eitaa logo
روشنی راه 🇮🇷
194 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
10.1هزار ویدیو
301 فایل
🌠 بیانات رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای: «امروز هیچ‏کس نمی‏تواند انکار کند که فوری‏ ترین هدف دشمنان جمهوری اسلامی، تسخیر پایگاه ‏های فرهنگی در کشور است.» 🌷کپی مطالب(با نام کانال خودتان) با ذکر صلوات بر شهدا حلال است 🌷 https://t.me/roshanirah
مشاهده در ایتا
دانلود
روشنی راه 🇮🇷
ملاقات با امام زمان علیه السلام #ملاقات_اول #قسمت_دوم خوب نگاه كردم ، ديدم در آن بيابان تختى گذاش
وقتى اين سخنان را شنيدم با خودم گفتم : كه محلّ مسجدى كه متعلّق به حضرت صاحب الزّمان (عليه السلام ) است همان جائى است ، كه آن جوان باچهار بالش نشسته است . به هر حال حضرت بقية اللّه (عليه السلام ) به من اشاره فرمودند كه : مرخّصى ، من از خدمتش مرخّص شدم ، وقتى مقدارى راه به طرف منزلم در جمكران رفتم ، دوباره مرا صدازدند و فرمودند : در گله گوسفندان "جعفر كاشانى چوپان " بزى است كه تو بايد آن را بخرى ، اگر مردم ده جمكران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فردا شب كه شب هيجدهم ماه مبارك رمضان است ، آن بز را در اينجا بكش و گوشتش را اگر به هر بيمارى كه مرضش سخت باشد و يا هر علّت ديگرى كه داشته باشد، بدهى خداى تعالى او ر ا شفا مى دهد و آن بز موهاى زيادى دارد و هفت علامت در او هست كه سه علامت در طرفى و چهار علامت ديگر در طرف ديگراو است . باز من مرخّص شدم و رفتم ، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند : ما هفتاد روز، يا هفت روز ديگر در اينجا هستيم (اگر بر هفت روز حمل كنى شب بيست و سوم مى شود و شب قدر است و اگر بر هفتاد روز حمل كنى شب بيست و پنجم ذيقعده است ، كه شب بسيار بزرگى است ). به هر حال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فكر اين جريان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد "على المنذر " رفتم و قصه را براى او نقل كردم و علامتى كه از امام زمان(عليه السلام ) باقى مانده بود در محلّ مسجد فعلى زنجيرها و ميخهائى بود كه در آنجا ظـاهر بود ديديم ، سپس با هم خدمت "سيد ابوالحسن الرّضا " رفتيم وقتى به درِ خانه آن سيد جليل رسيديم ، ديديم اول از من پرسيدند : تو اهل جمكرانى ؟ گفتم : .بله گفتند : "سيد ابوالحسن " از سحرگاه منتظر شما است . من خدمتش رسيدم سلام كردم ،جواب خوبى به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنكه من چيزى بگويم فرمود : اى حسن مثله ! شب گذشته در عالم رؤيا شخصى به من گفت : مردى از جمكران به نام حسن مثله نزد تو مى آيد،هر چه گفت حرفش را قبول كن وبه او اعتماد نما كه سخن او سخن ما است و بايد حرف او را رد نكنى من از خواب بيدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم ! من جريان را مشروحا به ايشان گفتم . او دستور داد اسبها را زين كنند و ما سوار شديم و با هم حركت كرديم و به نزديك ده جمكران رسيديم . کتاب_مسابقه ادامه دارد....
روشنی راه 🇮🇷
#ملاقات_دوم #قسمت_دوم در دل با خود خطاب به او گفتم : عمو زمان تانك و توپ و اتم است ، نيزه را آورده
فرمود : پشت اينجا مى شود كتابخانه تو كتابهايش را مى دهى ؟ گفتم : پسر پيغمبربه شرط اينكه من زنده باشم واينجا مسجد شود به قدر استطاعت ولو يك كتاب شده براى اجراى امرتو پسر پيغمبر بياورم . گفتم : آخر نفرموديد اينجا را كى مى سازد؟ فرمود : یداللّه فَوقَ اَيديهِم. گفتم : آقاجان من اين قدر درس خوانده ام يعنى دست خدا بالاى همه دستهاست فرمود : آخر كار مى بينى وقتى ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان . در مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت فرمود : خدا خيرت بدهد . من آمدم رسيدم سر جاده ديدم ماشين راه افتاده است .گفتند : با كى حرف مى زدى ؟ گفتم : مگر سيد به اين بزرگى را با نيزه ده مترى كه دستش بود نديديد! من با او حرف مى زدم . گفتند : كدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست ،و ازهيچ كس هم خبرى نبود . من يك تكانى خوردم آمدم توى ماشين نشستم ، ديگر با آنها حرف نزدم به حرم حضرت معصومه (عليها السلام ) مشرّف شديم نمى دانم چگونه نماز ظهر و عصر را خواندم . بالاخره آمديم جمكران ناهار خورديم نماز خوانديم گيج بودم ، رفقا با من حرف مى زدند من نمى توانستم جوابشان را بدهم . در مسجد جمكران يك پيرمرد يك طرف من نشسته و يك جوان طرف ديگر، من هم وسط ناله مىكردم ، گريه مى كردم ، نماز مسجد جمكران را خواندم مى خواستم بعد از نماز به سجده بروم،صلوات رابخوانم ، ديدم آقائى كه بوى عطر مى داد فرمود : آقاى "عسكرى " سلام عليكم نشست پهلوى من . تن صدايش هـمان تُن صداى سيد صبحى بود به من نصيحتى فرمود، رفتم به سجده ذكر صلوات را گفتم ، دلم پيش آن آقا بود، سرم به سجده ، گفتم سر بلند كنم ، بپرسم شما اهل كجا هستيد؟ مرا از كجامى شناسيد؟ وقتى سر بلند كردم ديدم آقا نيست . ادامه دارد... کتاب_مسابقه
روشنی راه 🇮🇷
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۲ 💢 #داستان_مهدوی #قسمت_دوم .......سفیانی سپاهی را به مدینه فرستاد وتوان
💢سفر به آینده تاریخ قسمت ۳💢 امروز، روز بیست وپنجم "ذی الحجّه" است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داریم. همسفر خوبم❗️ آیا موافقی که با هم به اطراف کوه ⛰"ذی طُوی" برویم❓ حتماً در دعای ندبه، این جمله را بسیار خوانده ای: "أبِرَضْوی أم غیرها أم ذی طُوی". اکنون برخیز🚶‍♂️ وبا من به کوه ⛰"ذی طُوی" بیا. وقتی از کعبه 🕋به سوی مدینه 🕌حرکت کنیم، حدود پنج کیلومتر که برویم به آن کوه⛰ می رسیم. نگاه کن❗️ ده نفر از یاران امام، در بالای این کوه جمع شده اند. شاید بگویی: مگر امام سیصد وسیزده یار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند❓🤔 این ده نفر یاران مخصوص او هستند که زودتر از همه خدمت امام رسیده اند؛ امّا آن سیصد وسیزده نفر، حدود چهارده روز دیگر به مکه خواهند آمد. امام زمان بر فراز کوه ذی طُوی ایستاده است ومنتظر است تا خدا به او اجازه ظهور بدهد.🤲 آیا می دانی آن عبایی که بر دوش امام زمان است، عبای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد❓ آن عمامه زرد رنگی را که بر سر دارد، می بینی❓ این، همان عمامه رسول خداست. گوش کن❗️ امام به یاران خود می گوید: "می خواهم یک نفر را به سوی مردم مکه بفرستم". 👌این یک مأموریت مهم است. چه کسی به عنوان نماینده امام به سوی مردم مکه خواهد رفت❓ اکنون امام یکی از یاران خود را برای این کار مهم انتخاب می کند. نام او "سید محمّد" است. امام به او دستور می دهد که به سوی مردم مکه برود وپیامی📜 را به آنها برساند. آیا می خواهی این پیام را بشنوی❓ گوش کن❗️ پیام امام این است... 🔚.... ✍️تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات