#حافظه_تاریخی_حوزه/۲
علامه حلی و عاقبت افتا
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
كلام علّامه حلّى: لَوْ لا زِيارَةُ الْحُسَيْنِ وَ تَصْنِيفُ الالْفَيْنِ لَهَلَكَتْنِى الْفَتاوَى
علّامة حِلّى رحمة الله عليه را بعد از فوت، خواب ديدند و از كيفيّت أحوالش استفسار نمودند، جواب گفت:
لَوْ لا زِيارَةُ الْحُسَيْنِ وَ تَصْنِيْفُ الالْفَيْنِ لَهَلَكَتْنِى الْفَتاوَى!
«اگر زيارت إمام حسين عليه السّلام نكرده بودم، و تصنيف «الفَين» كه دو هزار دليل است بر إثبات إمامت بلا فصل مرتضى علىّ عليه السّلام نكرده بودم، هر آينه هلاك مىكرد مرا فتواهائى كه داده بودم.»
أَ وَ لَا يَعْلَمُ الْمُفْتِى أَنَّهُ هُوَ الَّذِى يَدْخُلُ بَيْنَ اللَهِ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْحَآئِلُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؟!
«آيا نمىداند مُفتى كه در وقت فتوى دادن داخل شده است ميان جناب حضرت عزّت خداوندى و بندۀ او كه مُسْتَفتى باشد؛ و حكم خدا را به او مىرساند و كار پيغمبر مىكند؛ و واقف است در ميان بهشت و دوزخ؛ كه اگر آنچه مىگويد و فتوى مىدهد صادق باشد و موافق گفتۀ شارع باشد، پس أهل نجات است و داخل بهشت مىشود؛ و اگر العِياذُ بالله از روى صدق و از روى علم و دانش نباشد هالك است و داخل جهنّم خواهد شد.
(ولايت فقيه در حكومت اسلام؛ ج3، ص 8)
@rozaneebefarda
#حافظه_تاریخی_حوزه/۳
مواجهه میرازی شیرازی با مقوله مرجعیت و ریاست دینی
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
🔸درباره مرحوم ميرزاى بزرگ حاج ميرزا محمّد حسن شيرازى أعلىالله مقامه نقل شده كه ايشان فرموده است: #من_براى_رياست_يكقدم_برنداشتم؛ و اين مطلبى بود كه خود بخود پيش آمد و آستان ما را گرفت در حالتيكه من راضى هم نبودم.
و نقل ميكنند: بعد از مرحوم شيخ أنصارى (ره) بزرگان از شاگردان ايشان كه ظاهراً هفده نفر بودند؛ أمثال آقاى ميرزا حسن طهرانى نجم آبادى، حاج ميرزا حسين، حاج ميرزا خليل و ... كه تمام آنها از بزرگان بودند، مجلسى تشكيل دادند و أعاظم تلامذۀ شيخ را در آن مجلس دعوت كردند؛ غير از آقا سيّدحسين كوه كمرهاى كه وى را به اين مجلس فرا نخواندند، بجهت اينكه او يك مرد مستبدّ به رأى و غير متغيّرى بود، با اينكه علميّتش بسيار بود وليكن چون از جهت رياست امور مسلمين و حتّى مشورت او را نپسنديده بودند، در اين مجلس دعوت ننمودند.
بالاخره اين هفده نفر از شاگردان مرحوم شيخ كه در درجۀ أعلاى از تقوى بودند، با هم جمع شدند و در آن مجلس همه اتّفاق كردند بر اينكه: آقا ميرزا محمّد حسن شيرازى بايستى كه جلو برود و كارها را در دست بگيرد و مرجع امور مسلمين گردد.
أمّا ميرزا محمّد حسن شيرازى در آن مجلس نه تنها خوشحال نشد، بلكه گريه كرد؛ يعنى گريۀ بلند كرد كه چرا عهدۀ اين أمر را بر گردن من مىاندازيد؟! من أهل اينكار نيستم، من وظيفهام اين نيست، من از عهدهام بر نمىآيد، و چنين و چنان!
و بعد به آقا ميرزا حسن طهرانى نجم آبادى كه از شاگردان معروف شيخ بود گفت: من شهادت مىدهم: تو أعلم از من هستى! تو چگونه مرا معيّن ميكنى؟ آقا ميرزا حسن طهرانى گفت: بله من هم خودم را از تو أعلم ميدانم، وليكن من بدرد رياست نمىخورم؛ رياست علاوه بر أعلميّت، يك دماغ و فكر و تحمّل و سعهاى ميخواهد كه اين بار را بر دوش بگيرد و من آنرا ندارم؛ و تو دارى! و لذا تو را به اين سِمَت منصوب مىكنيم؛ و ما هم از أطراف تو را كمك مى كنيم، و رهايت نمىكنيم، و تنهايت نمىگذاريم؛ و خلاصه مرجعيّت را با گريه و عدم رضايت بر گردن آقا ميرزا محمّد حسن شيرازى رضوان الله عليه گذاشتند.
(ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج2، ص ۱۰۶_۱۰۵)
@rozaneebefarda
#حافظه_تاریخی_حوزه/۶
سرگذشت های کوتاه از بزرگانی که مرجعیت را به یکدیگر تعارف می کردند
💥پست ویژه
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
🔹یکی از سنت های بسیار نیکو و سراسر اخلاق و تواضع در حوزه های علمیه، تعارف مرجعیت ازسوی علما به یکدیگر است.
🔹حوزه علمیه شیعه برای بیان، تبیین و توسعه معارف اسلامی بنیان گذاشته شد و در این مسیر، به تربیت و تعلیم طلاب میپردازد. طلابی که از آنان توقع میرود عامل به اخلاق الهی بوده و با عملشان، الگویی باشند برای همگان؛ همچنان که امام صادق همواره به شاگردانشان میفرمودند: امام صادق علیه السلام بارها به طلبههایشان سفارش میكردند: «كونوا دعاة الی الله بغیر السنتكم» و «كونوا لنا زینا ولا تكونوا علینا شینا»؛ یعنی مردم را با عمل و نه صرفاً با زبان به سوی خدا دعوت کرده و زینت دین و اهل بیت باشد.
🔸مراجع تقلید شیعه نیز همواره تلاش داشتند که عامل به سنت هاو معارف الهی بوده و بدین ترتیب مردم را به پیروی و تبعیت از اخلاق، دستورات و احکام اسلام رهنون شوند. در این میان یکی از مصادیق عینی در تعبد علمای دین که همواره نیز تکرار شده و اثری شگرف در جان و روح و ذهن آدمیان داشته، تواضع و اخلاص است؛ آنچنان که بشر با مشاهده این روحیه، مجذوب آنان شده و خود را مقید به بهره گیری از منویات آنان میداند.
🔹شرح اوصاف اخلاقی مراجع معظم تقلید و علما خارج از فرصت و حوصله این مجال است اما در این میان یکی از صفات آن عالمان ربانی، احترام بسیاری است که برای یکدیگر قایل بوده اند که از دید و بازدیدهای دوره ای گرفته تا ذکر لفظ "استادنا" و یا "حضرت استادنا" در بیان اوصاف استادشان است. واقعیتی که در برخی مراکز علمی خاصه در رابطه میان دانشجو و استاد در دانشگاه، کمتر مشاهده میشود. اما آنچه در این بحر ژرف و وسیع، جلوه گری میکند تعارف مقام مرجعیت و اعلمیت از سوی مراجع و مجتهدین است. در این جستار گوشه هایی از این صفت حسنه اخلاقی بازگو میشود.
متن کامل یادداشت را در لینک ذیل بخوانید؛👇
https://vareth.ir/news/26802
🔶حاشیه
در این یادداشت بخشی از سیره قطعیه سلف صالح ما در مواجهه با مقوله مرجعیت را خواهید خواند که به هر دلیل در این روزها برخی از بازخوانی اش ناراضی اند!
نیاز به توضیح اضافی نیست که استنکاف علمای طراز شیعه از تصدی رئاست دینیه، هرگز از قبیل تعارفات معمول عوامانه نبوده بلکه منشأ واقعی داشته و اغلب آن بزرگواران به واسطه عدم ورود در مرجعیت، ناشناخته و گمنام مانده اند.
@rozaneebefarda
تحلیل مقام معظم رهبری از فتنهگریهای دشمن علیه #مرجعیت بعد از ارتحال #آیةاللَّهالعظمی_اراکی/بخش ۴
#حافظه_تاریخی_حوزه:۲۳-۹-۷۳
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
🔸بعد از رحلت مرحوم #آیةاللَّهالعظمی_بروجردی، همین امام بزرگواری که دیدید دنیایی را متوجّه خود کرد و مشت او آن چنان گنجایش داشت که میتوانست بشریّت را در مشت بگیرد، رساله نداد و رفت در خانه نشست. هر چه اصرار کردند، رساله نداد. بنده خودم جزو کسانی بودم که به ایشان عرض کردم. ایشان آن وقت جواب نمیداد و فقط میفرمود: آقایان هستند. تا اینکه بالاخره یک عدّه رفتند و ایشان را وادار کردند. فتاوی ایشان معلوم بود؛ رسالهی ایشان را تنظیم کردند و بیرون دادند. از این قبیل فراوان است.
🔹امروز در گوشه و کنارِ حوزهها کسانی از بزرگان هستند که سی یا بیست سال پیش، شایسته بودند که اسمشان آورده شود. اما نه خودشان اسم خودشان را آوردند و نه به آنهایی که میشناختند اجازهی این کار را دادند. دیگران هم که نمیشناختند. چه جنگ قدرتی!؟ کسانی که اطراف شبههی مرجعیّتند، بیشترین کاری که ممکن است انجام دهند این است که تعدادی رسالهی خودشان را چاپ کنند و در خانهشان بگذارند، تا اگر کسی مراجعه کرد، بگویند: آقا، این هم رسالهی ما؛ بگیر و برو. بیشترین کاری که میکنند این است. بیشتر از این کاری نمیکنند. رادیوها را پرکردند که: آقا، جنگ قدرت است! چه جنگ قدرتی!؟ از جمله حرفهای بیاساس و مفتضحی که خواستند در این تبلیغات عنوان کنند، یکی هم این بود که بیشترِ علما و بزرگان حوزههای علمیّه با دخالتِ دین در سیاست مخالفند؛ پس با حکومت اسلامی و ولایت فقیه مخالفند. اکثریّت اینهایند؟ بفرمایید؛ این اکثریّت.
🔹 همینهایی که اعلامیه میدهند، اینها اکثریّتند؛ همینهایی که امروز اسمشان مطرح است، اینها اکثریّتند. البتّه در روحانیّت هم آدمهای ناباب هستند؛ ما نمیگوییم نیستند. در روحانیّت هست، در کسبه هست، در دانشگاهی هست، در ارتش هست، در دستگاههای مختلف هست؛ آدم ناباب همه جا هست. در روحانیّت هستند آدمهایی که نان امام زمان را خوردهاند، نمک امام زمان را خوردهاند؛ امّا نمکدان امام زمان را شکستهاند و با راه امام زمان مخالفت کردهاند. هستند؛ ما نمیگوییم نیستند.
رادیوهای بیگانه بروند هرچه میخواهند با آنها مصاحبه کنند. حاضرند به اندازهی ده جلد کتاب هم به همهی مقدّسات جمهوری اسلامی فحش بدهند! نه اینکه نیستند؛ هستند. اما، اوّلاً بسیار کم و ثانیاً منفور ملّت ایران و مسلمانان انقلابیاند. شما خیال میکنید کسانی که رادیوهای بیگانه و دستگاههای استکباری، برای مرجعیّت دل به آنها بستهاند، در داخل ایران کسانیاند که اگر خودشان را در معرض اطّلاع ملّت قرار دهند، ملّت، آنها را آرام میگذارد؟ ملّت ایران از خائنین نمیگذرد. تا امروز نگذشته است، در آینده هم از خیانتکاران نخواهد گذشت.
🔻یک نکته را لازم است عرض کنم. از برادران و خواهران عزیز خواهش میکنم این مطلب را بدون احساسات گوش کنند. آن روزی که در مجلس خبرگان، بعد از رحلت امام رضواناللَّهعلیه - آن روزِ اوّل که بنده هم عضو مجلس خبرگان بودم - بحث کردند چه کسی را انتخاب کنیم و بالاخره اسم این بندهی حقیر به میان آمد و اتّفاق کردند بر اینکه این موجود حقیر ضعیف را به این منصب خطیر انتخاب کنند، من مخالفت کردم؛ مخالفت جدّی کردم.
🔹نه اینکه میخواستم تعارف کنم؛ نه. او خودش میداند که در آن لحظات در دل من چه میگذشت. رفتم آنجا ایستادم و گفتم آقایان! صبر کنید، اجازه بدهید. اینها هم ضبط شده، موجود است. هم تصویرش هست، هم صدایش هست.
🔹 شروع کردم به استدلال کردن که مرا برای این مقام انتخاب نکنید. گفتم نکنید؛ هر چه اصرار کردم، قبول نکردند. هر چه من استدلال کردم، آقایان، مجتهدین و فضلایی که آنجا بودند، جواب دادند. من قاطع بودم که قبول نکنم؛ ولی بعد دیدم چارهای نیست. چرا چارهای نیست؟ زیرا به گفتهی افرادی که من به آنها اطمینان دارم، این «واجب» در من «متعیّن» شده است. یعنی اگر من این بار را برندارم، این بار بر زمین خواهد ماند. اینجا بود که گفتم قبول میکنم. چرا؟ چون دیدم بار بر زمین میماند. برای اینکه بار بر زمین نماند، آن را برداشتم. اگر کس دیگری آنجا بود، یا من میشناختم که ممکن بود این بار را بردارد و دیگران هم او را قبول میکردند، یقیناً من قبول نمیکردم. بعد هم گفتم پروردگارا! توکّل بر تو. خدا هم تا امروز کمک کرد. قبل از آن هم همینطور بود.
@rozaneebefarda
ادامه در پست بعد
گذری بر زندگانی ساده آیت الله امینی رحمه الله
[صفحه 1از 2]
💥برشی از خاطرات/ #حافظه_تاریخی_حوزه
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
وضع اقتصادي من در آغاز طلبگي و در اصفهان مانند اكثر طلبه ها چندان خوب نبود و غالباً در مضيقه بودم. بعد از انتقال به حوزهي علميهي قم گرچه كمي بهتر شد ولي باز هم خوب نبود. چون درآمدي جز شهريه و اندكي از غير شهريه نداشتم. بايد در آن سنين ازدواج ميكردم ولي بر اثر مشكلات اقتصادي و برخي موانع ديگر امكان ازدواج فراهم نبود. بزرگترين مانع ازدواج فقدان مسكن در قم و عدم قدرت پرداختِ اجاره بهاء بود.
در آن زمان قصد داشتم در قم ازدواج كنم. البته پدر به هنگام مرگ يك قطعه ملك خود را بهعنوان مهريهي زن و دو دانگ از خانهي مسكوني خود را به من اختصاص دادهبود.
منزل مسكوني ما در نجفآباد ميان من و برادرم جعفر و مادرم مشترک بود. بهمنظور خريد منزل در قم به برادر و مادر پيشنهاد كردم منزل به فروش برسد تا از سهم خودم خانهي كوچكي در قم خريداري كنم. برادر براي فروش منزل از من وكالت گرفت و خانه به فروش رسيد. اتفاقاً در همان زمان و قبل از اينكه من سهم خودم را دريافت كنم، حادثهي بدي براي برادر بهوجود آمد. بدين قرار كه در زمان مبارزه با بهائيت جمعي از مردم نجفآباد بهعنوان مبارزه با بهائيت در يكي از روستاهاي بهائينشين اطراف نجفآباد (اسكندري) فروشگاهي را تأسيس كردند و بهعنوان وظيفهي شرعي برادرم را فريب دادند. كسب و كار خود را در نجفآباد تعطيل كرد و ادارهي آن فروشگاه را برعهده گرفت. طبعاً امضاي چك و سفته ها نيز برعهدهي او افتاد. روستاييان فرصت را غنيمت دانسته و اجناس فروشگاه را نسيه بردند و در پرداخت بدهي ها تعلل ميورزيدند. و چون فروشگاه از يك نهاد غيربومي بود، وصول مطالبات با مشكل مواجه ميشد. سررسيد چك و سفته ها فرا ميرسيد و امكان پرداخت وجود نداشت.
صاحبان سهام كه مدعي قصد قربت در دفاع از اسلام بودند بهجاي اينكه در حل مشكل بكوشند چك و سفته هاي خود را نيز به اجرا گذاشتند. اين قضيه مصادف شد با فروش منزل مشترك ما. طلبكاران بيانصاف بدون رعايت ضوابط شرعي و وجداني مجموع پول خانه را گرفتند. در نتيجه من و برادر و مادرم بيخانمان شديم. بهعلاوه ارثيهي همسر برادر نيز گرفته شد. براثر اين حادثهي تلخ اوضاع برادر دگرگون و جان خود را در همين راه از دست داد. برادر چون عيالوار و آبرومند بود با تحمل مشكلات فراوان در ملك صداق همسرش پنج اتاق بنا كرد. خانواده اش و ما در سه اتاق نيمهتمام ساكن شدند. دو اتاق آن را بدون درب و تعمير در عوض پول خانهي مشترك فروش رفته به من واگذار كرد. در نتيجه خريد منزل در قم منتفي شد و براي تعمير دو اتاق واگذارشده نيز امكاني نبود و ازدواج به تأخير افتاد.
زماني فرا رسيد كه احساس كردم با وجود همهي مشكلات بايد ازدواج كنم. با راهنمايي بعضي دوستان و صلاحديد مادر و برادر و خواهران فرد مناسبي را براي ازدواج پيدا كردم. خانواده اي متوسط ولي محترم و آبرومند و متدين بودند. به خواستگاري رفتند و مورد موافقت قرار گرفت. در تعيين مهر و برگزاري مراسم ازدواج ،بهويژه پدرخانم سختگيري نكردند. خدايش رحمت كند. مراسم عقد در منزل پدر خانم و با كمال سادگي برگزار شد.
خويشان نزديك آنها و ما جزء مدعوين بودند و با تقسيم نقل و شيريني كه مرسوم آن زمان بود، پذيرايي بهعمل آمد. در مراسم خطبهخواني آقاي شيخ حسينعلي منتظري ايجاب را برعهده گرفت و خود من قبول را. جشني ساده ولي باصفا، بيتوقع، و بيدلخوري و كدورت بود.
ميل داشتم زودتر عروسي كنم ولي امكان آن فراهم نبود. زيرا نياز به تعمير منزل و فرش داشتم. براي تعمير منزل و تهيهي مقدمات عروسي مبلغي را از بانك كشاورزي وام گرفتم و مشغول تعميرات شدم و با دشواريهاي فراوان مقدمات عروسي را فراهم ساختم.
براي حفظ آبروي خانواده مراسم عروسي را نسبتاً باشكوه تر برگزار كردم. مراسم مذكور نيز باصفا و بدون كدورت و ايراد و بهانهجويي پايان يافت. مدتي با خوبي و انس و مودت با هم زندگي كرديم. تعطيلات تابستان به پايان رسيد و بايد براي ادامهي درس و بحث به حوزهي علميهي قم مراجعت ميکردم. چون در قم منزل نداشتم و پرداخت اجاره خانه برايم ميسر نبود بهناچار همسر تازه عروس را نزد مادرم گذاشتم و بهسوي قم حركت كردم و براي هزينهي زندگي او در حد توانم وسايلي را فراهم ساختم و پولي را در اختيارش قرار دادم. ميدانم كه تحمل چنين وضعي براي همسرم دشوار بود ولي نه خودش ايراد گرفت، نه پدر و مادرش.
خدا به آنها پاداش خير بدهد. هر دو يا سه ماه يكمرتبه براي ديدار و تأمين نفقه به نجفآباد ميرفتم و به مقدار مقدور توقف ميكردم.
ادامه خاطرات در:
https://eitaa.com/rozaneebefarda/4118
@rozaneebefarda
ادامه👇