eitaa logo
روزنوشت⛈
404 دنبال‌کننده
69 عکس
92 ویدیو
13 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
04.Nisa.124-۱.mp3
2.82M
📖تفسیر سوره‌ی مبارکه نساء 💠آیه۱۲۴ 🎙با صدای استاد قرائتی 🕊 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   ┗━━━♥️═🍃━━━┛
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
waqe_346196.mp3
29.55M
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ طبق قࢪاࢪهࢪشب .یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم 🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون.... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
روزنوشت⛈
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 #نقاب_هیولا #قسمت_صدویازده چشم‌های لنا گشاد شد:« عجب!» برق نگاه هانا را
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 لنا تا ظهر فکری را که تو سرش بود، سبک و سنگین کرد. صدیقه که ناهار آورد بلند شد. سینی را ازش گرفت. سنگینی آن، لنا را کمی به جلو خم کرد. بوی غذا دلش را مالش داد. سینی را گذاشت روی زمین:« یه لحظه صبر کن!» روبروی صدیقه ایستاد. الان که به صورت او دقت می‌کرد می‌دید از چند روز پیش خیلی شکسته‌تر شده. رنگش پریده بود و خطوط چهره‌ عمیق‌تر دیده می‌شد. التماس را ریخت تو صدا:« من می‌خوام با عبدالله یا مقداد صحبت کنم.» سینی، رد سرخی روی کف دستهای صدیقه انداخته بود. آنها را به هم مالید:« الان اینجا نیستند.» لنا کلافه نگاهش کرد:« هر وقت اومدند؛ لطفاً منو ببر پیششون.» صدیقه با دست کمر را ماساژ داد. زیر لب آخی گفت:« ببینم چکار می‌تونم بکنم.» تا شب که صدیقه برای آوردن شام بیاید دل تو دل لنا نبود. چندبار تا دم در رفت و برگشت. آنقدر از سارا ساعت را پرسید که آخر سر، سارا آن را از دور مچ باز کرد و به او داد. هانا بی‌خیال، تند و تند داشت بافتنی می‌بافت. برای سارا شال‌گردن سورمه‌ای، سر انداخته بود. معتقد بود که تو زمستان پیش رو، این پایین باید سرد باشد. صدای هانا درآمد:« دقت کردی خیلی رفتارت عوض شده؟ چته دختر؟» لنا پاسخی نداشت. هر چند دقیقه یک بار به ساعت نگاه می‌کرد. زمان مثل وقتی که منتظر اعلام نتایج دانشگاه بود، آهسته و کلافه کننده، می‌گذشت. شب، صدیقه با ظرف غذا آمد تو. لنا هیجان‌زده بلند شد:« چی شد؟» صدیقه سینی را داد به دستش:« احتمالا آخر شب بیان. باهاشون صحبت می‌کنم.» لنا تمام تمنایش را ریخت توی نگاه:« تا هر وقت شب شد من بیدار می‌مونم.» هانا بلند گفت:« این کاموا داره تموم می‌شه. برام یکی دوتا کاموای سورمه‌ای بیارید.» صدیقه کمر صاف کرد:« تلاشمو می‌کنم.» و رفت. 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.112.mp3
1.18M
☀️ تفسیر قطره‌ای استاد قرائتی 📍جلسه 107 📝 سوره بقره ▶️ آیه 112
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
waqe_346196.mp3
29.55M
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب‍ ‍ان‍هٜٜ طبق قࢪاࢪهࢪشب .یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم 🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون.... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا