🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_سیونه
عماد تو لیوان آب جوش ریخت. داد دست لنا:« رنگتون پریده. میتونید بمونید؟»
لنا لیوان را گرفت. گذاشت روی میز کنار:« نگران نباشید.»
عماد رفت. لنا دوباره به عبدالله خیره شد.هنوز داشت دعا میکرد. هرقدر تو اعماق ذهنش میگذشت، خبری از آن نفرت اولیه نبود. به افسر کاردآجین شده تو بیمارستان فکر کرد. به نظرش آنقدر هم معصوم نبود.
🖋خاتمی
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
تماس با ما
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀