هرچیم بشه منوتو مال همیم...
سارا: صدرا نمیزاره...
نمیزاره...
رسول: سارا....
هر اتفاقی بیوفته آخرش منو تو بهم میرسیم...
حالا هرچی میخواد بشه...
سارا: لبخند زدمو سرمو پایین انداختم...
ـــــــ
سارا: نشسته بودم رو نیمکت که رسول با دوتا آب هویج اومد پیشم..
رسول: پاشو
سارا: بلند شدمو رفتم سمتش..
یکی از آب هویجارو دستم داد..
کل مسیرو تا ماشین گفتیمو خندیدیم...
چقدر حس خوبی داشتم...
ای کاش این حس تا ابد همراهم بود...
ــــــــــ
فردا:
رسول: از پارکینگ اومدم بیرون..
منتظر بودم تا در بسته بشه که..
صدرا: در ماشینو باز کردمو نشستم تو ماشین..
رسول: بازم توووو...
سرت میخاره تو؟
صدرا: بتید حرف بزنیم..
رسول: من هیچ حرفی ندارم با تو برو پایین..
صدرا: درمورد ساراست..
رسول: یقه شو گرفتم سارا خانم...
صدرا: باشه بابا سارا خانوم..
رسول: بگو..
صدرا: من... از بچگی سارارو دوس داشتم...
از همون بچگی اونو زن خودم میدونستم... ولی اون از من خوشش نمیومد و این دردناک ترین چیز بود برام..
ولی بعد یه مدت و رفت و امد زیاد قبول کرد باهام عقد کنه..
پ. ن:..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_101 بام تهران: سارا: چیزی به عقدمون نمونده.. من باید خوشحال باشم اما دارم از
#عشق_بی_پایان
#پارت_102
رسول: این چرت و پرتا چیه میگی برو پایین..
صدرا: عقد کردیم..
زندگیمون خوب بود...
تا با تو لعنتی همکار شد...
پاشو کرد تو یه کفش که باید جدا شیم...
هزار تا بهونه الکی اورد... با فشار خانواده ام طلاقش دادم.... ولی هنوز عاشقشم... ولی اون.. به تو لعنتی دل بسته...
منو ول کرد اومد پیش تو...
شک نکن توروهم ول میکنه میره پیش یکی دیگه... بعد توهم همین حال منو پیدا میکنی..
اصن بهت کفته بود قبلا ازدواج کرده؟
نزار زندگیت خراب شه...
سارا زن من بوده و دوباره هم زنم میشه...
رسول: مضخرف نگو...
تو شناسنامس اسم کسی نیست...
صدرا: واقعا ندیدی شناسنامش المثنی ست؟
رسول: ب.. برو پایین....
صدرا: یه سری عکس گذاشتم رو داشبورد و و پیاده شدم...
رسول: عکسارو برداشتم...
سارا و این مرتیکه بود...
عکس عروسیشون...
جاهایی که باهم رفته بودن...
قلبم داشت تیکه تیکه میشد...
یعنی سارا این همه مدت بهم دروغ گفته..
ــــــــــــــــ
فردا:
سارا: رسول اصلا مثل همیشه نبود...
تو حیاط نشسته بود.. رفتم پیشش..
رسول: خیلی حالم بد بود..
سارا: رسول جان.. خوبی؟
رسول: خ.. و. ب. م
سارا: فرداشب عقدمونه ها...
خیلی خوشحالمممم
رسول: سارا.. چرا شناسنامه ت المثنی ست؟
سارا: از اینکه چرا این سوالو میپرسه جا خوردم...
مسافرت مه رفته بودیم گمش کردم...
رسول: تو قبل از من خاستگار داشتی؟
سارا: خندیدمو گفتم: معلومه که اره.. هزااار تا😂
ولی خب به شما افتخار دادم که زنت شم😂😌
لبخند از روی لبام محو شد..
چرا این سوالارو میپرسی!
رسول: هی.. هیچی...
پ.ن: چرا این سوالارو میپرسی!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_102 رسول: این چرت و پرتا چیه میگی برو پایین.. صدرا: عقد کردیم.. زندگیمون خوب
#عشق_بی_پایان
#پارت_103
فردا:
رسول: لباسامو پوشیده بودمو اماده بودم...
با لباسایی که واسه عقدم گرفته بودم رو تخت نشسته بودم و داشتم عکسایی که صدرا بهم داده بودو نگاه میکردم....
شاید میخواد اذیت کنه...
ش.. شاید... شایدم راست میگه...
داشتم عکسارو نگاه میکردم که واسه گوشیم پیام اومد...
دیدم عکسه...
بازش کردم..
اسکرین از روی پیامای سارا و صدرا بود...
با دیدن اون عکس.. مطمعن شدم سارا بهم دروغ گفته...
داشتم دیوونه میشدم...
خیلی اعصابم بهم ریخته بود...
متن عکسا:
_سلام صدرا، تو به رسول چیزی گفتی؟ رفتارش خیلی عوض شده...
+سلام نه
_صدرا جانم ناراحتی هنوز ازم؟
بهت قول نیدم زودی برمیگردیم بهم...
بزار یکم این رسوله رو سرگرم کنم
+قراره زنش بشی.. برمیگردیم بهم چیه
_عزیزم جدی نگیر اینچیزارو.. بعد از عقد میام میبینمت...
پ.ن: ساراعه واقعا؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما ملت شهادتیم ما ملت امام حسینیم.
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
https://eitaa.com/joinchat/178848216C34181f98ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در روز مادر بود که
مادری داغدار شد....💔