eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان فعالیت 🍁
سلاااام صبحتون پر از برکت🌹🍃
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_48 داوود و محمد رفتن بیمارستان صورت داوود رو شست و شو دادن و چسب مخصوص زدن مح
امنیت🇮🇷 زینب: روژی اینی که من میبینم توهم میبین؟😲 روژان: اهوم😳 ـــــــــــــــــــــــــــــــ رسول: رفتم ماشینو باز کنم دیدم داوود سربه زیر داره میره سوار موتورش بشه....رفتم پشت سرش متوجه من نشده بود که از پشت بغلش کردم داوود: خیلی ترسیده بودم ترس که چه عرض کنم قلبم داشت وایمیساد که یه صدایی گفت ببخشید داداش صدای رسول بود...😳 سرمو برگردوندم دیدم بعله رسوله چون چسب رو صورتم نبود سریع بادست صورتمو پوشوندم... داوود: رسول؟! رسول:میبخشی منو😓 داوود: لبخندی زدم و گفتم این چه حرفیه بابا♥️ رسول: ♥️🙂 ـــــــــــــ روژان: مییبیینیییی رسول و داوود همو بغل کردننننننن😳 زینب: خدارووووشکر روژان: بله خداروشکر عروسی شمام سرمیگیره😂😂🤣 زینب:😂😂♥️😌 روژان: آخخ زینب: ای وای چییشددد روژان: دلم درد گرفت😢 زینب: اخ عسل عمه خوبه روژان: فقط عسل عمه؟ عسل خواهرشور مهم نیست😌😂 زینب: عسل خواهرشور🤣😂😐 روژان: رسول جان؟! نمیخوای درماشینو باز کنی یخ زدیم... رسول: اخ ببخشید بفرمایید بشینید تو ماشین داوود: من دیگه برم... رسول: نه بابا بیا ما میرسونیمت داوود: مزاحم نمیشم رسول: نه بابا از این به بعد قراره همش مزاحم شی😂 داوود:😂😂 رسول: بیا اقا داماد داوود: این یعنی 😍 رسول: یعنی من حرفی ندارم😌😂 داوود: ایییولللل رسول: داوود برای اینکه بگه ایول دستشو از صورتش برداشتوقتی برداشت دیدم صورت زخمیشو داوود: ای وایی خاک توو سرمممشددد رسول: د...د...اوو.د.... صوو...صووو...صورتتتت داوود: چیزی نیست بابا ـــــــــــــــ 1 ماه بعد ـــــــــــــــــ (داوود و زینب عروسی کردنننن😍😂) زینب: داااوود پاااشو بریم سایت داوود: 5دقیقه دیگه😴 زینب: مگه مدرسه ست😂😐 پاااشو میگممم دیییرهههه داوود: زینب جان اذیت نکن😴😪 زینب: بالشتو انداختم رو داوود و گفتم پاااشووووو مییگممممممم داوود: آخخخ😬 پاشدم بابا😂😴 زینب: چیزیت که نشد؟! داوود: نه عزیزم نگران نباش😂❤️ زینب: عه....پاااشووو پسسسسس😂😂❤️ ــــــــــ تو ماشین ـــــــــــ زینب: اممم میگم داوود اگه گفتی امروز چه روزیه😌 داوود: چه روزیه!؟🤨 زینب: فک کن؟ داوود: متاسفانه حافظم قفل کرده زینب: ا.ا....😓😒😞💔 ــــــــ زینب: داوود خیلی داری اروم میری..یکم پات و فشار بده رو اون پدال گاز داوود: عزیزم دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.. زینب: وایی... محمد به خاطر عروسی 1هفته مرخصی داد حداقل بعد 1هفته زود برییم داوود: نگران نباش... زینب: 😤😓 ـــ زینب: عه داری اشتباااه میری سایت اونوره داوود: چیزی نگفتم.... زینب: داوووووووود داوود: جااااننمم زینب: کجااا میرییییی! داوود: چرااا انقدر بد اخلاق شدی امروز🤥 زینب:😒😓💔 ــــــــــــــــــــــــــ داوود: رسیییدیممم زینب: خب! داوود: چشاتو ببند بیا پایین زینب: اصن حوصله ندارم... داوود: بکن کاری که بهت گفتمو زینب: ناچارانه چشمامو با دستام گرفتم داوود: دست زینبو گرفتم تا نیوفته و بردمش جایی که باید... دستشو ول کردم و رفتم سمت جمعیت زینب: باز کنم چشامو؟ همه(رسول، روژان،محمد،عطیه،عزیز): تولدت مباااااااااااااااار😍😍👏🏻👏🏻♥️♥️ زینب: نههه😍😍 روژان: تولدت مباارک عرووس خانووم عزیز: تولدت مبارک قشنگ مادر رسول: تولدت مبارک آبجی بزرگه محمد: مباارک است آبجی خانم عطیه: مبارک باشه عزیزدل زینب: مممنونم ممنون از همتوون😍❤️😘😭 داوود: تولدت مبارک بداخلاق خانوم❤️😂 زینب: من فک کردم یادت رفته🥺😂❤ داوود: مگه میشه 😂😐 زینب: طوری که فقط داوود بشنوه: ممنونم به خاطر همه چیز😍 داوود: خواهش میکنم عزیزم😌♥️ ــــــ پ.ن¹: اینم از داوود و زینب...هیییی میگفتید ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها ان شاءالله فردا پارت اول رمان گاندو3 رو قرار میدم😍
ترو خدا رمان و تموم نکن🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ____________________ نویسنده جان بعد رمان امنیت رمان دیگه ای هم هست؟😁
رضایت برنده چالش دیالوگ شناسی🌻 🍁
رضایت برنده چالش چهره شناسی🌸 🍁
سلام ببخشید خواستم بپرسم رمان تموم بشه فصل ۵ و یا رمان دیگه هم هست؟ ______________________ سلام علیکم هنوز که نویسنمون نگفته ولی فکر کنم رمان دیگه ای هم باشه
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
سلام ببخشید خواستم بپرسم رمان تموم بشه فصل ۵ و یا رمان دیگه هم هست؟ ______________________ سلام علی
سلام ببخشید من جواب میدم،اما رمان امنیت تموم شد و از فردا ان شاالله پارت گذاری رمان گاندو3 شروع میشه😊 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نئی غمان بیهوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور 🍁 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی از دگران 🍁 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
دی کوزه‌ گری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیار و آن گل بزبان حال با او می‌گفت من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار 🍁 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید کو دامن خویشتن فراهم گیرد 🍁 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفته‌ تر ز عنقا باشد کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد 🍁 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
پایان فعالیت 🍁
700 تایی شدنمون مباااااااااااااااااااااااااارک😍😍😍
Eitaa@rainbow_cityw -4.7.5.apk
21.27M
ایتا با یک فونت متفاوت😌💫 700 تایی شدنمون😍🎉 🤝 🍃 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم❌ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400
من برم پیامامو پاک کنم گوشیم داره منفجر میشه🙂💔😂
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_49 زینب: روژی اینی که من میبینم توهم میبین؟😲 روژان: اهوم😳 ــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 (آخر) چند ماه بعد::: بهروز: روژین خانوووم روژین: ای بابا... بهروز: خوب یه جواب به من بدید روژین: ☺️😅 بهروز: یعنی؟.... روژین: بله☺️ بهروز: 😍 بلاخره بهروز و روژین هم ازدواج کردند ـ.. ــــــــــــــــــــ8 ماه بعد ــــــــــــــــــــ بیمارستان: عطیه: خیلی درد داشتم با زور و تلاش گفتم مح...مد محمد: جانم عطیه: داری....بابا....میشا محمد: ❤️ عطیه: محمد....خیلی.....مواظب.....خودت.....باش محمد: توهم همینطور عزیزم... ــــــــــــــــــــ رسول: روژان جان اماده شو دیگه.... روژان: وایی رسووول همه لباسام تنگ شدههه باسد بریم بگیرماااا رسول: عزیزم مگه ما هفته پیش 2ملیون لباس نگرفتیم روژان: رسول تنگ شدن متوجه میشیی بچم روز به روز داره بزرگتر میشه😂😂 رسول: ماشاالله♥️😂 ـــــــــــــــــــــــ داوود: زینب جان؟ زینب: اومدممم داوود: بریم... زینب: عه داووود داوود: جانم؟ زینب: اخههه این چهههه لبااااااسیهههه بدوووو بدوووو برووو عوض کننننن داوود: خوبه که... همونیه که خودت گرفتی واسم زینب: بله خوبه ولی خب پیراهن زیرشو عوض کن داوود جان من پیراهن زیرشو سفید گرفتم بعد تو قرمز پشوشیدی بدو عوض کن😂 داوود: خوبه ها... زینب: دااااوود😐😂 داوود: چشم....😂 ـــــــــــــــــــــــــــــ بیمارستان: (عطیه بچه رو به دنیا ارود الان همه تو اتاقن) محمد: بچه رو بغل کردم و تو گوشش اذان گفتم زینب: ای جانم😍 اسمم انتخاب کردید؟ محمد: نگاهی به عطیه کردم که گفت عطیه: من به نیت امام رضا نظر کردم اگر بچم سالم به دنیا بیاد و سالم باشه پسر هم باشه اسمشو بزارم رضا حالا باز هرچی محمد بگه محمد: نه دیگه نَظر کردی رضا هم خیلی اسم قشنگیه همین رضا♥️ روژان: ان شاءالله خود آقا نگهدارش باشه❤️🤲🏻 عطیه: همچنین واسه گل دختر شما❤️😘 روژان:😍❤️ داوود: رفتم و شیرینی هارو اوردم... بفرمایید دهنتونو شیرین کنید ان شاءالله سایه شما و محمد بالای سر رضا جان باشه عطیه: لطف دارید... ممنونم☺️🙏🏻 محمد: قربانت ان شاءالله خبر بچه دار شدن شما❤️ داوود: نگاهی به زینب کردم که سرشو پایین انداخته بود و لبخندی زده بود گفتم ان شاءالله😍 رسول: من من من داوود به من بده 😂 داوود: بفرمایید 🤣 روژان: لبمو گاز گرفتم و ارومتر گفتم واییی رسووول، دیگه داری بابا میشی.. تروخدا بزرگ یکممم بزرگ شووو😐🤣😡 رسول: 😢😂 همه: 😂😂😂😂 پ.ن¹: و قصه ما به خوبی و خوشی تمام شد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ