🔴 فارس: بدحجابی، سن #بلوغ کودکان را کاهش و انحرافات جنسی نوجوانان را افزایش داده است
♦️ خبرگزاری فارس نوشت: شل حجابی در #جامعه ایران به سمت «بدحجابی» پیش رفته است. منظور از بدحجابی، عدم رعایت #حجاب شرعی نیست بلکه نوعی از پوشش است که به عرضه جنسی فرد میپردازد و حس جنسی را در جامعه افزایش میدهد.
♦️این اتفاق علاوه بر اثرات وضعی در روح و جان خود فرد بدحجاب به طور مستقیم و غیرمستقیم آسیبهایی را در جامعه ایجاد میکند که اغلب حتی خود افراد بدحجاب از آن غافلاند.
♦️پوششهای نامتعارفی که در جامعه باب شده است سبب میشود که کودکان در برخورد با چنین پدیدههایی ذهنشان درگیر مسائل جنسی شود. درگیری ذهنی و مشاهده چنین فضایی در جامعه سن بلوغ را کاهش داده و آسیبهای بعدی را ناشی میشود.
♦️افزایش تحریک جنسی در جامعه نوجوانان را هم درگیر خود میکند. #نوجوان در چنین شرایطی ظرفیت بالایی برای درگیری با انحرافات جنسی پیدا میکند. انحرافاتی که آسیبهای جسمی و روحی فراوانی در پی خواهد داشت.
#تربیت_دینی
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
🔰فواید و اثرات تربیتی ماه محرم و مجالس عزاداری
۱- در این ماه برخی آسیب های فردی و #اجتماعی فرزندان را می شود اصلاح کرد و بسیاری از انحرافات آینده فرزندان با شرکت دراین محافل کاهش پیدا خواهد کرد.
۲- ازقیام عاشورا و فرهنگ تربیتی آن #ایثار و از خودگذشتگی، ظلم ستیزی، یاری کردن مظلوم، دعا و مناجات رامی توان به فرزندان آموخت.
۳- از ماه #محرم می توان در تشکیل #هویت_دینی در فرزندان کمک گرفت که این هویت می تواند یک جنبه پیشگیرانه داشته باشد و فرزندان را از ورود به برخی زمینه های آسیب زا آفرین حفظ کند. بخصوص برای #نوجوانان که در دوران بحرانی وحساسی قرار دارند.
۴- مشارکت کودکان و نوجوانان در عزاداری و سپردن برخی مسئولیتها، پذیرایی، نصب پرچم و… خاطرات به یادماندنی برای نوجوانان داشته و سالیان سال با او همراه خواهد بود.
۵- فضای خانه هم جزء فضای تربیتی ماست و می توان با مشارکت خود فرزندان و بانصب یک پرچم یا کتیبه به آنها نشان دهیم درفضا و ایام خاصی هستیم و با شرکت دادن فرزندان برای انتخاب محل نصب پرچم یا کتیبه هم به #شخصیت فرزند #احترام گذاشت و هم به این ماه بزرگ.
#تربیت_فرزند #تربیت_دینی
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
🔸"رباب درونت را پیدا کن"
💠ما مادرها، شبهای هفتم محرم برخلاف تمام عمرمان از مادری خجالت می کشیم نه به خاطر طفلی که روی دستمان خوابیده یا آن دیگری که سرش روی پایمان است با طفل دیگری که وسرش را با نقاشی و بازی با همسالانش گرم می کنیم.
نه.
خجالت میکشیم از مادری که از این شب، دیگر نتوانست هرم لبهای فرزندش،را باعصاره وجودش،فرو بنشاند.
💠مادری که همسر بود وعجب همسری که امامش برایش شعر میسرود و میفرمود:_ من به خانه ای علاقه مندم که رباب و سکینه درآن هستند..
اما تمام وجودش خواهش بود برای اینکه یکبار دیگر فرزند شش ماهه اش را سرحال ببیند. روی دست بگیرد یا شاید بابا گفتنش را به رخ همسرش بکشد.
💠مادری که آرزو داشت علی را در قد وقامت علی اکبر ببیند. چه بسا که یک وقتهایی مثلا رو به حسینش کرده باشد و گفته باشد"حالا بیشتر شبیه من است یا شما. که البته اگرشبیه شما باشد،خوش به حال من"
اما هیچ وقت قسمتش نشد پسرش را در قد و قواره مردان ببیند.
💠رباب مادر بود، خیلی مهربانتر از من وتو. اما حتی جلو هم نیامد تا خجالت مولایش راببیند.
✅ یا مثلا بی آنکه گله یا شکایتی کند، سراغ جسمی آمد که حالا زیر خاک آرام شده بود.
✅شاید هنرش این بود که تا یکسال بعد به خاطرآنچه در آن غروب سهمگین دید،زیرسایه نرفت.
✅رباب عشقش را خوب به امامش ثابت کرد.
💠حالا این شبها که کمی کمتر از هزار و پانصد سال، از آن روزهای رباب که تاابد الگوی زنان است، میگذرد.
من و تو چندان هنرنکرده ایم اگر درسایه آرامش وامنیت، وعده ای،نذری،عهدی اگر بتوانیم عمل کنیم،بدهیم که خب حالا این فرزندانمان الهی که سرباز شوند و درراه امام اوج بگیرند.
✅رباب همه هستیش را وقف حسین کرد. نه قبل عاشورا بی قراری کرد و چون وچرا کرد برای امامش،
نه فردا در اوج مصایب، ترسید دردانه اش را به امامش دهد،در وسط میدان.
✅نمیدانم آخرش امام با علی خداحافظی میکرد یا تقاضای آب برایش داشت..
قصه ی گلو و تیر و خون پاشیده به آسمان که جای تردید ندارد.
اما من در میان پلیدیهای قوم کوفی، یک چیز را قطعی میدانم و ابدا بعیدش نمیدانم چون با شناختم از مهر میان خانواده امام،سازگاراست. آن هم چیز بعیدی نیست. همانی است که نقل است کسی پیش مختار اعتراف کرد. همان که میان خیمه تا قتلگاه، هلالی روی زمین نقش بسته بود از قدمهایی که حسین در خجالت و حیرانی ،برداشته بود.
اما تخیلم عاجز است از تصور آنچه بر دل حسن و رباب، موقع کنارزدن خاک گذشت.
میگویند آرزو عیب نیست و من عمیقا آرزو میکنم حسین هرگز پس از علی، با ربابش،چشم در چشم نشده باشد...
سخن،کوتاه میکنم،رباب هنرش را تمام کرد.اما الان گریه بر رباب،هنر نیست. گریه بر علی هم.
✅الان امام زمانت رباب میخواهد.
میدانی زمانه ای است که خنجری در کار نیست،تشنگی هم. آب هست برای طفل من و تو زیاد. کودکان من وتو هرگز به قدر طفل های یمن ،نه تشنگی کشیده اند نه خواهند کشید. چه برسد به علی اصغر
نه نیزه ای در کار است،نه خنجری،نه حرمله ای.
رباب بودنت را ثابت کن.
💠رباب این زمانه فقط کافیست از خیر مشکلات اقتصادی،
💠از چنگال وسوسه های اندام زیبا و چرا سومی و چهارمی
💠از ترسهای موهوم ناشی از فراموشی یاد رباب،
به دامن حسین و رباب پناه برد.
که فرمود:"ففروا الی الحسین"
✅حالا این تو،
✅این زمزمه های رباب،
✅این گهواره های خالی مانده بی علی اصغر
✅و این هم ندای "هل من ناصر" امام که در گوش جهانیان پیچیده
⭕️ رباب درونت را بیاب
#تربیت_فرزند
#فرزندآوری
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
حضرت علی اکبر علیه السلام الگوی کامل در تربیت دینی جوانان.pdf
506.1K
◾️حضرت علی اکبر علیهالسلام الگوی کامل در تربیت دینی جوانان
#تربیت_دینی
#جوان
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 جهاد تبیین یعنی که مثل زینب.....
🎙مداحی حاج ابوذر روحی
#محرم
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
28.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🚩 حضرت زینب را اینجوری به بچهها معرفی کنید...
#محرم
#حضرت_زینب
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
🔰 عزاداری امام حسین علیهالسلام را همراه #خانواده انجام دهیم.
🔺مهارت #همسرداری یکی از نیازهای امروز جامعه ماست.
مجالس عزاداری باید به تبعیت از #امام حسین(ع) که خانواده جایگاه مهمی برایشان داشت، این آگاهی و بینش را ایجاد کند.
#محرم
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 نامگذرای تاسوعا و عاشورا از ابداعات امام سجاد علیهالسلام/ دلیل انتخاب این نام چه بود؟
🔹بیشتر ما فکر میکنیم #تاسوعا و #عاشورا به معنی روز نهم و دهم ماه #محرم است! در حالی که این تصور اشتباهه و این دو واژه معنایی فراتر دارد که برای این دو روز خاص توسط #امام_سجاد علیهالسلام نامگذاری شده است.
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
🌹بخشی از زيباييهاي وقايع کربلا:
❤️زيباترين خواهش يک زن { همراه کردن زهير با امام حسين (عليه السلام) توسط همسرش}
❤️زيبا ترين بازگشت { توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (عليه السلام)}
❤️زيباترين وفاداري { نخوردن آب در شط فرات ابالفضل (عليه السلام) }
❤️زيبا ترين جنگ { نبرد حضرت علي اکبر (عليه السلام) با دشمن}
❤️زيبا ترين واکنش { پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن}
❤️زيبا ترين پاسخ {احلي من العسل جناب قاسم ابن الحسن(عليه السلام)}
❤️زيبا ترين هديه {تقديم عون و محمد به امام حسين (عليه السلام) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله عليها)}
❤️زيبا ترين #نماز { نماز ظهر عاشورا در زير باران تير}
❤️زيبا ترين جانثاري { حائل قرار دادن دستها ، توسط عبدالله ابن حسن (عليه السلام) و دفاع از عمو }
❤️زيبا ترين سخنراني { سخنراني #امام_سجاد (عليه السلام) و #حضرت_زينب (سلام الله عليها) در کاخ ظلم }
❤️❤️و از همه زيبايي ها زيباتر جمله « ما رأيتُ الا جميلاً » که حضرت زينب (سلام الله عليها) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید:خب , چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم
#محرم
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
راه کارهای جذب جوانان به دین.pdf
181.9K
◾️راهکارهای جذب جوانان به دین
#انا_من_حسین
#محرم #امام_حسین
#جوان #نوجوان #دین
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe
😢روضه نقد!
🔺دخترک گوشه تکیه نشسته بود و پاهایش را بر زمین می کوبید.
گاهی وسط گریه هایش، جیغ های بنفش پیاپی میکشید. مادرش هم بیاعتنا پاهایش را توی سینهاش جمع کرده بود، چادر روی صورت انداخته و تسبیح میچرخاند.
🔺چند باری برای دخترک شکلک در آوردم تا شاید کمی آرام شود اما فایده که نداشت هیچ، صدای جیغ هایش هم بلند تر میشد! چند تا شکلات از توی کیفم درآوردم و برایش تکان دادم، اما بیدی نبود که به این بادها بلرزد.
🔺دوست داشتم آن آمپول و سوزن خیالی که عمری توی مسجد و هییت قرار بود از کیف زن ها دربیاید و به ما بخورد را از توی کیفم دربیارم، تا شاید دخترک آرام بگیرد. دروغ چرا مرد این تونل وحشت ساختن ها هم نیستم!
دست و پای قضاوت کردن مان را هم بسته است این بحث های گروهی مادرانه و نمی.گذارد حتی توی دلت بگویی:« چه مادر بیخیا.... استغفرالله»
🔺زن های هییت از جیغ و گریه دخترک به تنگ آمدهاند و مدام چشم غرهاش می روند. اما اون بیاعتنا کار خودش را می کند.
یک دفعه پیرزنی از گوشه تکیه برمی خیزد و به طرفم می آید؛ دختر جان! این چه جور بچهای که تو داری؟ وردار ببرش بیرون نمیذاره صدا به صدا برسه.
🔺تا می خواهم بگویم بچه من نیست، حرفم را می خورم و لبخندی میزنم و می گویم:« چشم حاج خانم!»
ناگهان فکری به سرم می زند. دست بند دست سازم که همین چند دقیقه پیش توی راه پاره شد را از توی کیفم در می آورم. گره اش را باز می کنم و میریزم روی زمین. دانه های دستبند غل می خورد جلوی دخترک و توجهش را جلب می کند. آرام می شود و زیر چشمی به دانه ها نگاه می کند.
🔺بهش میگویم: «دوس داری با هم دست بند درست کنیم؟»
بادی توی غبغش میاندازد و می گوید: «من خودم بلدم. من همیشه ازینا درست می کنم و...» خلاصه یک لیست بلند بالا از رزومه اش در زمینه دست بند سازی را برایم رو می کند.
قانع می شوم و کار را به دستان کوچکش می سپارم.
🔺نگاهی به صورتش می کنم و می گویم:«راستی نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو؟»
همین طور که دانه های تسبیح را توی نخ می اندازد می گوید:« اسمم رقیه اس!»
لبخند می زنم و می گویم چه اسم قشنگی داری رقیه خانم! حالا بگو ببینم برای چی گریه می کردی؟!
سرش را بالا می آورد و توی چشم هایم نگاه میکند، انگار دوباره غمش را تازه کرده باشم با بغض می گوید:« چون بابامو میخوام. دوس دارم برم پیش بابام...»
لبخند می زنم و میگویم این که گریه نداره. روضه که تموم بشه با مامانت میرین پیش بابات.
🔺چشم هایش پر از اشک میشود و می گوید: « بابام نیست. من بابا ندارم. بابای من شهید شده..»
دانه های دست بند از توی دستش پخش زمین می شود.
دلم هری می ریزد پایین. بدنم داغ شده. به سختی بغضم را فرو می خورم. مانده ام رو به روی یک رقیه ی کوچیک بی بابا چه بگویم...
🔺یک دفعه توجه مادرش به طرف ما جلب می شود. نخ دستبند را که توی دست دخترک می بیند، شروع به عذرخواهی می کند.
فوری می پرم توی حرفش و می گویم: «دست بند پاره شده بود، رقیه خانم از اون موقع داره سر همش می کنه.»
با چشم های غرق خونش لبخندی بهم می زند و می گوید، رقیه استاد این کارهاست.
مادر هم به کمک مان می آید تا دانه ها را نخ کنیم. همین طور که دستش را روی فرش می کشد برای جمع کردن مهره های روی زمین، می گوید:« بابای رقیه چند هفته اییه شهید شده، رقیه از شب اول محرم داره بهانه گیری می کنه. امشب دیگه دستشو گرفتم و آوردم اینجا و گفتم امام حسین خودت میدونی و بچه های شهدا! از من دیگه کاری ساخته نیست...»
🔺دخترک آخرین دانه را می اندازد توی تسبیح و ذوق زده گره اش را محکم می کند. دست بند را میگیرم و میگذارم توی مشت کوچکش و پیشانی اش را می بوسم. می پرد توی بغلم و آهسته توی گوشم می گوید: «خاله یه راز بهت بگم. من بابامو بالاخره دیدم امشب. رفت تو قسمت آقاها...»
امشب نه صدای منبری را شنیدم و نه نوحه روضه خوان را...آخر من خودم یک روضه ی نقد داشتم.
پینوشت: پدر دخترک از شهدای مظلوم تیپ فاطمیون بود.
✍سادات
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe