💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#نهصدوبیستوهشت
دست به لبه ی یکی از قفسه ها گرفتم و با همه ی درد و بیحالیم از جام بلند شدم.
اما تا خواستم قدم از قدم بردارم، انگار دنیا دور سرم چرخید و سرگیجه ی عجیبی گرفتم.
نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و تلو تلویی خوردم و با دیگ و دیگچه هایی که روی هم چیده شده بود بر خورد کردم و یک ان صدای مهیب ریزش اون ظرفهای بزرگ کل فضا رو پر کرد.
من هم تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم.
به سختی سعی در بلند شدن داشتم و چشم باز کردم که امیر حسین رو ترسیده و متعجب بالای سرم دیدم.
نگاه مبهوتش بین من و ظرفهای پخش زمین شده بجابجا شد و دستپاچه گفت
-چی شد؟ خوبید؟
جون حرف زدن نداشتم. همونجا نشستم و پلکهام رو بستم و دست روی سرم گذاشتم.
احساس می کردم چیزی به کاسه ی سرم فشار میاره و سعی در سوراخ کردن یه تقطه از سرم رو داره
امیر حسین که مونده بود چکار باید بکنه، کمی این پا اون پا کرد و سمت در رفت.
هنوز از انباری خاج نشده بود که چند نفر سراسیمه داخل دویدند.
و قطعا صدای افتادن دیگهای مسی اونها رو به اینجا کشونده بود.
اما انگار غریبه نبودند و این رو ازصداهای آشنایی که از امیر حسین جویای ماجرا شده بودند فهمیدم.
اولین سوال رو محسن پرسید اما جوابی نگرفت
-چی شد امیر؟
حاج عباس نگران به من نزدیک می شد و پرسید
-امیر چه خبر شده؟ صدای چی بود بابا؟
و امیرحسین که هنوز دستپاچه بود پاسخش رو داد
-نمی دونم بابا، این خانم انگار حالش خوب نیس.
حاجی روبروم نشست و متوجه نگرانی نگاهش شدم.
کمی صداش رو بالا برد
-ببین نرگس کجاست، بگو بیاد ببینم
-جونم بابا من اینجام
و به سمت من و پدرش دوید.
حاج عباس نگاهش کرد و گفت
-کمکش کن بیارش بیرون، حالش خوب نیست رنگ به صورت نداره
کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم با 110 پارت جلو تر راه اندازی شد.😍 شرایط عضویت رو در لینک زیر ببینید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖