eitaa logo
روزنوشت⛈
394 دنبال‌کننده
74 عکس
100 ویدیو
13 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
روزنوشت⛈
.🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 #نقاب_هیولا #قسمت_صدوده لنا با لبخند چشم باز کرد. هنوز نرمی بال پرنده‌
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 چشم‌های لنا گشاد شد:« عجب!» برق نگاه هانا را واضح می‌دید:« پدر همیشه می‌گفت که اون یه قهرمان بود. سالها پیش، وقتی من بدنیا نیومده بودم؛ پدربزرگ و دوستاش تو بیشتر از صد منطقه، این مردم پست رو قتل عام کردند. موجودیت الان کشورمون رو مدیون اونا هستیم.» نگاه جاخورده لنا به او بود:« اما...اما... این کار انسانی نیست.» هانا با دست، گره موهای فرفری‌اش را باز می‌کرد:« تو خیلی جوونی دخترم. سخته اینا رو بفهمی. دنیا مثل اون‌چه که تو تصور شما و سارا می‌گذره، فانتزی نیست.» لنا یاد لبخند پدر افتاد تو موزه‌ وقتی ابزار شکنجه را می‌دید:« حکومت داری با ناز و ادای دخترانه جور درنمیاد عزیزم.» تکیه داد به دیوار:« متاسفم هانا. نمی‌تونم قبول کنم.» هانا مشغول مرتب کردن موها شد:« منم وقتی جوون‌تر بودم مثل تو فکر می‌کردم. پدر یه نظامی عالی رتبه بود. یه روز که از ماموریت تو لبنان برگشت خونه، بهش اعتراض کردم. آخه اون زمان گفته می‌شد تو قانا، اسرائیل نسل کشی کرده. می‌دونی چی گفت؟» لنا مشتاق پرسید:« چی؟» هانا موهای کنده شده را جمع کرد تو دست. یک گوله‌ی سیاه درست کرد:« پدر تورات رو آورد. سِفر یشوع رو برام خوند. یشوع و لشکرش، زمان حمله به کنعان هیچ جنبنده‌ای رو تو شهر زنده نذاشتند. بعد از فتح اریحا، همه‌ی مردا، زنا، اطفال، پیرا و حتی گاو و گوسفندا رو از دم تیغ گذراندند و شهر رو با خاک یکسان کردند.» هانا گوله را پرت کرد تو سطل زباله کنار دیوار. افتاد روی موکت:« می‌بینی! این شعار نیاکان ما چقدر قشنگه. سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین.» دست و پای لنا بی‌حس شد. اصلا باور نمی‌کرد این حرف‌ها از زبان هانای معصوم و دوست‌داشتنی گفته شود. هانا شانه را برداشت. محکم کشید تو موها:« الآن شاید این کشتارها درد داشته باشه؛ اما کمک می‌کنه به ما، تا سرزمین بدون مردم رو بدست بیاریم. نگران نباش! چندسال دیگه کسی، چیزی از این روزا یادش نمیاد.» لنا چشم‌ها را با درد بست. بحث بی‌فایده بود. هانا دیگر برایش نماد یک مادر مهربان که به فکر همه چیز هست، نبود. دست کشید به ژاکت آبی آسمانی‌. آن را درآورد و کنار دیوار انداخت. 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀