«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_34 رسول:رفتم بیرون که داوود تو راه رو داشت راه میرفت رفتم زدم رو شونش داوود:
امنیت🇮🇷
#فصل_4
#پارت_35
سعید: اقا محمد بهترید؟
محمد: خوبم سعید جان
سعید: اقا ولی دستاتون میلزره😥
محمد: چیزی نیست....وقتی فشار عصبی زیاد رومه اینجوری میشم
نگران نباش
سعید: اقا میگم بریم دکتر
محمد: سعید همین الان گفتم مال فشار عصبیه 😂
سعید: ای وای ببخشید
خیلی فکرم درگیره😔😅
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روژان: جواب شما چیه خانووم
زینب: اومدم حرف بزنم که رسول اومد
رسول: زینب جان پاشو برسونمت خونه
زینب: میمونم اینجا
رسول: پاشو عزیزم
زینب:رسول جان گیرنده میمونم
رسول:(با داد) پاااشوو گفتمممم🤬
زینب: منم تو این لحظات سریع گریم میگیره
با گریه رفتم بیرون از اتاق....
روژان: عه رسوول چتهههه
رسول: 🙄
روژان: چیکارش دارییی
چت شدهههه اصن
ــــــــــــــــــــــــــــ
داوود: عه زینب خانم چی شده
زینب: با گریه از کنار اقا داوود رد شدم
پ.ن¹: رسول غیرتی میشور 200😂😒
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_35 سعید: اقا محمد بهترید؟ محمد: خوبم سعید جان سعید: اقا ولی دستاتون میلزره
بعد از 4تا پارت طولانی یدونه کوتاه لازم بود 😌😂
سلام بچه ها از این به بعد یه دستگاه شک برا خودتون بخرید چون فکر کنم نویسندمون میخواد یزید بازیاشو شروع کنه 😁🤣🤣
#سرباز_رهبر
بچه ها ان شاءالله تا جمعه رمان امنیت رو تموم میکنم و شنبه رمان فصل 3 گاندو رو مینویسم♥️
یهههه چیییزززز دییییگههههه
یه ایده ای به ذهنم رسیده خیلییییییی باااحاله
بعد از تموم شدن رمان فصل 3 گاندو شاید اونو بزارم البته کوتاه(رمان کوتا) مثل فیلم کوتاه😂
به نظرم اونم جذابه😍❤️
و اونم درمورد گاندوعه تقریبا 🍃