💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#نهصدوسیوهشت
آروم با پشت دست اشکهام رو پاک کردم و بلافاصله جاش پر می شد
-به کی قسم بخورم که باور کنید دزدیدن پولها کار من نبوده؟
من می خواستم برگردم خونم
ولی پول نداشتم
کیف و کارت و همه مدارکم خونه ی زن داییم مونده.
جرات نداشتم برگردم اونجا
پسر داییم قصد جونم رو داره!
وقتی با نرگس تو حسینیه بودیم برادرم زنگ زد گفت محمود...
همون...همون پسر عمه ام تهرانه
منم بهش زنگ زدم گفتم یکم پول برام بیاره تا بتونم برگردم.
دیگه نفهمیدم چی شد؟
کی رفت تو حسینیه که من نفهمیدم.
وقتی با هم رفتیم بیرون گفت بمونم تا بره تو مغازه کار داره
کوله پشتیش هم موند پیش من
بعدش دیگه شما اومدید و محمود هم فرار کرد
بخدا فقط همین بود
من از پولها چیزی نمی دونم.
-پسر عمه ات همون بود که با تاکسی فرار کرد؟
سری تکون دادم و گفتم
-بله
-آقا محسن اگه بازجوییتون تموم شد دیگه باید پیاده بشیم رسیدیم.
اونقدر تمام هوش و حواسم به مرد عصبانی روبروم بود که اصلا متوجه مسیر نشده بودم.
با صدای بوق اتوبوسی نگاهی به اطراف کردم.
داخل محوطه ی ترمینال بودیم و صفی از اتوبوسها رو مبدیدم که عده ای پیاده و عده ای سوار می شدند.
حاج عباس پیاده شد و نگاهش رو به من داد
-بیا پایین بابا جان
با ترس و احتیاط دست سمت دستگیره بردم که با صدای محسن دستم بین راه بی حرکت موتد
-صبر کن
تا نگاهش کردم، صدای
شاتر گوشیش رو شنیدم و از من عکس انداخت.
سریع خودکار و کاغذی از جیب پیراهنش بیرون آورد و جلوم گذاشت
-اسم و مشخصات دقیق همراه با آدرس کامل خونتون رو بنویس
عکس و اسم و آدرس برای چی می خواست؟
نکنه بخواد پیگیر خونواده ام بشه؟
گنگ و مبهوت نگاهش می کردم که دستور داد
-بنویس
آروم سر چرخوندم و نگاهم به نگاه متاسف و دلسوز حاج عباس گره خورد.
از کار محسن راضی نبود اما اعتراضی هم نمی تونست بکنه.
ناچار سری تکون داد و اشاره کرد که بنویسم.
کاری که خواسته بود انجام دادم و کاغذ رو به محسن دادم.
نگاه دقیقی روی نوشته هاش کرد و گفت
-خب گوش کن خانم.
من الان اطلاعات زیادی از تو دارم که خیلی راحت هر کجا بری می تونم پیدات کنم.
عکست هم توی گوشیم هست.
همین جا به مقصد شهری که اینجا نوشتی برات بلیط میگیرم، سوار اتوبوس میشی و مستقیم میری به همین آدرس خونه ات.
این رو بدون که سر ما نمی تونی کلاه بذاری.
من از همین جا با همکارام تو پلیس راه ورودی شهرتون هماهنگ می کنم.
عکس و مشخصاتت رو هم میدم.
اگه بخوای وسط راه پیاده شی یا مسیرت رو عوض کنی و نا رو دور بزنی خیلی راحت می تونم پیدات کنم.
متوحه شدی چی گفتم؟
آروم سری تکون دادم و فقط با چشمهای اشکبار نگاهش کردم.
اون هم دیگه چیزی نگفت و پیاده شد.
تا من تکون بخورم ماشین رو دور زد.
در سمت من رو باز کرد و دوباره تحکم کرد
-پیاده شو!
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖