eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
467 عکس
116 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت دست به لبه ی یکی از قفسه ها گرفتم و با همه ی درد و بیحالیم از جام بلند شدم. اما تا خواستم قدم از قدم بردارم، انگار دنیا دور سرم چرخید و سرگیجه ی عجیبی گرفتم. نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و تلو تلویی خوردم و با دیگ و دیگچه هایی که روی هم چیده شده بود بر خورد کردم و یک ان صدای مهیب ریزش اون ظرفهای بزرگ کل فضا رو پر کرد. من هم تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم. به سختی سعی در بلند شدن داشتم و چشم باز کردم که امیر حسین رو ترسیده و متعجب بالای سرم دیدم. نگاه مبهوتش بین من و ظرفهای پخش زمین شده بجابجا شد و دستپاچه گفت -چی شد؟ خوبید؟ جون حرف زدن نداشتم. همونجا نشستم و پلکهام رو بستم و دست روی سرم گذاشتم. احساس می کردم چیزی به کاسه ی سرم فشار میاره و سعی در سوراخ کردن یه تقطه از سرم رو داره امیر حسین که مونده بود چکار باید بکنه، کمی این پا اون پا کرد و سمت در رفت. هنوز از انباری خاج نشده بود که چند نفر سراسیمه داخل دویدند. و قطعا صدای افتادن دیگهای مسی اونها رو به اینجا کشونده بود. اما انگار غریبه نبودند و این رو ازصداهای آشنایی که از امیر حسین جویای ماجرا شده بودند فهمیدم. اولین سوال رو محسن پرسید اما جوابی نگرفت -چی شد امیر؟ حاج عباس نگران به من نزدیک می شد و پرسید -امیر چه خبر شده؟ صدای چی بود بابا؟ و امیرحسین که هنوز دستپاچه بود پاسخش رو داد -نمی دونم بابا، این خانم انگار حالش خوب نیس. حاجی روبروم نشست و متوجه نگرانی نگاهش شدم. کمی صداش رو بالا برد -ببین نرگس کجاست، بگو بیاد ببینم -جونم بابا من اینجام و به سمت من و پدرش دوید. حاج عباس نگاهش کرد و گفت -کمکش کن بیارش بیرون، حالش خوب نیست رنگ به صورت نداره کانال Vip با 110 پارت جلو تر راه اندازی شد.😍 شرایط عضویت رو در لینک زیر ببینید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖