eitaa logo
روشنی راه 🇮🇷
194 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
10.1هزار ویدیو
301 فایل
🌠 بیانات رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای: «امروز هیچ‏کس نمی‏تواند انکار کند که فوری‏ ترین هدف دشمنان جمهوری اسلامی، تسخیر پایگاه ‏های فرهنگی در کشور است.» 🌷کپی مطالب(با نام کانال خودتان) با ذکر صلوات بر شهدا حلال است 🌷 https://t.me/roshanirah
مشاهده در ایتا
دانلود
ملاقات با امام زمان علیه السلام شيخ عفيف و صالح "حسن بن مثله جمكرانى " فرمود : من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سال 393هجرى قمرى در منزل خود در قريه "جمكران " خوابيده بودم ، ناگهان در نيمه هاى شب ، جمعى به درِخانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند : برخيز كه حضرت بقية اللّه امام مهدى (عليه السلام ) تو را مى خواهند . من از خواب برخاستم و آماده مى شدم كه در خدمتشان به محضر حضرت ولیعصر (عليه السلام) برسم و خواستم در آن تاريكى پيراهنم را بردارم ، گويا اشتباه كرده بودم و پيراهن ديگرى رابرمى داشتم و مى خواستم بپوشم ، كه از خارج منزل از همان جمعيت صدائى آمد كه به من مى گفت : آن پيراهن تو نيست ، به تن مكن ! تا آنكه پيراهن خودم را برداشتم و پوشيدم ، باز خواستم شلوارم رابپوشم ، دوباره صدائى از خارج منزل آمد كه : آن شلوار تو نيست ، نپوش ! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشيدم . و بالاخره دنبال كليد درِ منزل مى گشتم ، كه در را باز كنم و بيرون بروم ، صدائى از همانجا آمد، كه مى گفتند : درِ منزل باز است ، احتياجى به كليد نيست . وقتى به درِ خانه آمدم ، ديدم جمعى از بزرگان ايستاده اند و منتظر من هستند ! به آنها سلام كردم ، آنهاجواب دادند و به من "مرحبا" گفتند . من در خدمت آنها به همان جائى كه الا ن مسجد جمكران است ، رفتم . کتاب_مسابقه ادامه دارد...
روشنی راه 🇮🇷
ملاقات با امام زمان علیه السلام #ملاقات_اول #قسمت_اول شيخ عفيف و صالح "حسن بن مثله جمكرانى " فرمو
ملاقات با امام زمان علیه السلام خوب نگاه كردم ، ديدم در آن بيابان تختى گذاشته شده و روى آن تخت فرشى افتاده و بالشهائى گذاشته شده و جوانى تقريبا سى ساله بر آن بالشها تكيه كرده و پيرمردى در خدمتش نشسته و كتابى در دست گرفته و براى آن جوان مى خواند و بيشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند ! اين افراد بعضى لباس سفيد دارند و بعضى لباسهايشان سبز است . آن پيرمرد كه حضرت "خضر" (عليه السلام ) بود مرا در خدمت آن جوان كه حضرت "بقية اللّه " ارواحنا فداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود : "حسن مثله " مى روى به "حسن مسلم " مى گوئى تو چند سال است ، كه اين زمين را آبادكرده و در آن زراعت مى كنى . از اين به بعد ديگر حقّ ندارى در اين زمين زراعت كنى و آنچه تا به حال ازاين زمين استفاده كرده اى بايد بدهى تا در روى اين زمين مسجدى بنا كنيم ! و به "حسن مسلم "بگو : اين زمين شريفى است ، خداى تعالى اين زمين را بر زمينهاى ديگر برگزيده است و چون تو اين زمين را ضميمه زمين خود كرده اى خداى تعالى دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولى تو تنبيه نشدى و اگر از اين كاردست نكشى خدا تو را به عذابى مبتلا كند كه فكرش را نكرده باشى . من گفتم : اى سيد و مولاى من ! بايد نشانه اى داشته باشم ، تا مردم حرف مرا قبول كنند و الاّ مراتكذيب خواهند كرد . فرمود : ما براى تو نشانه اى قرار مى دهيم ، تو سفارش ما را برسان و به نزد سید ابوالحسن " برو و بگو : با تو بيايد و آن مرد را حاضر كند و منافع سالهاى گذشته اين زمين را از او بگيرد و بدهد، تا مسجد را بناكنند و بقيه مخارج مسجد هم از "رهق " به ناحيه اردهال كه مِلك ما است ,بياورد و مسجد را تمام كنند و نصف "رهق " را وقف اين مسجد كرديم تا هر سال درآمد آن را براى تعميرات و مخارج مسجد بياورند و مصرف كنند . و به مردم بگو : به اين مسجد توجه و رغبت زيادى داشته باشند و آن را عزيز دارند و بگو : اينجا چهار ركعت نماز بخوانند، كه دو ركعت اول به عنوان تحیت مسجد است ،و دو ركعت دوم را به نيت نماز صاحب الزّمان (عليه السلام ) بخوانند. سپس فرمودند:كسى كه اين دو نماز را در اينجا بخواند، مثل كسى است ، كه در كعبه نماز خوانده است . کتاب_مسابقه ادامه دارد...
روشنی راه 🇮🇷
ملاقات با امام زمان علیه السلام #ملاقات_اول #قسمت_دوم خوب نگاه كردم ، ديدم در آن بيابان تختى گذاش
وقتى اين سخنان را شنيدم با خودم گفتم : كه محلّ مسجدى كه متعلّق به حضرت صاحب الزّمان (عليه السلام ) است همان جائى است ، كه آن جوان باچهار بالش نشسته است . به هر حال حضرت بقية اللّه (عليه السلام ) به من اشاره فرمودند كه : مرخّصى ، من از خدمتش مرخّص شدم ، وقتى مقدارى راه به طرف منزلم در جمكران رفتم ، دوباره مرا صدازدند و فرمودند : در گله گوسفندان "جعفر كاشانى چوپان " بزى است كه تو بايد آن را بخرى ، اگر مردم ده جمكران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فردا شب كه شب هيجدهم ماه مبارك رمضان است ، آن بز را در اينجا بكش و گوشتش را اگر به هر بيمارى كه مرضش سخت باشد و يا هر علّت ديگرى كه داشته باشد، بدهى خداى تعالى او ر ا شفا مى دهد و آن بز موهاى زيادى دارد و هفت علامت در او هست كه سه علامت در طرفى و چهار علامت ديگر در طرف ديگراو است . باز من مرخّص شدم و رفتم ، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند : ما هفتاد روز، يا هفت روز ديگر در اينجا هستيم (اگر بر هفت روز حمل كنى شب بيست و سوم مى شود و شب قدر است و اگر بر هفتاد روز حمل كنى شب بيست و پنجم ذيقعده است ، كه شب بسيار بزرگى است ). به هر حال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فكر اين جريان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد "على المنذر " رفتم و قصه را براى او نقل كردم و علامتى كه از امام زمان(عليه السلام ) باقى مانده بود در محلّ مسجد فعلى زنجيرها و ميخهائى بود كه در آنجا ظـاهر بود ديديم ، سپس با هم خدمت "سيد ابوالحسن الرّضا " رفتيم وقتى به درِ خانه آن سيد جليل رسيديم ، ديديم اول از من پرسيدند : تو اهل جمكرانى ؟ گفتم : .بله گفتند : "سيد ابوالحسن " از سحرگاه منتظر شما است . من خدمتش رسيدم سلام كردم ،جواب خوبى به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنكه من چيزى بگويم فرمود : اى حسن مثله ! شب گذشته در عالم رؤيا شخصى به من گفت : مردى از جمكران به نام حسن مثله نزد تو مى آيد،هر چه گفت حرفش را قبول كن وبه او اعتماد نما كه سخن او سخن ما است و بايد حرف او را رد نكنى من از خواب بيدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم ! من جريان را مشروحا به ايشان گفتم . او دستور داد اسبها را زين كنند و ما سوار شديم و با هم حركت كرديم و به نزديك ده جمكران رسيديم . کتاب_مسابقه ادامه دارد....
روشنی راه 🇮🇷
#ملاقات_اول #قسمت_سوم وقتى اين سخنان را شنيدم با خودم گفتم : كه محلّ مسجدى كه متعلّق به حضرت صاحب ا
"جعفر چوپان " را ديديم كه با گله گوسفندانش در كنار راه بود من ميان گوسفندان او ر فتم ، ديدم آن"بز" با جميع خصوصياتى كه فرموده بودند در عقب گله گوسفندان مى آید آن را گرفتم و تصميم داشتم پول آن را بدهم و "بز" را ببرم . "جعفر چوپان " قسم خورد كه من تا به امروز اين "بز" را در ميان گوسفندانم نديده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگيرم نتوانستم ولى نزد شما آمد و آن را گرفتيد و اين "بز" مال من نيست ! من"بز" را به محلّ مسجد فعلى بردم و او را طبق دستورى كه فرموده بودند كشتم و "سيد ابوالحسن الرّضا" دستور فرمودند كه : "حسن مسلم " را حاضر كنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهاى گذشته زمين را پرداخت و زمين مسجد را تحويل داد . مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانيدند و "سيد ابوالحسن الرّضا" آن زنجيرها و ميخهائى كه در آن زمين باقى مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسيله آن بيمارها شفا پيدا مى كردند . من هم از گوشت آن بز به هر مريضى كه دادم شفا يافت . "سيد ابوالحسن الرّضا " آن زنجيرها و ميخها را در صندوقى گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتى فرزندانش مى روند كه مريضى را با آنها استشفاء كنند، مى بينند كه مفقود شده است ! (اين بود قضيه ساختمان مسجد جمكران ) کتاب ملاقات با امام زمان(عج) ,سید حسن ابطحی کتاب_مسابقه