eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عامل بدبختی #عراق این #آقازاده است: #مقتدی_صدر 👆 #بعثی #صدام #صدر #جیش_المهدی #سردارسلیمانی #فساد #آشوب #شورش #العراق #ایران #خائن #العراق_لن_یحترق #عصابة_جوكر #خلينا_واعيين #المرجعية_اماننا #عملاء_السعودية #كلا_كلا_ال_سعود #الموت_لال_سعود #خونة_العراق #عادل_عبدالمهدی #سائرون #حشدالشعبی #داعش @zahra_almansouri 👉 @roshangarii 🌹
🔴 چه کسانی به #کنسولگری #ایران در #کربلا حمله کردند؟! جنایت یک #فرقه را به پای یک #ملت ننویسیم 👆 فرقه #الصرخی فرقه داعشی و اسرائیلی است #ايران_و_العراق_لايمكن_الفراق #عراق #تفرقه #وحدت #محمودالصرخی #مزدور #اسرائیل #اسرائیلی #داعش #بعثی #آمریکا #فتنه #شیعه_اسرائیلی #خبر #منوتو #بی_بی_سی #صدای_آمریکا #فوتبال #شیعه 👉 @roshangarii 🌹
🔴 کاری که #آمریکا با #داعش نتونست بکنه، با اسم ظاهرا موجه #معترضان در #عراق کرد 👆 تو #ایران هم یه تمرینی کرد😐 آیا ملتها بیدار خواهند شد؟! #عراقی #داعشی #وحوش #پهلوی #رجوی #ویرانی #تخریب #موصل #نجف #کربلا #ترامپ #جنگ_روانی #جنگ_رسانه #اعتراض #اعتراضات_سراسری #معترض #بعثی #کشور #وطن #ایرانی #عرب #آریایی #خشونت #روحانی #اصلاحات 👉 @roshangarii 🌹
🔴 کانالهای #برانداز تلگرام و اکانتهای برانداز #توییتر چنان از حمله #بعثی ها و #صرخی ها به #کنسولگری #ایران در #نجف به وجد اومدن که واقعا خیلی عجیبه!! همینطور شبکه های ماهواره ای !! 😳😐 مقایسه کنید با جلز ولزشون وقتی نزدیکای #سفارت_آمریکا تو #عراق بمب منفجر شده بود!! 😱 نهایت رذالت و #بیشرفی این جماعت #پاانداز و #خائن مشخص میشه اینا واقعا #ایرانی هستن؟! 🙄 #عراقی #کربلا #بصره #آمریکا #ترامپ #وحوش #پهلوی #رجوی #آریایی #اعتراضات_سراسری #العراق_ینتفض #وزارتخارجه #ظریف #روحانی #اصلاحات #اعتراض #آشوب 👉 @roshangarii 🌹
🔴 #بعثی در #عراق... #پهلوی در #ایران هر دو تفاله #دیکتاتوری، هر دو ضداسلام، هر دو #نژادپرست هر دو #مزدور و هر دو عامل #آشوب و #بدبختی دو ملت این تخم و ترکه یزید، در عراق، مزار نائب خاص امام زمان را آتش میزند، در ایران، مزار امامزادگان و مسجد و قرآن.. چقدر شبیهند.. #پهلوی #وحوش #اغتشاش #اعتراضات #اعتراضات_سراسری #شهید_امنیت #خشونت #رضاپهلوی #ایرانی #اصلاحات #مجلس #روحانی 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️⭕️ طرف تو #اغتشاشات #عراق میمیره بعد میذارنش رو برانکارد، بلند میشه که فحش بده یادش میاد که مرده بوده سریع دوباره میمیره😐😂 #کشته_سازی چقدر روشهاشون شبیه #آشوبگر ها و مزدورهای #رجوی و #پهلوی تو ایرانه.. آخه اتاق فکرشون مشترکه : #آمریکا، اسرائیل، #عربستان #بعثی #صرخی #داعش #العراق #عراقی #اعتراضات #اعتراضات_سراسری #اعتراضات_سازمان_یافته #اعتراضات_وارداتی #جنگ_رسانه #منوتو #بی_بی_سی #معترض 👉 @roshangarii 🌹
🔷آفرین بر بصیرت .. آفرین بر هایی که را بهانه رفاقت و ملتها میکنند، نه اسباب و تفرقه این عکس با این متن، در فضای مجازی و کشورهای در حال انتشار و دست بدست شدن است.👇 تیم با همه وزن اجتماعیش، جهت همدردی با بازیکن شان (جهت وفات مادرش)، عکس وی با مادرش را روی پیراهن نمایش دادند. چه خوب کردید ای اهل فارس، درود بر شما و ولایتت ای ابالحسن (امام رضا ع) لعنت خدا بر شما هایی که کاری کردید عراق از بدشان بیاید. 👉 @roshangarii 🌹
🔷آفرین بر بصیرت .. آفرین بر هایی که را بهانه رفاقت و ملتها میکنند، نه اسباب و تفرقه این عکس با این متن، در فضای مجازی و کشورهای در حال انتشار و دست بدست شدن است.👇 تیم با همه وزن اجتماعیش، جهت همدردی با بازیکن شان (جهت وفات مادرش)، عکس وی با مادرش را روی پیراهن نمایش دادند. چه خوب کردید ای اهل فارس، درود بر شما و ولایتت ای ابالحسن (امام رضا ع) لعنت خدا بر شما هایی که کاری کردید عراق از بدشان بیاید. 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عاقبت ! عصر و ! 😳😓😭 به اسم ! «هیثم علی اسماعیل» پسربچه ۱۶ ساله از معترضانی که در نزدیکی خانه‌اش تجمع کردند، خواسته بود آنجا را ترک کنند و چند تیر هوایی شلیک کرده بود. معترضان، منزلش را با کوکتل مولوتوف به آتش کشیدند و با افزایش تعدادشان، پس از یورش به منزل و لخت کردن او، وی را کشتند و به تیربرق آویزان کردند و تماشاچیان یزیدی، خندیدند و سلفی گرفتند.. 😞😞 از خجالت آب شد.. و ، زنده شد.. چه حقیرند مردمی که با عربده دشمن به خیابان می دوند و اینچنین جان هموطن و یک بیگناه را میگیرند.. حکومت این کوکی، حکومت وحشت و توحش است، یا و ؟! این خوابی است که برای کشورهای دیده👆 خاک بر سر این جنایتکاران.. نفرین بر این یزیدیان و کوفیان احمق زمان 👉 @roshangarii 🌹
🔴 عاقبت ! عصر و ! 😳😓😭 به اسم ! «هیثم علی اسماعیل» پسربچه ۱۶ ساله از معترضانی که در نزدیکی خانه‌اش تجمع کردند، خواسته بود آنجا را ترک کنند و چند تیر هوایی شلیک کرده بود. معترضان، منزلش را با کوکتل مولوتوف به آتش کشیدند و با افزایش تعدادشان، پس از یورش به منزل و لخت کردن او، وی را کشتند و به تیربرق آویزان کردند و تماشاچیان یزیدی، خندیدند و سلفی گرفتند.. 😞😞 از خجالت آب شد.. و ، زنده شد.. چه حقیرند مردمی که با عربده دشمن به خیابان می دوند و اینچنین جان هموطن و یک بیگناه را میگیرند.. حکومت این کوکی، حکومت وحشت و توحش است، یا و ؟! این خوابی است که برای کشورهای دیده👆 خاک بر سر این جنایتکاران.. نفرین بر این یزیدیان و کوفیان احمق زمان 👉 @roshangarii 🌹
💢پروژه استعفای #روحانی، از اتاق های فکر #اسرائیل درآمده.. 🔰پروژه #استعفای_روحانی، بخشی از #دکترین_شوک و راهبرد بی دولت سازی (دقیقا شبیه استعفای نخست وزیر #عراق و #لبنان ) است که به تشدید خشونت و هرج و مرج در کشورهایشان منجر شد. 👆 هوشیاری مردم ایران، و بیدارسازی افکار عمومی برگ برنده ماست. پس رسانه باشید #اصلاحات #قانون #رهبر #مقاومت #اسرائیلی #خائن #عباس_عبدی #حجاریان #اصلاحطلبان #بعثی #قوات_اللبنانیه #نتانیاهو #مقصر #طلبکار #تحلیل_سیاسی #انتخابات #خاتمی #ناکارآمدی #محمد_عبدالهی ☑️ @abdollahy_moh
ارمغان #دموکراسی #آمریکایی برای مردم #عراق 👆 این خوابی است که #آمریکا برای کشورهای #مقاومت دیده👆 #العراق #العراقي #اعتراضات_سراسری #بعثی #عراقی #ظلم #کشتار #خشونت #حقوق_بشر #انسانیت #هیثم_علی_اسماعیل #هيثم_علي_اسماعيل #لعنت_الله_علی_القوم_الظالمین #بأی_ذنب_قتلت #IRAQ 👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از روشنگری عربی
لا فرق بين #الجوكريه و #داعش #العراق #العراقي #بعثي #هيثم_علي_اسماعيل #الجوکر #الشیطان #الشیاطین #لعنت_الله_علی_القوم_الظالمین #الديمقراطية #الأمريكية #البصره #البغداد #السعودیه #الکویت #ابوظبی_امارات #البحرین #الاردن #الجزائر #دبی #بأی_ذنب_قتلت #IRAQ #israel #saudiarabia #USA 👉 @altanvir40 📩
🔶 تویی.. بقیه اداتو هم نمیتونن دربیارن.. شیرزن ، بانو به یاد ، 175 دقیقه با دستان بسته کرد.. سلام بر شرافتمندان این سرزمین.. سلام بر آنان که برای حفظ ، و در هر سنگری که هستند، تلاش میکنند.. 👉 @roshangarii 🌹
🔴 ببینید برای یک ملت احمق (البته بعضیاشون) چطوری جای دوست و دشمن را عوض کردند..👆 ببینید #اسلحه قویتر است یا #رسانه؟ #عراق #عراقی #بعثی #جنگ_رسانه #جنگ_روانی #ماهواره #منوتو #بی_بی_سی #آمریکا #ایران #حشدالشعبی #العراق #الحدث #العربیه #سواد_رسانه #آشوب_خیابانی #اعتراض #اعتراضات #اعتراضات_سراسری #داعش #پدرخوانده_داعش #عبرت #سپاه #تلویزیون #صداوسیما #جنگ 👉 @roshangarii 🌹
🏴🚩 درحالیکه امروز همه مردم از شهادت بغض کرده و چشمان شان اشکبار و خشمگین اند و نیز و و آزادگان هر گوشه جهان اما3گروه از جنایت اربابشان و خوشحالی کردند: ❌ و بعضی فاحشه های و از ❌بازماندگان و النصره از ❌تفاله های و های از چه تشابه جالبی. هر سه گروه ند. مزدور شیطان آنقدر این غم سنگین و این بغض دردناک است که حتی صدای سردبیر سابق صدایآمریکا هم درآمده و گفته هر کس خوشحالی میکنه واقعا نیست.. یا فیک هستند یا منافقین خلق 👉 @roshangarii 🌹
🔴 📸 سکوت #مزدوران_دولت 💚💜 و کانالهای #اصلاحطلب 💚💜 #طنز در پی #تظاهرات_میلیونی_ضدآمریکایی مردم #عراق علیه اشغالگری #آمریکا ..😎 📲این کانال‌ها چند ماه پیش اقدامات #بعثی ‌ها علیه کشورمون رو لحظه‌ای پوشش میدادن اما الان در مقابل #حضور_میلیونی مردم #عراق علیه #آمریکا لال‌مونی گرفتند .. #سرطان_اصلاحات #اصلاحات #روحانی #روزنامه #روزنامه_شرق #روزنامه_آفتاب #مزدور #اصلاحطلبان #اصلاحطلب #سانسور #بایکوت #لالمونی #سکوت #شبکه_نفوذ #نفوذی #خائن #ایران #ایرانی 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از  محمد عبدالهی
🔴آیا داعش دوباره بازگشته است؟ ✍ 🔰آمریکایی ها در برای کنار زدن نخست وزیر ضد آمریکایی آشوب های ماه اکتبر را بر پا کردند تا هم خلاء قدرت ایجاد کنند، هم مردم و گروه ها را به جان هم بیاندازند. در اولی موفق و در دومی که هدفی اساسی بود ناکام ماندند و آشوب ها با اتحاد گروه ها آرام شد و تظاهرات مردمی رنگ گرفت و به سمت سفارت آمریکا جاری شد. 🔰 و را با ترور به شهادت رساندند تا به خیال خودشان راس تهدید حضور اشغالگرانه خود در منطقه را قطع کرده باشند؛ اما در عمل کل عراق یکپارچه خواستار اخراج آمریکایی ها شد و با تصویب این مطالبه در پارلمان عراق، ادامه حضور تروریست های آمریکایی در عراق رنگ و لعاب قانونی خود را از دست داد. 🔰دست به دامن گزینه ای آمریکایی_عراقی برای نخست وزیری شدند تا با کمک رئیس جمهور خائن عراق، مصوبه اخراج آمریکایی ها را بی اثر کنند. اما اتحاد در مخالفت با این گزینه (عدنان الزرفی) موجب خنثی شدن نقشه بعدی شد و حتی جنگ روانی تهدید به کودتای نظامی هم خللی در عزم احزاب عراقی و گروه های مقاومت در کوتاه نیامدن ایجاد نکرد و یک گزینه معتدل برای نخست وزیری انتخاب شد. 🔰این شد که تروریست های آمریکایی ها به سنت مالوف خود یعنی احیای هسته های خاموش تروریستی رو آوردند. گروه های تجهیز شده و حملات گسترده ای به مقرهای و پلیس عراق داشتند و خساراتی زدند. عراق باید دوباره ناامن شود تا آمریکا بتواند و سیاسیون عراق را تحت فشار قرار دهد و ادامه حضور خود را تضمین کند. 🔰حملات روزهای گذشته گروه های داعش سنگین و پرتلفات بود؛ اما داعش حتی با حمایت آمریکا هرگز نمی تواند قدرت سابق خود را به دست بیاورد و توان اشغال هیچ منطقه ای از عراق را ندارد؛ چراکه اولا حامی همیشگیشان آمریکا فقط آن ها را برای ماموریت مقطعی جهت لغو مصوبه اخراج گسیل کرده و پشتیبانی می کند، نه تشکیل حکومت. ثانیا کسانی که یک بار داعش را سرکوب و عراق را پاکسازی کردند، این بار سریعتر و با تجربه بیشتر فرصت عرض اندام را از آنان خواهند گرفت. 🔰 اما ناامنی _ به خصوص در کشوری چون عراق - امری منتشر شونده است که احتمالا به زودی به عراق، مناطق حضور گروه های و حتی بخش هایی از پایتخت تسری یابد و اشرار و فرقه های منحرف هم عرصه سر بیرون آوردن پیدا کنند. ☑️ @abdollahy_moh
🔶 سوم خرداد سال 1361 بعد از 578 روز از اشغال دشمن بعثی اینگونه خارج شد.. 👆 هر کس جرات داره، قصد جنگ با ما کنه، اول سرگذشت شهدایمان را بخواند.. 👉 @roshangarii 🚩
🔴 چرا جنگ ایران و عراق بعد از فتح خرمشهر ادامه یافت؟ 🔺 👆 علت اصلی: هنوز 5 هزار کیلومتر از خاک ایران در اشغال دشمن بود.. 👉 @roshangarii 🚩
🔻اسیر که شد ، ها فهمیدن مسیحیه بهش گفتن تو که مسلمون نیستی، علیه ج.ا.ا مصاحبه کن تا پناهندگی بگیری! گفت مسلمون نیستم ، ایرانی که هستم خاک بر سرت خاک بر سرت ای خاک بر سر هرچی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• کپی کن = گسترش آگاهی 👇👇 👉 @Roshangarii 🚩