eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
467 عکس
116 ویدیو
4 فایل
تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت شماره ی بابا رو گرفتم و منتظرش پاسخ موندم -الو، ثمین -سلام بابایی -سلام، کجایی بابا؟ مرضیه میگه خیلی وقته رفتی بیرون من خواب بودم حرصی از دست مرضیه، نفس سنگینی کشیدم اما نذاشتم بابا چیزی متوجه بشه. با لحن عادی گفتم -حوصله ام سر رفته بود اومدم بیرون، یکم خرید داشتم گفتم یه هوایی هم بخورم. دیگه کم کم میام. -نزدیک ظهره، زودتر برگرد -چشم، شما چیزی لازم ندارید بیرون؟ -نه دخترم، زود بیا -چشم، خداحافظ. تماس رو قطع کردم و به سمت خونه راه افتادم. خرید خاصی نداشتم حوصله ی خرید هم نداشتم اما نمی خواستم بابا شک کنه. کمی خرت و پرت بین راه خریدم و راه خونه رو ادامه دادم. ساعت از یک گذشته بود و می دونستم وقت برگشتن سعید به خونه اس. زنگ آیفن رو زدم و بدون اینکه کسی جواب بده در باز شد. از پله ها بالا رفتم و وارد سالن شدم. مرضیه مشغول چیدن وسایل سفره بود و سعید با دست و صورت خیس از سرویس بیرون اومد. اخمی توی صورتش داشت و جوری که بابا متوجه نشه، چپ چپ نگاهم میکرد. می دونستم اینکه من این وقت ظهر، دیرتر از اون به خونه برگشتم، باعث ناراحتیش شده ولی سعی کردم به روی خودم نیارم. سلامی به همگی کردم و جوابم رو گرفتم و برای فرار از زیر نگاه های سعید، به سمت تخت بابا رفتم. لب تخت نشستم دلخور نگاهم کرد -مگه قرار نشد زودتر برگردی؟ لبختدی نثار نگاهش کردم و کیسه ی خریدهام رو نشونش دادم -ببخشید، سرگرم خرید شدم زمان از دستم رفت. سری تکون داد و گفت -خیلی خب، پاشو لباس عوض کن بشین ناهارت رو بخور با حفظ همون لبخند چَشمی گفتم و از کنارش بلند شدم. لباس عوض کردم و سر سفره نشستم و طبق عادتم، گوشیم رو کنارم گذاشتم. نیم نگاهی به سعید و مرضیه انداختم مشغول غذا بودند و اثری از ناراحتی توی چهره اشون نبود. -غذا رو بکش ثمین جان، از دهن افتاد با تعارف مرضیه، تشکری ازش کردم و کمی از غذای داخل دیس، توی بشقابم کشیدم و مشغول خوردن شدم. هنوز نصف غذام رو هم نخورده بودم که گوشیم زنگ خورد. قاشق رو داخل بشقاب رها کردم و گوشی رو از روی زمین برداشتم. با دیدن اسم شاهین روی صفحه ی گوشیم، ناخوداگاه محتویات دهانم توی گلوم پرید و لحظه ای راه تنفسم بسته شد. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖