eitaa logo
روزنوشت⛈
331 دنبال‌کننده
342 عکس
262 ویدیو
26 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از یهودمدیا
53.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 کمیک‌موشن زیتون سرخ - قسمت‌چهارم 🎞 کاری از: مرکز انیمیشن سوره 🎥 کمیک موشن «زیتون سرخ» با روایتی تاریخی اما ساده و روان سعی می‌کند به پرسش‌هایی اساسی دربارهٔ تاریخ فلسطین پاسخ دهد. پرسش‌هایی همچون: 1⃣ آیا فلسطین یک سرزمین خالی بود؟ 2⃣ آیا صهیونیسم همان یهودیت است؟ 3⃣ آیا فلسطینی‌ها داوطلبانه وطنشان را ترک کردند؟ 4⃣ آیا یهودی‌ها ملّتی بودند بدون سرزمین؟ 5⃣ علت جنگ اسرائیل با اعراب چه بود؟ 6⃣ ماجرای «روز نکبت» چیست؟ 7⃣ آیا افسانه‌ها دربارهٔ مردم غزّه صحّت دارد؟ 👈 مناسب سنّ بالای ١٣ 💥 عوامل سریال: 🔹کارگردان: مجید محمودی 🔸تهیه‌کننده: امید مرندی 🔹نویسنده: نسرین اسدی 🔸مجری: علی مرادخانی 🎬 یهود مدیا : 🇮🇷👉 @jewishmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرض ۱ نشسته بودیم روی مبل جلوی تلویزیون. تیتراژ اخبار را نشان می‌داد. دخترم آمد کنارم نشست. گردنش را خم کرد. موهای لخت سیاهش ریخت روی شانه:« مامان جونم!» وقتی اینطور ناز می‌ریخت توی صدایش یعنی باز تقاضای غیر منطقی داشت. دست انداختم دور شانه‌اش:« متاسفم عزیزم. شبکه‌ی پویا نه!» تابی به گردن داد:« آخه شما هزار و ششصد بار اخبارو دیدید. تکراری نشده براتون؟» کنار چشمم چین خورد. سعی کردم جلوی کش آمدن گوشه‌های لب را به بالا بگیرم. رو برگرداندم:« از ظهر شما تلویزیون دیدی. الان نوبت ماست.» صدای گوینده پیچید تو خانه:« رهبر معظم انقلاب فرمودندکه بر همه‌ مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند.» فاطمه سادات چشم‌های درشتش را ریز کرد:« فرض یعنی چی؟» چطور باید برای یک بچه شش هفت ساله توضیح می‌دادم؟ چند لحظه مکث کردم:« یعنی همه‌مون هرقدر می‌تونیم باید به بچه‌های زخمی و مردم آواره‌ کمک کنیم.» با دست موها را کنار زد. متفکر نگاهم کرد:« یعنی منم باید کمک کنم؟» صدای تلویزیون را کم کردم. دست کشیدم روی حریر موهایش:« اگه می‌تونی.» کمی بی‌میل بقیه اخبار را نگاه کرد. بلند شد. رفت قلم موها و آبرنگ‌اش را آورد:« مامان جونی! میای کمکم کنی بوک مارک درست کنم؟» اخبار دیدن به ما نیامده بود. برخاستم. رفتم کنارش. کاغذها را خط کشی کردم تا قیچی کند. یک ساعت بعد میز پر شد از نقاشی‌های متفاوت.
۲ اقوام آمده بودند شب نشینی. ظرف میوه را گذاشتم روی میز. به میهمان‌ها تعارف کردم بردارند. دخترم از اتاق با پوشه توی دست آمد. رو کرد به میهمان‌ها:« عمه جون! زن عمو! ببینید چی کشیدم!» عمه خانم خودش را خم کرد طرفش. غبغب تپلش تکان خورد. یک کاغذ را برداشت:« چه نقاشی قشنگی. این چیه؟» برق افتاد تو نگاه فاطمه:« این بوک‌مارکه.» چشم‌های عمه خانم گرد شد:« چی مارک؟» فاطمه یک نقاشی دیگر داد به دستش. شمرده شمرده گفت:« بوک...مارک. وقتی قرآن یا کتاب بخونی نشونه می‌ذاری.» عمه کاغذ را برد نزدیک چشم:« چقدر نازه. می‌دیش به من؟» لبخند صورت فاطمه را قشنگتر کرد:« آخه فروشیه. سی‌تومن.» دختر عمه یک بوک مارک برداشت:« این چطور ؟» فاطمه چشم ریز کرد:« اون خیلی گرون تره.» :« چند؟» فاطمه دست گذاشت روی چانه:« سی و یک تومن.» رو کرد به من:« خیلیه؟» سر را به بالا و پایین تکان دادم:« آره مامان جان!» عمه خانم یک استکان چایی برداشت. تکیه داد به مبل:« حالا این‌همه پول می‌خوای چکار؟» فاطمه سر را بالا گرفت. سینه جلو داد:« می‌خوام به بچه‌های لبنان کمک کنم. آقا گفتند همه هر طور می‌تونند باید کمک کنند.» زن عمو و بچه‌هایش هم چندتا بوک مارک برداشتند. آخر میهمانی ششصد و پنجاه تومان پول جمع شد. فاطمه گوشیم را آورد:« حالا این پولها را بریز برای بچه‌های لبنان.» . https://eitaa.com/rooznevest
4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رزق گاهی یک صوت است در میانه کارهای بزرگ، وقتی نیاز به روحیه ویژه داری... @seyedsajad65