روشنی راه
#ملاقات_اول #قسمت_سوم وقتى اين سخنان را شنيدم با خودم گفتم : كه محلّ مسجدى كه متعلّق به حضرت صاحب ا
#ملاقات_اول
#قسمت_چهارم
"جعفر چوپان " را ديديم كه با گله گوسفندانش در كنار راه بود من ميان گوسفندان او ر فتم ، ديدم آن"بز" با جميع خصوصياتى كه فرموده بودند در عقب گله گوسفندان مى آید آن را گرفتم و تصميم داشتم پول آن را بدهم و "بز" را ببرم . "جعفر چوپان " قسم خورد كه من تا به امروز اين "بز" را در ميان گوسفندانم نديده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگيرم نتوانستم ولى نزد شما آمد و آن را گرفتيد و اين "بز" مال من نيست ! من"بز" را به محلّ مسجد فعلى بردم و او را طبق دستورى كه فرموده بودند كشتم و "سيد ابوالحسن الرّضا" دستور فرمودند كه :
"حسن مسلم " را حاضر كنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهاى گذشته زمين را پرداخت و زمين مسجد را تحويل داد .
مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانيدند و "سيد ابوالحسن الرّضا" آن زنجيرها و ميخهائى كه در آن زمين باقى مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسيله آن بيمارها شفا پيدا مى كردند .
من هم از گوشت آن بز به هر مريضى كه دادم شفا يافت .
"سيد ابوالحسن الرّضا " آن زنجيرها و ميخها را در صندوقى گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش
وقتى فرزندانش مى روند كه مريضى را با آنها استشفاء كنند، مى بينند كه مفقود شده است !
(اين بود قضيه ساختمان مسجد جمكران )
کتاب ملاقات با امام زمان(عج) ,سید حسن ابطحی
کتاب_مسابقه
روشنی راه
#ملاقات_دوم #قسمت_سوم فرمود : پشت اينجا مى شود كتابخانه تو كتابهايش را مى دهى ؟ گفتم : پسر پيغمبر
#ملاقات_دوم
#قسمت_چهارم
يك دفعه مثل اين كه زمين لرزه شد، تكان خوردم فهميدم كه حضرت مهدى (عليه السلام ) بوده است .
حالم بهم خورد رفقا مرا بردند آب به سر و رويم ريختند .خلاصه نماز را خوانديم و به سرعت به سوى تهران برگشتيم .
يكى از علماى تهران را در اولين فرصت ملاقات كردم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم او خصوصيات را از من پرسيد. گفت :
خود حضرت بوده اند حالا صبر كن اگر آنجا مسجد شد درست است .
مدتى قبل روزى در مسیرقم ، به همان محل كه رسيديم ديدم در آن زمين دو پايه بالا رفته است،خيلى بلندپرسيدم :
اينجا چه مى سازند؟ گفتند :
اين مسجدى است به نام امام حسن مجتبى (عليه السلام ) . گفتم :
اين مسجد را كى مى سازد؟ گفت :
"حاج يداللّه رجبيان " .
تا گفت :
"يداللّه " قلبم به تپش افتاد.خيس عرق شدم ، با خود گفتم :
"يداللّه فوق ايديهم " .
من بعد از آنكه چهار صد جلد كتاب خريدارى كردم شماره تماس حاج یدالله را پیدا کردم وبا ایشان تماس گرفتم.بعد از عرض سلام گفتم:آقا چهارصد جلد كتاب وقف كرده ام کجا بیاورم؟گفت: شما از كجا اين كار را كرديد و چه آشنائى با ما داريد؟ گفتم:پشت تلفن نمی شود.
گفت :
شب جمعه آينده منتظـر هـستم ، كتابها را به منزل بياوريد .
رفتم تهران ، كتابها را بسته بندى كردم روز پنجشنبه با ماشين يكى از دوستان كتابها را آوردم قم منزل حاج آقا
ايشان گفت .فرمود :
من اينطور قبول نمى كنم جريان را بگو .
بالاخره جريان را گفتم و كتابها را تقديم كردم ، رفتم در مسجد هم دو ركعت نماز حضرت خواندم وگريه كردم .
مسجد و حسينبه را طبق نقشه اى كه حضرت كشيده بودند "حاج يداللّه " به من نشان داد و گفت :
خدا خيرت بدهد تو به عهدت وفا كردی .
اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبى (عليه السلام ) كه تقريبا به طور اختصار و خلاصه گيرى نقل شد.
کتاب_مسابقه
روشنی راه
💢سفر به آینده تاریخ قسمت ۳💢 #داستان_مهدوی #قسمت_سوم امروز، روز بیست وپنجم "ذی الحجّه" است. ما تا
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۴💢
#داستان_مهدوی
#قسمت_چهارم
آیا می خواهی این پیام را بشنوی❓
گوش کن❗️ پیام امام این است: "من از خاندانی مهربان واز نسل پیامبر هستم وشما را به یاری دین خدا دعوت می کنم. ای مردم مکه، مرا یاری کنید".✋
تو خود می دانی که امام زمان، نیازی به کمک مردم مکه ندارد؛ زیرا روزگار ظهور نزدیک است، وبه زودی وعده خدا فرا می رسد وهزاران فرشته به یاری او می آیند.👼
پس چرا امام از مردم مکه تقاضای کمک می کند❓🤔
امام آنان را دعوت می کند تا به راه راست هدایت شوند ودر این صورت، در این شهر هیچ خونی ریخته نخواهد شد.
آری، او امام مهربانی هاست💚 وبرای همین با تمام صداقت، مردم مکه را به یاری دعوت می کند🕊
نگاه کن❗️ سید محمّد آماده حرکت شده واز خوشحالی در پوست خود نمی گنجد😊؛ زیرا مأموریتی مهم به او داده شده است.
او با مولای خود ودیگر دوستانش خداحافظی می کند وبه سمت مسجد الحرام🕋 رهسپار می شود.
من کمی نگران هستم،😔 مردم مکه با این جوان چگونه برخورد خواهند کرد❓
ساعتی می گذرد، خبری از سید محمّد نمی شود، کم کم به نگرانی من افزوده می شود،
خدایا❗️ چرا سید محمّد این قدر دیر کرد❓
ولحظاتی بعد یک نفر در حالی که خیلی پریشان است نزد امام می آید.😔
او به امام خبر می دهد که سید محمّد وارد مسجد الحرام شد🕋 وپیام شما را به مردم مکه رساند📜؛ امّا مردم مکه به او حمله کردند واو را کنار کعبه 🕋شهید کردند.😢
آخر به چه جرمی به قتل رسید❓
مگر این شهر، حرم امن الهی نیست❓ مگر حتّی حیوانات هم اینجا در امن وامان نیستند❓🐑
مگر نماینده امام چه گفت که مردم مکه چنین خروشیدند واو را مظلومانه کشتند❓
او همان شهیدی است که در احادیث ما به عنوان "نفس زَکیه" از او نام برده شده است. حتماً می خواهی بدانی معنای آن چیست❓
نفس زَکیه یعنی:⬅️ فردی بی گناه وپاک که مظلومانه کشته می شود.😞
🔚#ادامه_دارد...
✍️تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات